سه‌شنبه ۴ آذر ۱۳۹۹ - ۱۰:۵۶
داگلاس استوارت، برنده بوکر: همه‌چیزم را مدیون اسکاتلند هستم

نویسنده رمان «شاگی بِین» درباره بزرگ شدن در دهه ۸۰ در گلاسکو، خطرات فقر و اینکه بعد از برنده شدن این جایزه معتبر ادبی می‌خواهد چه کار کند می‌گوید.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به نقل از گاردین - به عنوان یک پسربچه در طبقه کارگر گلاسکو، یکی از راه‌هایی که داگلاس استوارت برای کنار آمدن با تغییرات خلق وخوی مادر الکلی‌اش یاد گرفته بود تظاهر به نوشتن خاطرات او بود. نوشته‌هایی که هرگز راه دوری نرفتند اما همیشه با یک تقدیم‌نامه شروع شدند: «به الیزابت تیلور، که از عشق چیزی نمی‌داند.» و درنتیجه بذر اولین رمان استوارت کاشته شد: «شاگی بِین» که چند روز پیش جایزه بوکر را برد.
 
این نویسنده در تماسی تصویری از نیویورک، جایی که ۲۰ سال است در آن زندگی می‌کند، گفت: «هرگز فکر نمی‌کردم با ترفندی که ۴۰ سال پیش به کار بردم حالا اینجا بنشینم و درباره کتابم صحبت کنم.»
 
او از پیروزی‌اش شدیدا شگفت‌زده شد، چون توانست نویسندگان تحسین‌شده‌ای نظیر مازا منجیست با رمان حماسی‌اش «پادشاه سایه» و ستسی دانگارامبگا با «این جسم سوگوار» را شکست دهد. در مورد تنوع فینالیست‌های امسال بسیار کار شده است. همان‌طور که استوارت اشاره می‌کند «شاگی بِین» رمان متنوعی است و پیروزی‌اش برای صداهای اسکاتلندی، صداهای کوئیر و صدای طبقه کارگر یک اتفاق عالی است. بعد از جیمز کلمن در سال ۱۹۹۴ او دومین نویسنده اسکاتلندی است که برنده این جایزه مهم می‌شود.
 
نوشتن این رمان ۱۰ سال طول کشید و ۳۲ ناشر آن را رد کردند. اولین ناشر امریکایی که نسخه اولیه را دریافت کرد نگران بود که کتابی درباره دهه ۱۹۸۰ اسکاتلند خواننده‌ای نداشته باشد. او می‌گوید: «اینجا هیچکس هیچ ایده‌ای نداشت که تاچر چه کار کرده است. الان در حال تماشای سریال «تاج» هستم و مارگارت تاچر و دولت به نظر افراد رُک و قدرتمندی می‌آیند که اتفاقات را عملی می‌کنند.»
 
مثل شاگی مادر استوارت هم وقتی او تنها ۱۶ سال داشت به خاطر اعتیاد به الکل از دنیا رفت. اما او تاکید می‌کند که این یک اثر داستانی است: «این آنچه را که یک پسربچه هفت ساله از سر می‌گذراند تحت‌الشعاع قرار می‌دهد.» در این داستان به فقر، زن‌ستیزی، اعتیاد و فرقه‌گرایی پرداخته شده، اما مهم‌تر از همه این یک داستان عاشقانه مادر و پسری است. استوارت می‌گوید: «این در مورد عشق بی قید و شرط است. یک جور تجدید امید روزانه که تنها بچه‌ها می‌توانند نسبت به والدین معیوب خود داشته باشند.»
 
شاگی و مادرش اگنس هردو غریبه‌اند. استوارت توضیح می‌دهد: «اگنس به این دلیل که زن‌ها اجازه نداشتند چیزی غیر از آنچه جامعه می‌گوید باشند و شاگی به این خاطر که یک پسر جوان کوئیر است، رفتار زنانه دارد و مردان نمی‌دانند با او چه کار کنند. این دو به نوعی رهاشده و به هم وابسته‌اند، در برابر شهری که روزهای واقعا سختی را پشت سر می‌گذارد. نمی‌توان کتابی درباره دهه ۸۰ گلاسکو نوشت و به سیاست نپرداخت. این با احساس دیده‌نشدن از سوی مردم و امید نداشتن آنها پیوند خورده.»
 
از داستان‌های اگنس اُوِنز گرفته تا کِلمن و اروین ولش، در ادبیات اسکاتلند مردان معتاد و عشق‌های نامتعارف کم نیستند. اما استوارت می‌خواست با تمرکز بر تراژدی یک مادر مجرد و پسرش درباره اثرات فقر بر زنان و کودکان بنویسد. او می‌گوید: «وقتی زنان و بدون تردید مادران جایز‌الخطا هستند، جامعه حقیقتا به آنها سخت می‌گیرد.»
 
زندگی در نیویورک فاصله و شفافیت لازم را به او داد تا نوشتن را آغاز کند. در مترو، تعطیلات آخر هفته و همه‌جا می‌نوشت در حالی که همزمان شغل وقت‌گیر خود در یک برند مُد امریکایی را نیز داشت.
 
استوارت می‌گوید: «بزرگ شدن به عنوان پسری که بودم و مردی که حالا در نیویورک هستم، احساس دو آدم بسیار متفاوت را می‌دهد. و این راه خوبی بود که بتوانم تمام خودم را درک کنم و تکه‌هایم را به هم بخیه بزنم. آن پسری که بودم را دوست دارم. همیشه آسان نبود اما می‌خواستم آن دنیا را زنده کنم.» او به ماهیت شفابخش نوشتن اشاره می‌کند: «داستان این امکان را می‌دهد که کنترل موقعیتی را به دست بگیری که شاید در زندگی واقعی کنترلی روی آن نداشته باشی.» او هرگز نمی‌خواست خاطراتش را بنویسد. «در سواحل غربی اسکاتلند هرگز اجازه نداریم خود را استثنایی بدانیم. و نوشتن خاطرات به این معنی است که تصور می‌کنی استثنائی وجود دارد که ارزش اشتراک‌گذاری را دارد.»
 
او کاملا از نوشتن «تور فقر» برای مخاطبانی عمدتا از طبقه متوسط آگاه بود و می‌گوید: «مردم دوست دارند برای گشت و گذار بیایند و بعد می‌روند و نگران شیر جو دوسر خودشان می‌شوند. با خودم فکر کردم اگر می‌خواهم این کار را بکنم، پس کاری کنم که خواننده ماندنی شود. قرار است به اعتیادِ نوشیدن یک زن نگاه کنیم. قرار است با این آدم‌ها در یک اتاق باشیم، تا جایی که هنگام کنار گذاشتن کتاب کمی آنها را درک کرده باشیم.»
 
در خانه کودکی‌اش نزدیک‌ترین چیز به کتاب قفسه‌ ماکت‌های کتاب‌های کلاسیک بود که در واقع قاب نوارهای ویدیویی بودند. استوارت فکر می‌کند کتاب می‌تواند برای بعضی از بچه‌ها چیز کاملا خطرناکی باشد چون «مجبوری آن بیرون نشان دهی که محکم هستی. و می‌توانند آسیب‌زا باشند چون هرگز خودت را در صفحات کاغذ نمی‌بینی.» او از دو آموزگار انگلیسی خود سپاس‌گزار است که «پسری پرتلاش اما ناموفق را دیدند و گفتند بیا. این را بخوان!» اولین رمانی که به یاد می‌آورد خوانده باشد «تس دوربرویل» توماس هاردی است که در ۱۷ سالگی خواند. می‌گوید: «به‌طرز جالبی یک رمان هاردی‌گونه نوشتم که در گلاسکو اتفاق می‌افتد. درباره اینکه زنان چگونه توسط جامعه مورد استفاده قرار می‌گیرند.»
 
اما او نظامی را که نجاتش داد تحسین می‌کند. ساختار و شبکه‌ای اجتماعی که وقتی در شکاف‌ها گرفتار شده بود، دستش را گرفت و کاری کرد که بتواند به تحصیل دست یابد. استوارت می‌گوید: «همه‌چیزم را مدیون اسکاتلند هستم.» ترس و اراده قوی او را که پس از مرگ مادرش در خوابگاه زندگی می‌کرد واداشت دبیرستان را به پایان برساند. پس از آن به کالج رفت و طراحی پارچه خواند و بعد نایب رئیس شرکت خرده‌فروشی پوشاک امریکایی بنانا ریپابلیک شد؛ یک سفر پر از فراز و نشیب برای پسری فقیر از محله پولِک گلاسکو. استوارت می‌گوید: «هیچ دنده عقبی نبود. جایی برای بازگشت وجود نداشت.» و حالا پسر فقیرِ آن روزها برای اولین رمانش یکی از معتبرترین جوایز ادبی جهان را به دست آورده است.
 
او همین حالا دومین رمان خود را هم تمام کرده که داستان آن هم در گلاسکو اتفاق می‌افتد اما یک دهه بعد از داستان شاگی بِین و در حال حاضر بر روی سومین کتابش کار می‌کند که حاصل سفری است که سال گذشته به هبریدهای بیرونی، جزایری در شمال‌غربی اسکاتلند، داشت. او می‌گوید: «من همیشه درباره تنهایی، تعلق و عشق می‌نویسم. این چیزی است که مرا به صفحه کاغذ برمی‌گرداند.»
 
استوارت امیدوار است که کار روزانه‌اش را رها کند و به یک نویسنده تمام‌وقت تبدیل شود؛ چیزی که مطمئنا حالا آسان‌تر اتفاق می‌افتد. در کودکی مادرش برای آنکه او را ساکت کند بافتن را یادش داد. این در استوارت از بین نرفت و جرقه علاقه‌اش به پارچه و نوشتن را زد، «دو چیزی که همواره بخش بزرگی از زندگی‌ام بوده‌اند.»
 
او می‌گوید بهترین چیز درباره موفقیت این رمان نحوه برقراری ارتباطش با خوانندگان است. «چه از دیترویت و چه از اینرلیتن وقتی مردم آن را می‌خوانند می‌گویند آه، من هم چیزی مثل این را پشت سر گذاشتم.» او فکر می‌کند تروما چیزی است که «درباره‌اش در جامعه حرف نمی‌زنیم، که باعث می‌شود بسیاری از آدم‌ها تقاضای کمک نکنند و احساس آرامش نداشته باشند. خوشحالم که شاگی می‌تواند چنین کاری بکند.»
 

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها