شنبه ۱۴ بهمن ۱۴۰۲ - ۱۱:۴۴
مثنوی معنوی، در آیینۀ خودش

چهارمحال و بختیاری - مولوی در همان آغازِ دفترِ نخستِ مثنوی، تکلیفِ خواننده را روشن می‌کُند و در یک مقایسۀ چالش‌برانگیز، منظومه‌اش را به گونه‌ای می‌ستاید که گویی مخاطبِ آن، با متنی مُقدّس و فرابَشری، روبه‌روست….

سرویس استان‌های خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): احمد رحیم‌خانیِ سامانی، دکتر در زبان و ادبیّات فارسی، نویسنده و پژوهشگرِ چهارمحال و بختیاری، در ششمین یادداشت خود پیرامونِ مثنوی معنوی، این بار می‌کوشد تا این کتاب را از نگاهِ خودِ مولانا، بررسی کند.

از آن‌جا که شاعران و نویسندگانِ بزرگ، در خَلقِ شاه‌کارهایشان، از پیش می‌دانند قرار است چه کُنند، گاه در لابه‌لایِ آن آثار، اشاراتی به چند و چونشان هم می‌کنند. مولوی نیز از گران‌مایگانی است که به‌خوبی جایگاهِ کتابش را می‌داند و در سراسرِ دفاترِ آن، خواننده را به این مُهم رَه‌نمون می‌گردد که مثنوی چگونه کتابی است. در این یادداشت، می‌کوشم به برخی از آن‌ها اشاره کُنم:

الف). مثنوی معنوی، هم‌تایِ زمینیِ قرآن است. مولوی در همان آغازِ دفترِ نخستِ مثنوی، تکلیفِ خواننده را روشن می‌کُند و در یک مقایسۀ چالش‌برانگیز، منظومه‌اش را به گونه‌ای می‌ستاید که گویی مخاطبِ آن، با متنی مُقدّس و فرابَشری روبه‌روست: «هذا کِتابُ الْمَثنوی وَهُوَ اُصولُ اُصولِ اُصولِ الدّینِ، فی کَشْفِ اَسرارِ الوُصولِ والیَقینِ وَهُوَ فِقهُ اللهِ الأکْبَرُ وَشَرْعُ اللهِ الأزْهَرُ وَبُرهانُ اللهِ الاَظْهَرُ، مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ فیها مِصباحٌ، یُشْرِقُ اِشراقاً اَنْوَرَ مِنَ الإصباحِ وهُوَ جِنانُ الجَنانِ ذوالعُیونِ والأغْصانِ، مِنْها عَیْنٌ تُسَمَّی عِنْدَ اَبْناءِ هذا السَّبیلِ سَلْسَبیلاً …»، (مولوی بلخی، ۱٫۱۳۷۳: ۱).

ب). مثنوی اگرچه اثری مُعظم، امّا اسرار و حقایق الهی، از این دریایِ بی‌پایاب، فراتر هستند:
مثنوی در حجم گر بودی چو چَرخ
درنگُنجیدی در او زین، نیم‌بَرخ
(همان، ۱: ۱۲۷).
وصفِ بیداریِ دل، ای معنوی!
درنگُنجد در هزاران مثنوی
(همان، ۲: ۷۰).
گر بگویم شرحِ این، بی‌حَد شود
مثنوی هفتاد مَن کاغَد شود
(همان، ۲: ۲۵۴).
گر بگویم از جماداتِ جهان
عاقلانه، یاریِ پیغمبران
مثنوی چندان شود که چل شُتُر
گر کَشد، عاجز شود از بارِ پُر
(همان، ۲: ۳۲۵).
آن سیاست را که لرزید آسمان
مثنوی اندر، نگُنجد شرحِ آن
(همان، ۳: ۵۵۱)

ج). مثنویِ معنوی، چنان‌که در مقدّمۀ دفتر نخست اشاره شده، برای اهلِ مَقامات و کرامات، بهترین جایگاه و لذیذترین خورش‌هاست و جُز اهلِ معرفت و طریقت، کسی نمی‌تواند به کُنهِ ظرایف و طرایفِ آن دست یابد:
یا تو پنداری که حرفِ مثنوی
چون بخوانی، رایگانش بشنوی؟
(همان، ۲: ۴۸۳)
از صِحافِ مثنوی، این پنجم است
بر بُروجِ چرخِ جان، چون اَنجُم است
رَه نیابد از ستاره، هر حَواس
جُز که کَشتیبانِ استاره‌شناس
(همان، ۳: ۲۶۸)

د). شاید اگر اِصرارها و تشویق‌هایِ حُسام‌الدّینِ چلبی، -خلیفه، یار و هم‌دَمِ مولانا پس از شمسِ تبریزی- نبود، مثنوی نیز خَلق نمی‌شد. مولوی بارها در مَطاویِ این قرآنِ زمینی و انجیلِ فارسی، به دَینی که حُسام‌الدّین بر گردنش دارد، اشاره می‌کند و گاهی، او را مقصودِ اصلی از سرودنِ مثنوی می‌داند. به همین دلیل، این کتاب را «حُسامی‌نامه» می‌خواند:
ای ضیاء‌الحَقّ! حُسام‌الدّین! توی
که گذشت از مَهْ به نورت مثنوی
همّتِ عالیّ تو ای مُرتجا!
می‌کَشد این را، خدا داند کجا
گردنِ این مثنوی را بسته‌ای
می‌کَشی آن سوی که دانسته‌ای!
مثنوی پویان، کَشنده ناپدید
ناپدید از جاهلی کِش نیست دید
مثنوی را چون تو مَبدأ بوده‌ای
گر فزون گردد، تواَش افزوده‌ای...
مثنوی از تو هزاران شُکر داشت
در دُعا و شُکر، کَف‌ها برفراشت
(همان، ۲: ۲۷۸)
هم‌چنان مقصودِ من زین مثنوی
ای ضیاءالحَقّ! حُسام‌الدّین! توی!
مثنوی اندر فروع و در اصول
جمله آنِ توست، کرده‌ستی قبول؟...
قصدم از الفاظِ او، رازِ تو است
قصدم از انشایش، آوازِ تو است
(همان، ۲: ۳۲۳)
گشت از جَذبِ چو تو علّامه‌ای
در جهان گَردان، حُسامی‌نامه‌ای
(همان، ۳: ۲۷۱)

ه). مثنوی، پوستی دارد و مغزی، چنان‌که قرآن ظاهری دارد و باطنی. آنان که دل به پوسته و ظاهرش می‌بندند، گُم‌راه می‌شوند و کسانی که به مغز و باطنش دست می‌یابند، راه به جایی خواهندبُرد:
گر به مظروفش نظر داری، شَهی
وَر به ظرفش بنْگری تو، گُم‌رَهی
لفظ را مانندۀ این جِسم دان
معنی‌اَش را در درون، مانندِ جان
دیدۀ تَن، دایما تَن‌بین بُوَد
دیدۀ جان، جانِ پُرفَن‌بین بُوَد
پس زِ نقشِ لفظ‌هایِ مثنوی
صورتی ضال است و هادی، معنوی
در نُبی فرمود کاین قرآن زِ دل
هادیِ بعضیّ و بعضی را مُضلّ
(همان، ۳: ۳۰۹ و ۳۱۰)

و). مثنوی در روزگارِ مولانا، مُنتقدانی داشته که به زعمِ خود، آن را کتابی عَمیق و اَنیق نمی‌دانستند. مولوی ضمنِ ابرازِ تأسّف از این درکِ نادرست، منتقدانش را با مُنکرانِ قرآن در آغازِ
بعثت مقایسه می‌کُند که با فهمِ ناقصِ خود، آن کتابِ آسمانی را از مقولۀ افسانه‌ها و اساطیرالأوّلین می‌دانستند:
خَربطی ناگاه از خَرخانه‌ای
سر برون آورد چون طَعّانه‌ای
کاین سخن پَست است، یعنی مثنوی
قصّۀ پیغمبر است و پَی‌رَوی
نیست ذکرِ بحث و اسرارِ بلند
که دوانند اولیا آن سو سَمند...
چون کتاب‌ُ اللَّه بیامد هم بر آن
این‌چنین طعنه زدند آن کافران
که اساطیر است و افسانۀْ نَژند
نیست تعمیقی و تحقیقی بلند
کودکانِ خُرد فهمش می‌کُنند
نیست جُز امرِ پَسند و ناپَسند
(همان، ۲: ۳۴۱)

ز). مولوی آشکارا مثنوی را دریایی بی‌کرانه می‌داند که هر اهلِ معرفتی، به اندازۀ فهم و درکِ خویش، باید در آن، غوصی کرده، بهره‌ای یابد. دُکّانِ وَحدتی که مولوی با سرودنِ مثنوی گشوده، جُز کالایِ وَحدانیّت و توحید، مَتاعِ دیگری در آن عرضه نمی‌شود:
آبِ جیحون را اگر نتْوان کَشید
هم زِ قَدرِ تشنگی باید بُرید
گر شدی عَطْشانِ بَحرِ معنوی
فُرجه‌ای کُن در جزیرۀْ مثنوی
فُرجه کُن چندانک اندر هر نَفَس
مثنوی را معنوی بینی و بس
(همان، ۳: ۲۷۴)
هر دُکانی راست، سودایی دگر
مثنوی، دُکّانِ فقر است، ای پسر!...
مثنویّ ما دُکانِ وحدت است
غیرِ واحد هرچه بینی، آن بُت است
(همان، ۳: ۳۶۰)

تا یادداشتی دیگر، بدرود!


مأخذ شواهد و ابیات:
مولوی بلخی، جلال‌الدّین محمّد. (۱۳۷۳). مثنوی معنوی، به تصحیح رینولد. ا. نیکُلسون، به اهتمام نصرالله پورجوادی، تهران: مؤسّسۀ انتشارات امیرکبیر، ۴ ج، چاپ دوم.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها