یکشنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۵ - ۱۲:۱۵
«خانه خورشید» به روی اهالی کتاب گشوده شد

کتاب «خانه خورشید» نوشته ماندانا زندی، از سوی نشر علی منتشر شد. نویسنده در قالب این رمان به زندگی خانواده شهیدان پس از به شهادت رسیدنشان پرداخته است.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) «خانه خورشید» نوشته ماندانا زندی به سرگذشت خانواده شهیدان شاخص پس از شهادت آن‌ها می‌پردازد.

داستان این کتاب روایتی از واقعیت است که با تخیل تکنیکی نویسنده آمیخته شده. آدم‌ها، صحنه‌ها و رویدادهای نقل شده برداشت آزاد نویسنده از خوانده‌ها و شنیده‌ها است.

نگارنده برای نوشتن این کتاب با خانواده‌های شهیدان باکری، آبشناسان، مُدق، قریشی، سلیمی، غیاثوند، تارا، شفیعی و زین‌الدین و نیز دکتر سعید عطاری، مدیر بیمارستان نیایش و دکتر علی‌اکبر میرابی، مدیر بیمارستان روانپزشکی صدر، گفت‌وگو کرده است. در خلال متن‌های کتاب نیز سروده‌هایی به قلم محمد کاظمی جیرودی آمده است.

زندی در مقدمه کتاب آورده است: «تلاش حقیر این بود تا پلی به تصویر بکشم از جنس عبور بین ما و آن‌ها که خالصانه عهد بستند و دل بریدند و پر کشیدند؛ شروع جنگ و تحمیل آن بر ما، نقطه‌ی‌ آغاز خیلی از تحول‌ها بود و دگرگونی‌هایی که زندگی عده‌ی زیادی را دستخوش اتفاقات شگفت‌انگیزی نمود. اما، نکته این جاست که آن نسل مبارز و ایثارگر، وجود مشترک اندکی دارد با نسل حاضر این مرز و بوم. گویا از آن روزها، قرن‌ها گذشته و از آن مردمان تنها اسطوره‌هایی بر جای مانده، فراموش شده که این مظلومیت و از یادرفتگی بر آن‌ها روا نیست... آن‌هایی که باید خوب بشناسیم، آن‌قدر خوب و آن‌قدر لمس شده که بتوانیم احساسات و عواطف و دغدغه‌هایشان را در پس عبور زمان باز هم حس کنیم.

برخی از آن‌ها راه رستگاری را با خط سرخ شهادت حک کردند و آن‌ها که ماندند اسطوره‌ی صبر شدند و استقامت و خداوند مؤمنان را امر کرده به صبر و شکیبایی؛ والحق که جانبازان، آزادگان و ایثارگران ما چه خوب از پس این‌ها همه برآمدند؛ و زیبنده‌ی این همه صلابت و اسطورگی، نه سکوت است و نه بی‌تفاوتی. باید دست به قلم بُرد! نون و القلم و مایسطرون!

باید نوشت، از ناگفته‌ها، از نشنیده‌ها، از فریادهای بی‌صدا در گلو مانده، از بغض‌های چند ساله و چشمان منتظر؛ از اشک‌ها باید گفت، از بلخندها، از قول و قرارها، از شوری که در عالم بپا کردند که مردان مبارز این سرزمین، از جنس انسان بودند، با همان احساسات، با همان قرایض و با همان آرزوها؛ بی گمان از همین جهت بود که آیت‌الله خامنه‌ای متذکر شده‌اند که «نگذارید روضه‌خوانی برای شهدا به سرنوشت روضه‌خوانی برای سیدالشهداء در دوره‌هایی، دچار شود. همان چیزی که هست را بیان کنید؛ منتها بیان هنرمندانه»

در صفحه 105 کتاب می‌خوانیم: «یادت هست؟ وقتی صدای برخورد یک جفت پوتین با موزاییک‌های کف راهرو را شنیدی، چه سکوتی توی سلول حاکم شد؟ یک هفته پیش از آن بود که آن کادیلاک مشکی مقابل تو ترمز کرد و دو مرد قلچماق به زور سوارت کردند و با چشم‌بند تو را بردند کمیته‌ی مشترک! یادت هست؟ صدای پوتین نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد و درست پشت در سلول شما، صدا قطع شد؟ همه‌ی کسانی که با تو توی سلول اسیر بودند، با وحشت زل زده بودند و به در و آن که جوان‌تر بود از زور ترس افتاده بود به سکسکه. یادت هست که تو فقط زل زده بودی به زیلوی رنگ و رو رفته‌ی مملو از خون کف سلول و حتی نفس هم نمی‌کشیدی!

اسمت را که شنیدی، سرت را بالا بردی و همه سعی می‌کردند تا با نگاه به تو حالی کنند که چقدر برای تو نگران هستند و تو همراه نگهبان راه افتادی و از طبقه‌ی سوم به طبقه‌ی اول رفتید... درست همان اتاقی که روز اول وسایلت تحویل دادی واسم و رسمت را پرسیده بودند! تو فقط گفته بودی «توحید جاوید... بیست و هشت ساله... فرزند جلال جاوید پارچه فروش توی مولوی» همین؛ هر چی که پرسیده بودند انکار کردی... هرچی که گفتند زدی زیرش... چه کتکی خوردی! حالا دوباره برگشته بودی همان‌جا ... توی همان اتاق ... باورت نمی‌شد... سیاوش ملک توی اتاق منتشر تو بود... افسر نگهبان پرسید «چرا نگفته بودی که با خانواده‌ی سرهنگ ملک آشنایی داری؟» سیاوش خندید و گفت «آخه اهل پارتی بازی نیست... این دیوونه حاضر شده شلاق بخوره اما زیر دین یه دوست قدیمی نره.» و تو را در آغوش کشید و تو پرسیدی «کی خبرت کرد؟» خندید و گفت «کلاغه!»

تو گیج بودی و هیچ نفهمیدی که چطور جناب بهادرخان ملک، با یک تلفن ترتیب آزادی تو را داده بود. یادت هست؟ اوایل زمستان بود و شاه تازه ایران را ترک کرده بود و چه قیامتی بود توی خیابان‌ها!»

نشر علی با همکاری بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس کتاب «خانه خورشید» را با شمارگان یکهزار نسخه، قطع وزیری، 468 صفحه و به بهای 280‌هزار ریال روانه بازار نشر کرده است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها