۱۶ خرداد ۱۳۸۷، سیزدهساله بودم؛ اما آنزمان نه نادر ابراهیمی را میشناختم و نه لابهلای ادبیات کودک و نوجوان چرخیدن و گشتن مداوم و هیجانانگیزی داشتم. من صرفا دانشآموزی بودم که کتابهای درسی را به دست میگرفتم و میخواندم و نمیدانستم در همینروزها نویسندهای از دنیا رفته است که چندینسال بعد، میشود یک ستاره درخشان در آسمان ادبی ذهن من. حالا که او نیست و من لابهلای کلماتش میچرخم و میگردم؛ میخواهم کتاب «قصه گلهای قالی»اش را به یاد او مرور و معرفی کنم.