چهارشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۹ - ۰۸:۰۰
پهلوانان نمی‌میرند

هفدهمین روز دی‌ماه هر سال آراسته است به نام و یاد جهان پهلوانی که هنوز و تا همیشه در میان ماست و این خود گواه آن است که پهلوانان نمی‌میرند. بر بال قلم نصرالله حدادی راهی می‌شویم به آن‌ سال‌های نه چندان دور و همراه می‌شویم با پهلوانان نامیرای این کهن بوم‌وبر.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)؛ نصرالله حدادی ـ پنجاه و سه سال از آن روز یکشنبه هفدهم دی‌ماه سال 1346 می‌گذرد. هتل آتلانتیک در خیابان تخت جمشید (هتل اطلس فعلی در خیابان طالقانی) محلی که جهان پهلوان تختی، آخرین روزهای عمرش را در آن طی کرد و حیاتش پایان یافت. آیا به حیاتش پایان دادند و یا اینکه خودخواسته، جهان پهلوان دنیا را ترک کرد؟ از همان لحظه اول که در روزنامه‌های عصر روز دوشنبه هجدهم دی‌ماه اعلام شد: تختی خودکشی کرده، این سؤال مطرح شد که چرا باید شخصی چون او چنین کاری را انجام دهد و با توجه به زاویه‌ای که او با نظام پهلوی دوم داشت، افکار عمومی هرگز باور نکرد که جهان پهلوان هم می‌تواند در برابر مشکلات زندگی و مصائب آن، کم بیاورد و دست به کاری بزند که کمتر کسی آن را باور دارد: خودکشی.
 
نام تختی از همان روز آوازه بیشتری پیدا کرد. او نقطه عطف پهلوانان و قهرمانان گود و کباده و تشک کشتی، و محل اتصال تمامی آنان، در قبل و بعد خود بود و تختی به ورزش پهلوانی اعتبار از دست رفته را بازگردانده بود و این اعتبار نه با مدال طلای المپیک ملبورن، بلکه با مرام مردمی و منش پهلوانانه او بازگشته بود، و همین امر باعث حرمت‌نهادن مردم به ورزش کشتی و گود زورخانه شده بود. امری که بعدها بسیاری از نام‌آوران عرصه ورزش با روی‌آوری به دیگری عوالم، توانستند از نمد آن، برای خود کلاهی فراهم آورند، حال آن‌که تختی هرگز راضی نشد تا با تبلیغ نوعی تیغ صورت‌تراشی (ناست سوسمارنشان) و دریافت یک میلیون تومان در آن روزگار، اعتبار خود را خرج کند. امری که در روزگار پس از او، و در دوران ما، به امری کاملاً طبیعی تبدیل شده است.
به اسامی پهلوانان گود و کباده در کتاب:
انصاف‌پور، غلامرضا؛ تاریخ و فرهنگ زورخانه، و گروه‌های اجتماعی زورخانه رو، 352 صفحه، وزیری، چاپ اول، نشر اختران، 1386، تهران.
 
توجه کنید:
پهلوان محمد مازار (حناساب) پهلوان ابراهیم حلاج، پهلوان اکبر دباغ، پهلوان اصغر نجار، پهلوان اسماعیل نداف (پنبه‌زن)، پهلوان اکبر دلاک (سلمانی)، پهلوان اسدالله آسیابان، پهلوان ابوالقاسم بوجار (غربالگر)، پهلوان اسماعیل گاودار، پهلوان جعفر کفش‌دوز، پهلوان تقی ‌کنده‌کار، پهلوان حسن‌ کلاهدوز، پهلوان حسین کله‌پز، پهلوان حاجی خراط، پهلوان حسین ماست‌بند، پهلوان حسین پکو (پتک‌گر، یا آهنگر)، پهلوان حسین‌علی مسگر، پهلوان حسین جوپا (میراب)، پهلوان رضا عطار، پهلوان کلب رضا کوره‌پز، پهلوان رضا رنگرز، پهلوان حسین نعل‌گر، پهلوان علی‌ شیرکش (شیر گوسفندگیر) پهلوان غلامرضا گچ‌کار، پهلوان کریم قابلمه‌‌پز، پهلوان کریم قناد، پهلوان محمدکریم سمسار، پهلوان غلام شتر‌دار، و پهلوان فریدون قفل‌ساز، (ص 170 ـ 169). در عین حال اگر پهلوانی، به نام محله‌ای که در آن زندگی می‌کرد، شهره می‌شد، حتماً صاحب شغلی در همان محل بود، همانند پهلوان اکبر پامناری که به شغل قهوه‌خانه‌داری، که از جمله مشاغل رایج روزگار قاجار بود، مشغول بود. با انقراض قاجاریه و شکل‌گیری حکومت پهلوی اول، در دوران شانزده ساله سلطنت وی، تمامی ارکان و امور کشور، در کنار نوآوری‌های گوناگون آن روزگار، به صورت تام و تمام در اختیار نظامیان و وابستگان حکومت بود و اساسا هیچ‌گونه تشکیلات مستقل در تمام زمینه‌ها، امکان بروز و ظهور و عرض اندام را نمی‌یافت و حکومت پهلوی اول، تسلط بی‌چون و چرایی بر تمام امور داشت، اما با سرنگونی پهلوی اول، و اشغال ایران و پیامدهای آن، گروه‌ها و احزاب شکل گرفتند و در کنار آن‌ها، تشکل‌‌های ورزشی نیز خودی نشان داده و به‌عنوان نمونه دکتر اکرامی و مرحوم برومند، باشگاه شاهین را سر و سامان دادند و رفته رفته این محل، به مکانی برای تقابل مخالفین با پهلوی دوم پس از کودتای 28 مرداد سال 1332 شد و حکومت نیز بعضاً با در اختیار گرفتن برخی از زورخانه‌داران ـ همانند طیب حاج رضایی، رضا کاشفی برجسته، شعبان جعفری، و ... سعی بر آن داشت تا در برابر این دسته از مخالفان خود قدعلم نمایند و بعدها، باشگاه نادر و دوچرخه‌سواران که به «تاج» تغییر نام داد و مؤسس آن یکی از پادوهای دسته دوّم و سوم کودتای 28 مرداد ـ تیمسار پرویز خسروانی ـ بود، به گونه‌ای در برابر باشگاه شاهین‌ قد برافراشت و فوتبال دوقطبی ایران را در آن روزگار شکل دادند. هرچند که طرفداران شاهین که مدعی «مکتب شاهین» بودند نیز بی‌کار ننشستند و در تمام ایران، شروع به ایجاد باشگاه کردند ـ جم آبادان، کلوپ شنای اهواز، سپاهان اصفهان که در ابتدا شاهین اصفهان نام داشت، و ... ـ از جمله این فعالیت‌ها بود.
 

 
ترفند دیگر نظام پهلوی، برای در اختیار گرفتن قهرمانان پرآوازه و پهلوانان خوش‌نام، جهتی دوسویه داشت، آن هم پس از انحلال باشگاه شاهین، به بهانه‌های گوناگون، در وهله اول، در استخدام درآوردن آنان در ادارات و وزارتخانه‌های دولتی بود و سپس کشاندن پای آنان به عرصه سینما و سرآمد تمامی آن‌ها، محمدعلی فردین، و در کنار او حبیب‌الله بلور که استاد الاساتید تمامی فنون کشتی بود و تمامی قهرمانان المپیک و جهانی، از جمله شاگردان او بودند، تا عزیز اصلی، حسین ملاقاسمی، و حتی امام‌علی حبیبی نابغه کشتی ایران و جهان که در فیلمی به نام «ببر مازندران» بازی کرد. او حتی در برهه‌ای ـ از 14 مهر 1342 تا 13 مهر 1346، نماینده مردم بابل و بابلسر در مجلس شورای ملی بود و گویا دچار قرض شد ـ به مبلغ 120 هزار تومان ـ و اجباراً در چند فیلم دیگر ـ از جمله آدم و حوا، رام کردن مرد وحشی، مرد جنگلی و جهنم سفید ـ ایفا نقش کرد تا بتواند ادای قرض کند، امری که گفته می‌شد در مورد مرحوم حبیب‌الله پلور، به خاطر بیماری فرزندش و مقروض شدن، رخ داد و پایش به عالم سینما باز شد، و همین امر علاوه بر کاستن از اعتبار آنان، ضربه اساسی به عالم ورزش وارد کرد و با ورود علی عبده ـ یکی از طرفداران پهلوی دوم در امریکا، به هنگام کودتای 28 مرداد، و برادر دکتر جلال عبده سیاست‌مدار و حقوقدان مشهور ـ به عرصه ورزش و راه‌اندازی اولین باشگاه بولینگ در ایران و شکل‌دهی باشگاه پرسپولیس، ورزش بیش از پیش شکل حکومتی ـ و نه دولتی، به شکل روزگار ما ـ درآمد و با استخدام اکثر قریب به اتفاق ورزشکاران در ادارات دولتی، عملاً سد محکمی در برابر محبوبیت ورزشکاران پدید آمد، تا بدان حد که بازیکن استثنایی فوتبال ایران، مرحوم همایون بهزادی ـ زننده یکی از دو گل بازی نهایی فینال جام ملت‌های آسیا در سی‌ام اردیبهشت سال 1347، به تیم رژیم صهیونیستی ـ به استخدام ساواک درآمد و گویا مأمور کنترل سفارت اتحاد جماهیر شوروی در تهران بود و اگر یار هم باشگاهی او، کاظم رحیمی، به دلیل رفاقت با مرحوم حاج احمدآقا خمینی نبود، چه بسا پس از پیروزی انقلاب اسلامی، دچار سرنوشتی نامعلوم می‌شد و با وساطت آن مرحوم، از بند و حصر رها شد و مجدداً به برخی از کارهای ورزشی ـ از جمله ورزش در وزارت ارشاد ـ بازگشت و نگارنده بارها با او در دهه 1380، در ورزشگاه شهید حیدرنیا ملاقات کردم والحق والانصاف، نه گذشته خود را تکذیب می‌کرد، و نه سر سوزنی از ارادتش به ایران و امیر‌مؤمنان علی (ع) کاسته شده بود و زبانش، همواره به نیکی و خوبی می‌گشت.
 
با این اوضاع، رژیم شاه نتوانست تختی را بخرد و به قول حسین شاه‌حسینی در:
هفتاد سال پایداری، به کوشش امیر (بهروز) طیرانی، 828 صفحه وزیری، انتشارات چاپخش، چاپ اول، 1394، تهران.
«بعد از کودتای 28 مرداد، تختی علی‌رغم آن که هیچ‌گاه برای شخص خود از دستگاه حکومتی درخواستی نکرد، ولی هنگامی که پس از بازی‌های المپیک هلسینکی به‌عنوان کاپیتان تیم ملی کشتی در مراسمی حاضر شد، در برابر شخص شاه، نیازهای کشتی‌گیران و مشکلات مالی و مسکن آنان را مطرح کرد. این موضوع باعث شد تا شاه دستور حل مشکلات مالی کشتی‌گیران را به سازمان تربیت بدنی بدهد. ولی خود وی از پذیرش قلم اهدایی شاه خودداری کرد.» (ص 5 ـ 434)
 
تختی عضو علنی جبهه ملی نبود، اما ابایی نداشت که خود را طرفدار نهضت ملی شدن نفت به رهبری دکتر مصدق نشان دهد و حتی از سوی مرحوم حسین نایب‌حسینی ـ که صاحب مؤسسه بزرگ تجاری‌ای بود ـ به عنوان نامزد جبهه ملی از سوی اصناف معرفی شد. او با اکثریت آراء در کنار افرادی همچون آیت‌الله طالقانی، جلالی موسوی، و مرحوم سیدمحمدعلی انگجی و دیگران قرار گرفت، و بدین‌گونه خار چشم حکومت شده بود. تختی با مرحوم دکتر غلامحسین صدیقی در ارتباط بود و در سال 1346، با حضور بر مزار مصدق در احمدآباد مستوفی، خشم دوباره رژیم را برانگیخت و این در حالی بود که در کنار دیگر زندانیان سیاسی دستگیر شده، اصرار کرد، او نیز زندانی شود، و از پا هرگز ننشست و حکومت این بار با اجیرکردن عده‌ای، در مجامع عمومی سعی بر بی‌حرمتی بر او را گذارد و حقوق ماهیانه او از راه‌آهن ـ گویا به عنوان کارمند و در اصل مسئول کشتی باشگاه راه‌آهن ـ قطع گردید و او در مضیقه بسیار قرار گرفت و بی‌حرمتی به او در سالن باشگاه ورزشی دانشکده افسری و عدم تمدید گذرنامه‌ وی، او را بیش از پیش تحت فشار گذاشت. او بنا به تصریح مرحوم شاه‌حسینی (ص 439) چنان در مضیقه مالی قرار گرفته بود که حتی کرایه تاکسی‌ای را که سوار شده بود را نداشت، تا بپردازد، و از این موقعیت رژیم سعی بر سؤاستفاده را داشت. شاه‌حسینی روایت می‌کند: تختی گاهی به کرج می‌رفت و در باغ یکی از رفقهایش در ولدآباد چندروزی می‌ماند. در طالقان به یک مجلس عروسی دعوت داشت. از عروسی که برگشت در کرج نزد من آمد. من چند تا درخت گیلاس برای تختی تهیه کرده بودم. درخت‌ها را با هم به زمین تختی در گلندوک بردیم. عرب از دوستان نزدیک تختی هم آنجا بود. درخت‌ها را کاشتیم و عازم تهران شدیم. عرب در همان جا ماند. من و تختی با هم روانه شدیم. در راه از این طرف و آن طرف حرف‌های بسیاری زدیم، حرف‌هایمان ورزشی نبود، سیاسی بود. تختی ضمن صحبت گفت: بله، اومدن به من میگن حالا که بعضی از آقایون ورزشکار، فیلم بازی می‌کنند و از نظر مال و منال، شارژ شدن، تو هم بیا پول کلونی بگیر و تو یکی دو تا فیلم بازی کن. شاه‌حسینی پولی رو که برای بازی تو فیلم پیشنهاد دادن بیشتر از قیمت همه زمین‌های گلندوکه. من بهشون گفتم: آقا، از من این کارها ساخته نیست، اما اگه پول می‌خواستیم از طریق مشروع‌تر هم به دست می‌آوردیم.

باز ادامه داد: نماینده کمپانی تیغ‌ ناست اومده پیشنهاد کرده که بیا پای آینه با این تیغ ناست یه خورده صورتت را بتراش، ما هم مبلغ زیادی می‌دیم.
و بعد از نقل این پیشنهاد، یک مصرع شعر خواند: عمر عزیز است و صرف غم نتوان کرد. وقتی دست و پا شکسته این مصرع را خواند گفت: بقیه‌اش یادم رفته.
عمر عزیز است و صرف غم نتوان کرد
آری بر خویشتن ستم نتوان کرد
دانش و آزادی و رحم و مروّت
این همه را بندة درم نتوان کرد
به هر رو، فشار حکومت و گویا ازدواجی که «هم کُفو» یکدیگر نبودند، موجب شد تا تختی به آخر خط برسد. یک مرد چقدر طاقت دارد؟ خاطرات دردناکی از او و اختلافش با همسرش زنده‌یاد شهلا توکل باقی مانده است. «امروز باز دعوا کردیم، پدر شهلا [حاج توکل ثروتمند معروف و دارای صدها دستگاه اتوبوس در تهران] با صدای بلند فریاد زد: تو اصلاً وصله ناجوری در خانواده ما هستی، از شنیدن این حرف سخت ناراحت شدم... امروز شهلا در حضور پدر و برادرش یک مشت پرت و پلا نثارم کرد و مرا «مرتیکه» خواند و ناسزاهای دیگر ... از خانه قهر کردم و یک راست به هتل آمدم. دیگر به خانه نمی‌روم».

و تختی رفت و به ابدیت پیوست. به یقین او خودکشی کرده است، اما مگر مروّت، جوانمردی، و مرام پهلوانی می‌میرد؟ امروز پهلوانان و قهرمانان المپیک و جهانی‌ در سایه موقعیت کسب شده و کرده، اسباب معاش و سکوی پرتاب، حتی در عالم سیاست برای خود فراهم می‌آورند، اما تختی چنین نکرد، چون مرد این میدان نبود، و عالم سیاست برای او، فقط از جنس «حاج محمدحسن شمشیری»‌اش قابل قبول بود، و به همین دلیل، در کنار این یگانه مرد دوران، در ابن‌بویه آرمیده است. آری، تختی خودخواسته از دنیا رفت، اما و آیا پهلوانان واقعی می‌میرند؟ هرگز. نام و یاد پهلوان واقعی، غلامرضا تختی در پنجاه و سومین سالگشت درگذشت او، گرامی باد.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها