مصحح رساله منبهالمغرورین، مغایرت برخی آموزهها و معارف حاصلشده از فلسفه و عرفان را دلیل مخالفت دانشمندانی همچون آیتالله محمدکاظم هزارجریبی با آنها مطرح میکند.
کتاب «سنجش و نقد فلسفه و عرفان» به همت انتشارات «میراث فرهیختگان» در سال 1398شمسی چاپ و منتشر شد. این کتاب تصحیح و احیاء اثری از آیتاللّه محمدکاظم هزارجریبی استرآبادی است. او در این اثر به نقد فلسفه و عرفان پرداخته است.
محمدکاظم هزارجریبی، از پرکارترین دانشمندان و علما در عرصه تألیف و نگارش در موضوعات متنوع دینی در قرن سیزدهم است. در کتابهای تراجم و زندگینامه علما و در فهرستنگاریهای مربوط به آثار علمی و مکتوبات دانشمندان شیعه، نامش مکرر ذکر شده است.
وی شاگرد محمدباقر بهبهانی (1208ق) و علیبنمحمدعلی طباطبایی (1231ق) است. پس از وفات وحید بهبهانی در کربلا مجلس درسی تشکیل داد و پس از اندکزمانی و بعد از سیدعلی صاحب ریاض در همان کربلا و بین مردم مرجعیت یافت.
از آنجایی که اکثر آثار محمدکاظم هزارجریبی در علم کلام است، آثار ایشان در کتاب «معجم التراث الکلامی» که تحت اشراف آیتاللّه جعفر سبحانی نگاشته شده است، فهرست شده است. برخی از آثار وی عبارتاند از: خواصالقرآن، اثباتالصانع و اصول دین، برهانیه، جدلیه، و اقناعیه. برخی گفتهاند که محمدکاظم هزارجریبی در سال 1234 قمری در واقعه هجوم وهابیها به شهادت رسید. (جعفر سبحانی، ادوار الفقه الامامی، ص294)
کتاب «سنجش و نقد فلسفه و عرفان»، مشتمل بر متن و تصحیح رساله «منبه المغرورین» در مذمت تصوف، فلسفه و ذکر مشایخ ایشان و به زبان فارسی بوده و 3 هزار بیت است. «برهان نظم»، «اقسام حکما»، «خلق افعال»، «ظاهر و باطن عبادت»، «اخلاق حسنه و طریقه تحصیل آن» و... از مباحث کتاب است. برای آشنایی بیشتر با مباحث رساله منبه المغرورین گفتوگویی با علی قنبریان، مصحح این اثر داشتهایم که شرح آن در ادامه آمده است.
تعاریف مختلفی از دو مفهوم فلسفه و عرفان ارائه میشود آنچه که در این اثر مد نظر بوده چیست؟
تعاریف مختلفی از واژههای عرفان و عارف و فلسفه و فیلسوف توسط بزرگان این دو فن شده است. ابن سینا متوفای 428 قمری در توضیح واژه عارف در نمط نهم اشارات، آن را در کنار دو واژه زاهد و عابد قرار میدهد و چنین تعریف میکند: «و آنکه ضمیر خود را از توجه به غير حق بازداشته و متوجه عالم قدس كرده تا نور حق بدان بتابد به نام عارف شناخته میشود».
درهمآمیختگی جنبه معرفتی و عملی در این تعریف آشکار است. عرفان به دو قسم نظری و عملی تقسیم میشود. اهل عرفان هرگاه با عنوان فرهنگی یاد شوند، با عنوان عرفا و هرگاه با عنوان اجتماعیشان یاد شوند، متصوفه نامیده میشوند. فلسفه علمى است كه در آن پيرامون احوال و احكام موجود مطلق (يعنى موجود ازآنجهت كه موجود است) بحث و بررسى میىشود. غايت و هدف فلسفه (حكمت الهى) دو چيز است: الف) يكى شناخت موجودات بهنحو كلى؛ ب) تشخيص موجود حقيقى از موجود غيرحقيقى. بنابراین فلسفه از تمامی علوم عامتر است، زیرا موضوع آن که موجود است، عامترین موضوعات است و همه چیز را شامل است. فلسفه اسلامی به سه دسته اشراق، مشا، و حکمت متعالیه تقسیم میشود و از این میان آموزههای حکمت متعالیه به عرفان نزدیکتر و همسوتر است.
هدف و دلیل نقد فلسفه و عرفان چیست؟ آیا فکر نمیکنید کمی مبالغه شده باشد؟
عرفان و فلسفه از علومی است که درباره مباحثی چون توحید، جهان هستی، معاد و... معارفی را ارائه کرده است. معارف مطرحشده در این دو علم، همواره مورد بحث، گفتوگو و مقایسه با نقل (قرآن و روایات) بوده است. برخی از دانشمندان به موازات نقل، از عرفان و فلسفه استفاده کرده و حتی در تبیین و تفسیر برخی از آیات و روایات و رفع ابهام از آنها، به این دو تمسک جستهاند. به طور کلی سه دیدگاه در رابطه با عرفان و فلسفه مطرح است. دیدگاه افراط با عنوان تکفیری و دیدگاه دوم مکتب تفکیک و دیدگاه سوم مکتب تعدیل نام دارد.
کسانی که به نقد عرفان و فلسفه پرداختهاند، از دسته تکفیر و تفکیک هستند. به نظر نگارنده، برخی از نقدهایی که بر فلسفه و عرفان وارد کردهاند، صحیح نیست و قابل پاسخگویی است. دانشمندانی همچون محمدکاظم هزارجریبی که فلسفه و عرفان را نقد میکنند، به آن دلیل است که آنها برخی از آموزهها و معارف حاصلشده از فلسفه و عرفان را مخالف با دین دانستهاند. البته برخی از اشکالات مخالفان بر عرفان و فلسفه وارد است اما برخی از اشکالات آنها صحیح و وارد نیست و اصولاً مراد اصلی سخن عرفا و فلاسفه را درنیافتهاند.
وجود تنش بین اصحاب عقل و نقل انکارناپذیر است و بیمهریهایی نیز به اصحاب فلسفه و عرفان شده است. اگر علوم عقلی کنار گذاشته شود، علاوه بر آنکه خویشتن را از معارفی که در سرزمین اسلامی و بعد از ظهور اسلام با معارف اسلامی (قرآن و سنت) آبیاری شده و رشد و نمو کرده است محروم میکنیم، عملاً خودمان را در برابر شبهات عقلی و هجمههای بنیانکنی که ریشه اصول عقاید اسلام و بهویژه شیعه را نشانه گرفته است، بیسلاح کردهایم.
با توجه به تأکید قرآن بر تعقل و خردورزی، خردستیزی از کجا نشئت گرفته است؟
چهار طریق برای بهدست آوردن معرفت وجود دارد: عقل، نقل (قرآن و روایات)، حس (تجربه)، و قلب (شناخت عرفانی). ثمره ابزار عقل، جوانه زدن و گسترش فلسفه و نتیجه ابزار قلب، به عرفان انجامیده است.
آیتاللّه سبحانی در بحث از ذات و صفات خداوند متعال به این چهار روش اشاره داشتهاند: «ادراک کامل ذات و صفات خداوند، برای آدمی میسر نیست، ولی او میتواند از راههای مختلف روزنهای به ساحت ربوبی بیابد. آن راهها عبارتاند از: راه عقلی، سیر در آفاق و انفس، قرآن و روایات، و کشف و شهود».
کسانی که با عرفان و فلسفه مخالف هستند، راه نقل (قرآن و روایات) و طریق حس (تجربه) را برای بهدست آوردن معرفت و علم قبول دارند اما در طریق عقلی و طریق قلبی، مخالفتها و نقدهایی دارند. برخی طریق قلب و عقل را به هیچوجه قبول ندارند و برخی نیز به بعضی از دستاوردها و احکام عقل و قلب اشکال و ایراد دارند؛ بهویژه زمانی که گزارههای مطرح از سوی فلاسفه و عرفا، با معارف قرآنی و روایی همسو و مطابق نباشد. تأکید این گروه بر جدایی راههای سهگانه دستیابی به معرفت یعنی وحی، عقل، و کشف است.
از نظر این مکتب، دین، فلسفه، و عرفان، مسیرهای جداگانهای طی میکنند و وحی بینیاز از عقل و تعقل رایج بشری است. علومی مانند کلام، فلسفه، و عرفان، ربطی به اسلام ندارند و پدیدهای وارداتی به شمار میروند. دیگر آنکه ورود آنها به جهان اسلام، بعدها و با استقرار خلافت امویان و عباسیان صورت گرفت و ترویج این علوم توطئهای حسابشده برای کنار نهادن مرجعیت اهل بیت و دور کردن مردم از فرهنگ قرآنی بود. در واقع خلفا برای بستن بیتالقرآن در مدینه، بیتالحکمه را در بغداد گشودند.
به نظر میرسد، بهکاربردن اصطلاحِ «خردستیزی» چندان مناسب مخالفان فلسفه و عرفان نیست زیرا که آنها نیز در فهم معنای آیات قرآن و روایات تعقلورزی میکنند.
فقها و مجتهدان چگونه از فلسفه و عرفان دفاع میکنند؟
بسیاری از دانشمندان، نگاه معتدلی نسبت به فلسفه و عرفان داشته و از معارف این دو علم استفاده کرده و البته هرجا که لازم باشد، نقدها و ردیههایی هم بر آن دارند. آیتاللّه شیخ جعفر سبحانی دراینباره میفرماید: «هیچ مکتب انسانی مانند مکتب شیخ الرئیس و صدرالمتألهین، دربست قابل قبول نیست، زیرا به حکم اینکه فاقد عصمتاند، نمیتوان در بست آن را پذیرفت. تنها مکتب وحی است که در بست مورد پذیرش است، ولی با این اعتراف در لابهلای مکتب آنها حقایقی بهدست میآید که میتواند روشنگر وحی باشد، مثلاً تعلق عالم امکان به عالم بالا به سان تعلق معنی حرفی به اسمی است. این بحث گسترده روشنگر آیه مبارکه است که میفرماید: «وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُم» (حدید: 57/4) یا بیانگر گفتار امیرمؤمنان (ع) است که فرمود: «داخل فی الأشیاء لا بالممازجة عنها لا بالمباینة (نهجالبلاغه، خطبۀ 1)».
برخی از دانشمندان اسلامی از افراط و تندروی مخالفان فلسفه و عرفان خبر داده و تفکر و عملکرد آنها را نقد کردهاند. امام خمینی(ره) در کتاب «شرح چهل حدیث» لعن و نفرین این گروه نسبت به بزرگانی چون صدرالمتأهلين و ملا محسن فيض کاشانی را نقد کرده و رهبر معظم انقلاب اسلامی در یکی از سخنرانیهایشان از لزوم تحملپذیری نظر مخالف و جلوگیری از تکفیر و رمی تأکید کردند. امام خمینی(ره) در فرازی از پیام منشور روحانیت که در آخرین ماههای حیات مبارکشان نوشته شد به این طرز تفکر اشاره کرده و میفرماید:
«در مدرسه فيضيه فرزند خردسالم، مرحوم مصطفى از كوزهاى آب نوشيد؛ كوزه را آب كشيدند؛ چرا كه من فلسفه میگفتم. ترديدى ندارم اگر همين روند ادامه میيافت، وضع روحانيت و حوزهها، وضع كليساهاى قرون وسطى میشد. خداوند بر مسلمانان و روحانيت منت نهاد و كيان و مجد واقعى حوزهها را حفظ کرد». از نمایندگان این گروه میتوان از امام خمینی(ره)، آیات عظام شیخ جعفر سبحانی تبریزی، محمدتقی مصباح یزدی، عبداللّه جوادی آملی، و ناصر مکارم شیرازی نام برد.
تفاوت بین تعقل و فلسفه چیست؟
تعقلورزی اعم از فلسفه است. به عبارت دیگر فلسفه از نتایج و برکات تعقلورزی است. تعقلورزی در فهم متون دینی یا در پیشرفت و توسعه علوم انسانی، تجربی، ریاضی و... وجود دارد که ارتباطی با فلسفه ندارد.
آیا در میان کتب شیعه کتابی یافت میشود که مباحث عقلی خالص و توحیدی را منعکس کرده باشد؟
بله. خطبههای نخستین «نهجالبلاغه» یا کتاب «التوحید». گردآورنده اولی شریف رضی است و گردآورنده دومی، محمدبنعلیبنبابویه معروف به شیخ صدوق است. این دو نمونه، حاوی مباحث عمیق عقلی و توحیدی هستند.
چرا آیتاللّه هزارجریبی به رد فلسفه پرداخته است؟
هزارجریبی همانطور که از برخی آثارش پیداست، عرفا و فلاسفه را چندان قبول نداشته و آنها را نقد میکند. زينالعابدين شيروانى متوفای 1253 قمری که معاصر با هزارجریبی است، در کتاب «بستانالسياحه» به مخالفت هزارجریبی با فلسفه و عرفان اشاره کرده است:
«مولانا محمّدكاظم هزارجريبى كه سالها در كربلا مجاور و امام جماعت و مقتداى امّت بود و خلق را بر لعن فرق ثلاثه (اخباریها، عرفا، و متصوفه) ترغيب و تحريص مىکرد از كثرت لعن کردن ایشان بر طوايف ثلاثه بل اربعه كه فرقه حكماى اسلام را نيز داخل کرده به كاظم لعنتى شهرت يافته بود. تا كسى مولانا محمّدكاظم لعنتى نگفتى او را كسى نشناختى».
هزارجریبی ضرر و مفسده فلسفه و تصوف بر دین اثناعشری را، عظیم شمرده و آن را حتی از ضرر کفار و مشرکین بزرگتر میداند. دلیل وی این است که این دو طایفه به لباس اهل دین درآمدهاند و در ظاهر ادعای دینداری میکنند و در باطن در خرابی دین نهایت سعی و اهتمام مینمایند.
محمدکاظم هزارجریبی در نقد فلسفه و عرفان گوید: «در این زمانهای حیرت و خفای حضرت مهدی موعود(عج) برای دین اثناعشری مانند فساد فلسفه و تصوّف نیست زیرا که این دو طایفه به لباس اهل دین درآمدند و در ظاهر دعوی دینداری میکنند و در باطن در خرابی دین نهایت سعی و اهتمام را دارند و به این سبب ضرر و فتنه ایشان برای دین بدتر و شدیدتر از ضرر کفار و مشرکین است». هزارجریبی علاوه بر آنکه در لابهلای آثارش عرفا و متصوفه را نقد میکند، بلکه برخی از آثارش را برای همین منظور نگاشته است: الف) رساله «منبه الجهال علی وصف رئیس اهلِالضلال»: این رساله در بررسی و نقد حافظ شیرازی است. ب) رسالۀ «منبّه المغرورین»: در نقد فلاسفه و نظریات آنها. پ) ناشناخته: هزارجریبی رسالهای مختصر به فارسی در نقد عرفان و تصوف نگاشته که فاقد عنوان است. تنها نسخه خطی این رساله در کتابخانه ملی ایران نگهداری میشود.
به نظر ایشان حکما و صوفیّه اعتماد به «عقول ناقصه» خود کردند و خواستند که بیارشاد و تلقین صانع عالم و واسطههای او معرفت صانع عالم را بیابند. پس به این سبب از جاده مستقیم خارج شده و کافر شدهاند.
وی برخی از ایشان را مانند شیخ شبستری و ملا عبدالرزاق لاهیجی، وحدت وجودی دانسته که از محیالدین ابنعربی پیروی میکنند و بر طلاب و اهل علم فرض و واجب میداند که آنها را مذمت کرده و بدعتشان را اظهار کنند. هزارجریبی درباره آثار منفی فلسفه و تصوف چنین گوید: «قلیلی از خرابیهایی که ایشان به دین حق رسانیدند از هتک حرمات الهی و تشبیه کردن ایشان صانع عالم را به مخلوقین و استخفاف کردن ایشان به پیغمبران و اوصیاء ایشان و انکار کردن ایشان معظمات ضروری دین را مانند نماز و روزه و حج و سایر عبادت و اثبات کردن ایشان معجزات را برای خود بلکه برای زنان زانیه و کنیزان سیاه از برای سگ و گربه و به دروغ دعوی کردند به ربوبیت و حلول و اتحاد و وحدت و رفتن به معراج و فراگرفتن علوم بیوساطت ملک و دیدن خضر و سایر پیغمبران و دیدن شیطان و طلب یاری از او کردن و دعوی کشف کردن و سایر لغو و اباطیلی را که ادعا کردند».
ایشان اصطلاح «وحدت وجود» را باطل دانسته و در آثارش بارها از آن نام میبرد و کفر را در حق کسی که قائل به آن باشد، تجویز میکند. البته این نظر هزارجریبی و برخی از دانشمندان اسلامی است. برخی دیگر نیز همانند علامه مرتضی مطهری)ره( به فلسفه و عرفان با دیدِ مثبت و معتدل نگریسته و ابنعربی را پدر عرفان اسلامی میدانند که تحول عظیم در آن به وجود آورده است.
نقدهای محمدکاظم هزارجریبی متوجه کدام شخصیتها بوده است؟
نقدهای وی شامل فلاسفه و عرفا است. فلاسفهای همچون ابنسینا، سهروردی (شیخ اشراق)، و فارابی. از عرفا نیز شخصیتهایی مانند: بایزید بسطامی، ابنعربی، و شیخ ابوالحسن خرقانی. شاعران عارف نیز مورد نقد هزارجریبی بودهاند. شاعرانی مانند عطار نیشابوری، مولوی، حافظ، و جامی.
هزارجریبی قائل است که نباید الفاظی مانند: می، معشوق، عشق، و... را که در اشعار شعراء عارفمسلک همچون حافظ و سعدی آمده، تأویل کرد بلکه باید به ظاهر همان استناد کرد. ظاهراً وی با اصلِ شعر و شاعری مخالفتی ندارد بلکه آنچه که سبب میشود نسبت کفر به برخی شاعران دهد، مضمون اشعار آنها است، لذا از شاعرانی که در مدح و فضایل اهل بیت(ع) شعر میسرایند، تمجید میکند.
هزارجریبی شاعران را به دو دسته تقسیم میکند: شاعرانی که در مدح و فضایل اهل بیت (ع) شعر میسرایند و شعرایی که صوفیمسلک بوده و در اشعار خویش از می، عشق، ساقی، و... صحبت میکنند. وی شعرای دسته اول را مدح میکند ولی با دسته دوم بهشدت مخالفت کرده و به هیچوجه قائل به تأویل و تفسیر اشعار آنها نیست.
وی در پاسخ پرسشی که درباره شعر خواندن و شعر گفتن شده است نیز «مثنوی» و امثال آن را نمونه شعری دانسته است که باعث گمراهی میشود و گفته خواندنش حرام است، بلکه خریدن چنین کتابهایی نیز حرام است، زیرا که از کتب اهل ضلالت است و افرادی که مولوی را مدح میکنند، گمراه مینامد، چنانکه مولوی گمراه است. همچنین مولوی را از همه دشمنان حضرت امیرالمؤمنین (ع) دشمنتر دانسته و بیان کرده که مدح شدن حضرت علی (ع) بهوسیله مولوی و دیگر اشخاص، سبب تصحیح عقیده و ایمان مادح نمیشود.
وی عرفی شیرازی از شعرای در دوره صفویه را اهل ذوق و عشق دانسته و او را صوفیِ وحدت وجودی دانسته که پیوسته خمر میآشامید و عاشق فرزند پادشاه هند، اکبرشاه شده است و پیوسته در اشعارش اظهار دوستی و عشق به وی نموده است.
نظامی و جامی را از اهل تصوف دانسته و قائل است که هر دو، نسبت عشق که اساس همه فسقها و ضلالت است به حضرت یوسف(ع) که پیغمبر و صدیق است دادهاند و کفر خود را بر عالمیان ظاهر ساختهاند.
درباره دسته دوم (شعرای صوفیمسلک)، چنین آورده است: «بدان که یکی از آن اشقیا که اشعار باطه بسیار گفته است و آنها را به موافق مذاق اهلِ باطل و لغو اهل طرب ادا کرده است محمّد شیرازی است که مشهور به حافظ است و اکثر ابیات او تعریف شراب و معشوقه و سایر لغو و باطل است و با این، جاهلان آن را کمال خود و نُقل مجلس خود گردانیدهاند و عوام و خواص به آن مایل شدهاند و آن را «لسان الغیب» نامیدهاند و به آن فال میگیرند و آنقدر به آن اعتقاد دارند که به قرآن مجید، آنقدر اعتقاد ندارند و آن اشعار ثمره ندارد مگر ضایع کردن عمر آدمی و مایل کردن او را به فسق و معاصی و عشقبازی و غنا و ملاهی که او آنها را در آن کتاب وصف کرده است و گاه است که باعث گمراهی بعضی از جاهلان میشود، زیرا که کلام این اشقیاء از خدادور، مایه ظلالت است و دل خواننده و شنونده را فاسد میکنند و باعث حدوث شبهات و وساوس شیطان میشود».
و در جایی دیگر از همان رساله گوید: «محمد که مشهور به حافظ است، مشهور میان علمای ما آن است که او صوفی است، چنانکه فاضل شیعهتراش قاضی نوراللّه شوشتری در کتاب «مجالسالمؤمنین» او را در سلک صوفیان شمرده است و سیّدمحمّدمهدی و آقا محمّدعلی و میرزا محمّدمهدی شهرستانیرضواناللّهعلیهم حکم به تصوّف و الحاد او کردهاند و میرزا ابوالقاسم قمیاطالاللّه عمره و بقائه تصریح به تصوف او کرده است و فرموده است که حافظ شیخی از مشایخ صوفیه و گمراهان است».
کتاب «سنجش و نقد فلسفه و عرفان» (تصحیح رساله منبهالمغرورین)، تألیف آیتالله محمدکاظم هزارجریبی حائری مازندرانی، تصحیح و تعلیقات: علی قنبریان در شمارگان 500 نسخه و 248 صفحه با قیمت 32 هزارتومان از سوی انتشارات میراث فرهیختگان منتشر شده است.
نظر شما