دقیقا ساعت ده صبح به کتابخانه رسیدم و با جمعی روبهرو شدم که همه اهل ادبیات بودند؛ یکی با تصاویرش به قصهها و شعرها وصل میشد و دیگری با کلماتش. نویسندگان و شاعران و تصویرگران در کنار هم نشسته بودند. دو ردیف چندستونه صندلی چوبی چیده شده بود که در ردیف سمت راست آقایان نشسته بودند و در ردیف چپ خانمها. میتوانم با قطعیت بگویم که همه را میشناختم؛ برخی را به چهره و نام و برخی را با داستانهایشان. چشمم به دنبال خانم جعفری بود که از نزدیک هم ببینمش و سرخوشیام از آشنایی با او را بار دیگر ابراز کنم؛ اما چهرهاش را بین صورتهایی که نمایان میشدند پیدا نمیکردم. چشمم به بنر بزرگ رونمایی افتاد که تصاویر کتابها را در خود جای داده بود. بیشتر آن کتابها برایم آشنا بودند؛ زیرا دستکم با نویسندگان نیمی از آنها مصاحبه کرده بودم. انگار قصههای آن آثار هم من را میشناختند و حسی دوستانه در آن مکان در سرم پیچوتاب میخورد.
به هر نقطه که نگاه میکردم خاطرهای به یادم میآمد؛ خاطرههایی از مواجههام با دنیای کتاب کودک و نوجوان. حتی در سمت چپ من هم قفسهی سرتاسریای از کتاب وجود داشت که دلم میخواست به زودی عضو کتابخانه مرجع شوم و سری به این آثار بزنم. یک کتاب بزرگ قدیمی نسخه اصلی هم به صورت گشوده شده و نمادین در کنار قفسه کتاب قرار گرفته بود. نمیدانستم اسم کتاب چیست و میخواستم از کسی بپرسم که مدیرعامل کانون آمد و در ردیف جلو نشست. برنامه شروع شد؛ با قرائت آیاتی از کتاب عظیم و شگفتانگیز خداوند «قرآن کریم» توسط یک نوجوان. شاید بهترین کاری بود که کانون با آن میتوانست کانونی برای بچهها بودنش را نشان دهد. پسر نوجوان که محمدعلی پورتقی نام داشت آیات را میخواند و من میتوانستم لرزشی در صدایش حس کنم؛ اما اصلا عیبی نداشت. حال و حالتش برای یک نوجوان طبیعی بود و حق داشت کمی نگران انجام درست کارش جلوی اینهمه آدمبزرگ باشد. به او لبخند زدم؛ احتمالا ندید ولی دلم میخواست برایش انرژی مثبت بفرستم. بقیه حضار هم پس از قرائت قرآن و بیان صلوات، با شنیدن نام این پسر نوجوان تشویقش کردند. حالا دیگر مطمئن بودم انرژی مثبتمان را دریافت میکند.
پس از پخش سرود ملی کشور، اکرم کشایی به عنوان مجری از کانون گفت و مرغک آن که «در آسمان کتابهای تازه کانون به پرواز درآمده است». از رسالت این نهاد فرهنگی گفت که «رسالت کانون در توجه واقعی به نیازهای کودکان و نوجوانان در زمینه ادبیات آنها، سنگین است».
سلیمی با تشویق حاضران بر صندلی خود نشست و همچنان کتابهای کودک و نوجوان جدید کانون را در دست داشت و به آنها نگاه میکرد. طیبه شامانی با همان لبخندی که چهرهاش را گرم و صمیمی کرده بود، نیمایی کوتاهی برای ایران خواند.
در ادامه این شاعر کودک و نوجوان به صورت کوتاه و مختصر کتابهای «هنگام باران بود» اثر سیدحبیب نظاری، کتاب «روستای پلکانی» اثر مهشيد آسودهخواه و کتاب «شعرهای جیکجیکونه» اثر شکوه قاسمنیا را بررسی کرد.
او کارنامه انتشارات کانون پرورش فکری را درخشان دانست و گفت: «ما امروز در جایگاهی قرار گرفتهایم که از همه آنچه که در گذشته تولید شده است دفاع میکنیم. کانون مخاطبمحور است و در عمر بیش از ۵۰ ساله خود به عدالت فرهنگی توجه داشته است. محصولات کانون در یک چرخه کارشناسی به دست کودکان و نوجوانان میرسند. افتخارمان این است که محصولات از چند فیلتر رد میشوند و کتاب زرد یا ناامیدانه تولید نمیکنیم. به اندیشهمحور بودن کتابها اهمیت میدهیم؛ چون مخاطبان ما آیندهسازان این مملکت هستند. همچنین نکته دیگر این است که کانون به نوقلمهای ادبیات کودک و نوجوان توجه میکند و خواهد کرد».
طارمی توضیحی درباره برنامههای ۱۴۰۲ کانون ارائه داد: «تولید کتابهایی در کنار محصولات فرهنگی کانون مثل کتابعروسک، کتابفیلم، تولید کتابهای بریل که خیلی به آن اهمیت میدهیم و البته پیشتازی تألیف بر ترجمه. در این زمینه از مدیران قبلی تشکر میکنیم که بخش «رمان نوجوان» را راهاندازی کردند. آنچه که امروز میبینیم حاصل کار سخت همه همکارانم است که از آنها بسیار سپاسگزارم».
صحبتهای مدیرکل انتشارات کانون برای حوزه کتاب کودک و نوجوان امیدبخش است؛ زیرا به عنوان یک مخاطب آثار کودک و نوجوان که شاید کمی بیشتر از یک مخاطب عام پیگیر این حوزه هستم، به اهمیت همه این موارد پی بردهام. کتابعروسک میتواند قالب هیجانانگیزی برای مواجهه کودکان با کتاب باشد. اینروزها که هر لحظه ایدهها و روشهای خلاقانهای برای آموزش و پرورش فکری بچهها در جهان شکل میگیرد و رسانهها و فضای مجازی این اشکال جدید را خیلی زود به گوش آنها میرسانند باید در آثار داخلی نیز تغییراتی انجام دهیم تا بچهها مشتاقانه همراهی کنند. اینروزها که از استقبال کودکان و نوجوانان از آثار خارجی گلههایی وجود دارد، با همین بهروز بودن قالبهای تولید کتاب میتوانیم مخاطبانمان را به سوی آثار تألیفی جذب کنیم. کتابفیلم و کتابهای بریل هم به نوبه خود آنچنان اهمیت دارند که بر هیچکس پوشیده نیست. همزمان که در تلفن همراهم نکات را مینوشتم، مجری از حامد علامتی، مدیرعامل کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان خواست که در این مراسم صحبت کند. علامتی با تشویق مهمانان جلو رفت و پشت میکروفن قرار گرفت. اولین جملهاش را دوست داشتم. او چنین صحبت خود را شروع کرد: «خیر مقدم میگویم که به خانهی خودتان تشریف آوردهاید». کانون خانهی بچههاست و همه کسانی که برای بچهها کار کنند؛ کاری عاشقانه، آگاهانه و خلاقانه. اینطور است که میتوان به جمله بعدی مدیرعامل کانون رسید که گفت: «روزهای نویدبخش و خوبی در حوزه کودکان و نوجوانان در راه است». او به مناسبت دهه فجر از انقلاب اسلامی ایران و لزوم توجه به پرورش آگاهی و معرفت در کودکان و نوجوانان گفت: «حرکت امام خمینی (ره) در راه انقلاب پر از معرفت و مبتنی بر نیازهای جامعه بوده است. انقلاب اسلامی یک حرکت عمومی برآمده از یک بیداری انسانی و اسلامی و مبتنی بر آگاهی، شناخت و معرفت بوده است. شما بهتر از من میدانید که آگاهی با دانستن متفاوت است. جنس آگاهی از یک نوع معرفت هضمشده و دارای یک منظومه و اصالت است که دانستن هم میتواند بخشی از آن آگاهی باشد. مشکل جامعه جهانی ما این است که به انسانها صرفا «داده» میدهند؛ ولی آیا آگاهی و معرفت درست هم میدهند؟ بنابراین آگاهی نکته بسیار حائز اهمیت است که ما در پیروزی انقلاب اسلامی این را مشاهده کردیم».
علامتی افزود: «در متون ما آمده است که آگاهی باید با تلاش و کوشش همراه باشد تا نتیجه دهد. آنچیزی که مبرهن است این است که حتما باید این تلاش شکل بگیرد. در این راستا، پایه و خاستگاه اساسی شناخت و دریافت معرفت، مطالعه و کتاب و کتابخوانی است. حتما شروع معرفت از دانستن است و مطالعه استمرار آن است. جریان هدایت بشری از همان زمان پیامبران، بر عهده کتاب بوده است. هیچ حرکتی هم حتی در عرصه تکنولوژیک توان حذف کتاب را ندارد. امروز دوران رجعت و بازگشت به سمت کتاب است و اهمیت آن را هم داریم میبینیم. یکی از ویژگیهای انقلاب اسلامی این است که تا به امروز چیزی حدود دوونیم میلیون عنوان کتاب منتشر کردهایم؛ ولی نقطه ایدهآلی را باید تعریف کنیم تا برای رسیدن به آن تلاش کنیم».
مدیرعامل کانون پرورش فکری در مقایسه تعداد کتاب منتشرشده در قبل انقلاب و بعد آن گفت: «قبل انقلاب در کانون چیزی حدود ۵۰۰ عنوان کتاب منتشر شده بود و بعد انقلاب چیزی حدود ۲۵۰۰ عنوان کتاب در حوزه کودک و نوجوان اضافه شد. حدود ۹ میلیون جلد کتاب کودک و نوجوان در اختیار فرزندان این سرزمین است که در مقایسه با تعداد حدود ۱۶ میلیون دانشآموز باید بیشتر کار کنیم. من میخواهم که کتابهای کانون هر چه بیشتر از دانسته و اطلاعات به سمت آگاهی و معرفتبخشی برود. چارهای نداریم جز اینکه به مرحله تولید بر اساس یک منظومه تعریفشده وارد شویم. باید مهندسی موضوعات داشته باشیم و بر اساس نیازهای کودکان و نوجوانان تولید کنیم. باید برای آن بازارپردازی فرهنگی هم انجام دهیم. همچنین در کنار نظام تولید، نظام توزیع اثر خوبی نیز داشته باشیم».
حامد علامتی ادامه داد: «امروز تقویت قوه اندیشه و تفکر در بین کودکان و نوجوانان دستور کار ما در کانون پرورش فکری است. از همه شما میخواهیم که با فکر و ایده خود به ما کمک کنید. محصول ما که یکی از آنها کتاب است باید توان پرورش فکر در کودکان و نوجوانان را مهیا کند. باید بذر ایمان در قلب کودکان و نوجوانان گنجانده شود. توجه به موضوع فطرت و هویت مهم است. این همان اولویت منظومه فکری کانون پرورش فکری است. همه محصولات ما باید خروجیاش فطرت، هویت ملی و دینی و پرورش فکری باشد».
حامد علامتی در راستای جایگاه مهم کتاب در کانون از کتابهای آینده این نهاد نیز خبر داد: «تا نمایشگاه بینالمللی تهران در سال ۱۴۰۲، حدود ۵۰۰ عنوان کتاب از مجموعه ۳ میلیون کتاب تولید و منتشر خواهند شد و به کتابخانهها میرسند. اولویت ما هم مناطق روستایی، کمبرخوردار و کتابخانههای کانون است». او از همکاری با سایر ناشران هم گفت: «اهل رقابت با ناشران دیگر نیستیم. ما در کنار ناشران کودک و نوجوان هستیم تا آنها هم در مسیر رشد فکری کودکان و نوجوانان بهتر حرکت کنند». و افزود: «سرمایه ما، شما اهل قلم و انتشارات کانون است. از شما میخواهم که ایدهها و دلنوشتههایتان را بیاورید تا در تاریخ ادبیات کودک و نوجوان کشور ثبت شود».
مدیرعامل کانون در پایان صحبت خود از نقش رسانههای کشور در حمایت از زنجیره توزیع کتاب کانون گفت. همانجا بود که در ذهنم تحرکاتی حس کردم. من خبرنگار سرویس کودک و نوجوان خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) بودم و حامد علامتی میخواست رسانهایها در توزیع و معرفی آثار کانون که از کیفیت فرمی و محتوایی خوبی هم برخوردارند کمک کنند. چه کمکی از من برمیآمد؟ آیا میتوانستم کارهایی بهتر و مؤثرتر از انتشار اخبار مختلف این حوزه انجام دهم؟ آیا کارم با تهیه مصاحبه و گزارش تمام نمیشد؟ آیا از عهدهام برمیآمد که پایم را فراتر بگذارم و سفری ماجراجویانه و نقادانه در دنیای کتابهای کودکان و نوجوانان ایران داشته باشم؟ آیا از من میپذیرفتند که از اطلاعرسانی عبور کنم و به آگاهیبخشی وارد شوم؟ آیا واقعا چنین دیدی به خبرنگاران و خبرنگاری وجود دارد؟ آیاهای ذهنم داشت زیاد میشد. علامتی لابهلای آیاهای ذهن من، شعری از کتاب «هنگام باران بود» خواند و بر صندلی چوبی ردیف اول نشست.
شما نظر دیگری دارید؟ فکر میکنید خیالبافی میکنم؟ شاید حتی فکر کنید دیدن یک راننده اسنپ که در دهه ۷۰ عضو کانون پرورش فکری بوده هم یک اتفاق تخیلی است که ذهن خوشحال من ساخته؛ اما عکاس خبرگزاری که در ماشین کنارم نشسته بود شاهدی بر واقعیتهای شیرینی است که در اطرافمان میگذرد و ما غافلایم. با لیوانهای کاغذی نسکافه و چای و محتاطانه و خندان در تاکسی نشستیم. هدیههای فرهنگی کانون که کتاب بودند در دستمان بود. من از کتابهای کانون میگفتم که واقعا تأملبرانگیزند و دوستداشتنی و عکاس ایبنا از دخترش میگفت که قصه مینویسد. من از عضو شدن دختر او در کتابخانههای کانون میگفتم و عکاس از وجود چنین نهادی که از نظر پرورش سالم توانایی بچهها مطمئن باشد. اینجای ماجرا بود که آقای راننده از آینه ماشین نگاهم کرد و گفت: «میتوانم چیزی بگویم؟» و گفت.
از دوران ۹، ۱۰ سالگیاش گفت که عضو کانون شده و همه کتابهای آن زمان را خوانده بود، از عباس کیارستمی و شروع فیلمسازیاش از کانون، از نورالدین زرینکلک و تصویرگریهایش برای کتابهای کانون، از خطاطیای که خودش به بچهها آموزش میداد، از کانونی که چه در قدیم و چه حالا همراه بچهها بوده است و از اینکه او یک آدم فرهنگی است و رانندگی شغل اصلیاش نیست؛ ولی راننده بودن را هم دوست دارد چون او را با مردم آشنا میکند. اما چیزی که برایم نشانه بود و باور کردم که بیدارم، این بود که گفت دو دختر دارد به نامهای بهار و باران و حالا با حرفهای ما مشتاق شده است دوباره به دنیای کانون رجعت و آنها را هم با فعالیتهای این نهاد آشنا کند. دوباره در سرم تحرکاتی حس کردم. سلولهایم آرام و قرار نداشتند. لبخندم کِش آمده بود. خانم احمدی، عکاس ایبنا هم از این ماجرا متعجب بود و خوشحال. من حالا دیگر خبرنگار سرویس کودک و نوجوان ایبنا نبودم؛ دختری بودم که عاشق کتاب و کتابخوان کردن بچههاست.
کتابهای کانون را که کنارم گذاشته بودم برداشتم و بر صندلی جلوی ماشین گذاشتم و گفتم: «از طرف ما برای دخترهای شما». رویا نبود، تخیلی نبود، این حال خوش و نشانههای قشنگ دنیای کودک و نوجوان واقعی بودند. وقتی مطمئن شدم که راننده گفت: «لطفا در کتابها یادگاریای برای بچههایم بنویسید». کتاب «خانهی من کجاست؟» اثر ریحانه جعفری را برداشتم و در همان وضعیت تلوتلو خوردن درون ماشین روی صفحه زرد ابتدایی کتاب نوشتم:
«برای بهار و باران عزیز
امیدوارم همیشه با کتاب زندگی کنید
و رویاهای نارنجیتان را بسازید.
۱۹ بهمنماه ۱۴۰۱/ ف.نعمتی، خبرنگار سرویس کودک و نوجوان خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)»
نظر شما