*آقای متین رضا بيوگرافي خود را بيان كنيد.
نام من حسینعلی متین رضا، متولد اول اردیبهشت سال ۱۳۰۸ هستم، پس از طی کردن دوره ششم ابتدايي به حوزه علميه (مدرسه خانمروی) رفتم و زیرنظر مرحوم آقاسیدهادی ورامینی شروع به طی کردن دروس حوزوی كردم.
*چه شد كه به كار صحافي پرداختيد؟
آقاسیدهادی ورامینی بدون شک در کارش بینظیر بود، ایشان کتابخانهای از کتابهای نفیس و قدیمی داشتند که به مرور زمان کتابهایش کهنه شده بود، از روی شوق به تعمیر کتابها پرداختم به همین دلیل به دور از چشم استاد، کتابها را به خانه میبردم و تعمیرشان میکردم تا با این کار عمر کتابها چند سال بيشتر شود. روزی پای منبر آقاسیدهادی نشسته بودیم که ایشان گفتند، چند روزی است كه اتفاقهاي عجيبي رخ ميدهد، جنها شبها به کتابخانه میآیند و کتابها را تعمير میکنند، همه شروع به خندیدن کردند ناگهان یکی از طلبهها گفت استاد این کار «حسین جنی» است، با اين اتفاق به كار من در صنعت صحافي آغاز شد.
از چه زماني بهصورت حرفهاي اين كار را دنبال كردي؟
بعد از گذشت 2 سال نتوانستم در حوزه ادامه بدهم و به کار صحافی مشغول شدم کتابها را از کتابفروشیها تحویل میگرفتم و در خانه پدری به تعمیر آنها میپرداختم. کار به این صورت بود که نمونهای از کار خود را به کتابفروشیها نشان میدادم و با جلب اعتماد آنها کتابها را برای تعمیر از آنها میگرفتم.
وقتی وسعت کار بيشتر شد با کمک یکی از دوستانم که کتابفروشی داشت مغازهاي را در بازار اجاره کردم و در آنجا مشغول به کار شدم. تمامی این کارها با همت اسماعیل بارفتحعلی در سال 1327 صورت گرفت.
چون شاگردی نکرده بودم راه و چاه کار را بلد نبودم و در انجام کارها با سختیها و مشکلات زیادی روبرو شدم. بعدها برای فهمیدن نکات کلیدی کتابهای خارجی را خریداری و به صحافی آنها دقت ميكردم تا بتوانم به اسرار آنها پي ببرم، اين طور شد كه آرام آرام به نکات مهم جلدسازی آشنا شدم. بعدها سعی کردم که کارهای بدیع تولید کنم و از هیچ کاری بدون درس و عبرت عبور نکنم.
*آيا در اين سالها با مشكلاتي هم برخورد كرديد؟
حدود سال 1334 بود که به دلیل کم شدن کار مجبور به استخدام در بانک بازرگانی شدم صبحها به بانک میرفتم و عصرها در مغازه صحافی میکردم.
*آيا در اين سالها شكست هم خورديد؟
با همت چند تن از دوستانم انتشارات و صحافی نور را در خیابان پامنار راهاندازی کردم و به انتشار کتابهای مذهبی پرداختم. تا سال 1340 به کار در صحافی نور مشغول بودم و بعدها خودم صحافی زدم و با فردی شریک شدم اما متاسفانه آن شخص سرم را کلاه گذاشت.
ایرج افشار یکی از کسانی بود که همکاری زيادي را با او داشتم، یک روز که پیش وی رفته بودم به من گفت که چرا اینقدر گرفتهای؟ از وضع کار و شریکم گله کردم و قضایا را برایش توضیح دادم، وی به یکی از کارگرانش گفت: برو و دفتری را برای آقاي متينرضا اجاره کن، در آن زمان از نظر مالی به صفر رسیده بودم اما با کمک خداوند و لطف دوستان توانستم کار را دوباره شروع کنم و بعد از گذشت یکماه با قراردادی که با یکی از انتشاراتیها بسته بودم به صحافی رساله پرداختم و کمکم کارم رونق گرفت.
*چه زماني احساس كرديد كه ديگر به يكي از بزرگان اين صنف تبديل شدهايد؟
حدود سال 43 در ابتدای کوچه اسکویی مغازهای را اجاره کردم و به یکی از قطبهای صحافی ایران تبدیل شدم، آن زمان تمام وزنههای علمی کشور کارهای دانشگاهی خود را پیش من انجام میدادند چراكه دیگر صحافی سرشناس شده بودم. تا سال 1363 در همانجا ماندم اما با بزرگ شدن بچهها متوجه شدم که دیگر آنجا برای ما کافی نیست و به مكان بزرگتري بروم و اصول تکجلد سازی را در سریسازی پیاده کنم به همین دلیل کارگاهی را در مرزداران اجاره کردم و مشغول به کار شدم. کار به این صورت بود که بچهها در کارگاه کار میکردند و من در مغازه میایستادم، با گذشت چند سال پسرهایم از من جدا شدند و به همین دلیل مغازه را واگذار کردم و در کارگاه به کار پرداختم.
*آيا به نظر خود فرد موفقي در اين صنف بوديد؟
اگر موفقیت را صد قسمت کنیم یک قسمت را به کاردانی و 99 قسمت باقیمانده را به مدیریت باید اختصاص داد، متاسفانه من آن مدیریت را نداشتم چرا که زیر دست مدیر آموزش ندیده بودم.
در 84 سال عمری که از خدا گرفتم خیلیها از این نداشتن مدیریت من سوءاستفاده کردهاند و همیشه کلاهم پس معرکه بود! زمانی رسید که صحافی سخیف شده بود و تنها چند نفر به این کار میپرداختند و کارهای زیبا و هنری انجام میدادند، با تلاش و کوشش روی دست همه آنها بلند شدم و کارهای فوقالعاده انجام دادم و با کمک خداوند توانستم صنعت صحافی را به هنر صحافی تبدیل کنم.
*آيا فرزندان شما نيز صحافي ميكنند؟
4 پسر و 3 دختر دارم که از این بین، 4 پسرم به همراه یکي از دخترانم در این کار فعال هستند، جالب است كه بدانيد دخترم در اين حرفه مهارت زيادي دارد و از افراد توانمند اين صنف محسوب ميشود.
پسر بزرگم شهاب که متولد 1335 است امروز به یکی از سرشناسترین صحافان کشور تبدیل شده است و کارهای بدیعی را انجام میدهد. بعضی اوقات به من میگوید که پدر شما سالها به فرهنگ این مملکت خدمت کردید من دیدم و میبینم که با شما چه کار میکنند، من نمیخواهم راه شما را ادامه دهم و مسير خودم را ميروم. در اين سالها شاگردان زیادی را تحویل جامعه دادم اما هیچ کدام در حد شهاب موفق نبودند.
*چرا در صحافي از كارگران خانم استفاده ميكنيد؟
من و پسرانم تنها از صحافهای خانم در کارگاه استفاده میکنیم چرا که خانمها اسرار کار را به بیرون نمیبرند و مهمتر از آن وفادار هستند. مردانی که به این کار میآیند هنگامی که چند ماه پیش ما کار میکنند و دو سه نکته یاد میگیرند، فکر میکنند که تمام فوت و فن را آموختهاند و از ما جدا ميشوند در حالیکه آن ها یک هزارم اسرار و نکات را هم متوجه نشدهاند.
*چه ابداعاتي را در اين حوزه انجام داديد؟
سال 1382 برای نخستین بار چرم را وارد کار صحافی کردم، خیلیها خواستند این کار را انجام دهند اما موفق نشدند، آخرین ابداع خود را مه گذشته در کتاب «مفاتیحالحیاة» نوشته آیتالله جوادی آملی انجام دادم کاری که تابه حال انجام نشده بود.
*آيا پيشرفت علم به صنعت صحافي ضربه زده است؟
به دلیل گرانی کاغذ و مواد اولیه کار صحافی نسبت به 10 سال گذشته کمتر شده است، علاوه بر این كارگاه صحافی وزارت ارشاد با آن ماشینهای حیرتآورش باعث تعطیلی کار صحافان زیادی شده است.
صحافي تلفيق از هنر و صنعت است، با پیشرفت علم تنها صنعت صحافی سرعت گرفت و پیشرفت علم نتوانست به هنر آن کمکی کند چرا که بخش هنری تنها به ذوق و سلیقه و ابداع صحاف برمیگردد. کار صحافی در مجموع به دو دسته تقسیم میشود، دسته نخست کسانی هستند که 90درصد کار را با ماشین و تنها 10 درصد کار را با دست انجام میدهند. اما دسته دوم کسانی درست برعكس دسته اول كار ميكنند و بخش عمدهاي از فعاليتها را با دست انجام ميدهند.
*نظر شما درباره كيفيت پايين كتابهاي درسي چيست؟
در مشاهده کتابهای درسی متوجه شدم که تولیدکنندگان آنها یا صحافی بلد نیستند یا کیفیت برایشان اهمیت ندارد چرا که از بیکیفیتترین مواد اولیه استفاده میکنند و کتابهای درسی بعد از گذشت چند هفته ورق ورق میشوند.
*آيا حسينعلي متينرضا از زندگي خود رازي است؟
به دلیل اینکه همیشه کار برايم اهميت بيشتري داشته، هميشه زندگی معمولی داشتم. زندگی معمولی یعنی بعد از 84 سال زندگی و خدمت به فرهنگ این مملکت، هنوز کارگاه و منزل شخصیام اجارهای است، اين درحالی است كه پیشنهادهای بسیار خوبی به من ميِشد اما همیشه هدفم، خدمت به فرهنگ مملکت بوده و نه بدستآوردن پول. هميشه سعي كردم كه وظیفهام را نسبت به فرهنگ این مملکت انجام دهم اما متاسفانه هیچ وقت جواب کارهایم را نگرفتهام، خدا را شاکرم که به فرهنگ کشورم بدهكار نیستم. با تمام این تفاسیر خدا را شکر میکنم و از زندگیام راضی هستم.
*استاد هنوز هم در كارگاه كار ميكنيد؟
هنوز هم هر روز ساعت 8 و 30 دقیقه به کارگاه میروم و تا سال 17 در آنجا هستم اما اين روزها بیشتر نظارت میکنم تا کار، چرا که به دلیل بیماری توان کار کردن ندارم.
نظر شما