در قالب فرهنگ، ما گوش دادن را فرآیندی خودکار میبینیم که در مورد آن چیز زیادی برای گفتن وجود ندارد: مثل هضم یا پلک زدن. گوش دادن تنها در قالب ارتباط حرفهای و کاری مورد توجه قرار میگیرد؛ چیزی که باید رهبران و مربیان برجسته به آن توجه میکنند، اما این تخصصی است که دیگران با خوشحالی میتوانند نادیدهاش بگیرند. این غفلت مایه شرمساری است. خوب گوش دادن، مسئلهای که کشف کردنش برایم خیلی طول کشید، نوعی حقه جادویی است: هر دو طرف نرم میشوند، شکوفا میشوند، کمتر تنها هستند.
در این مسیر، متوجه شدم که کارل راجرز، یکی از برجسته ترین روانشناسان قرن بیستم، نامی برای این مهارت دستکم گرفته شده گذاشته است: «گوش دادن فعال». اگرچه کار راجرز در ابتدا بر محیط درمانی متمرکز بود، او هیچ تمایزی بین این مقوله و زندگی روزمره قائل نشد. او زمانی نوشت: «هر چه آموختهام، برای همه روابط انسانی من قابلاستفاده است.» چیزی که راجرز آموخت این بود که خوب گوش دادن (که لزوماً مستلزم مکالمه و سؤال کردن خوب است) یکی از در دسترسترین و قدرتمندترین اشکال ارتباطی است که ما داریم.
وقتی نوشتههای راجرز را در مورد گوش دادن کشف کردم، تأییدی بود که در بسیاری از مکالمات، همه چیز را اشتباه میگرفتم. راجرز و نویسنده همکارش ریچارد ایوانز فارسون در سال 1957 نوشتند که وقتی کسی خوب گوش میکند، شنونده «کلماتی را که به او گفته میشود، منفعلانه جذب نمیکند. او فعالانه سعی میکند حقایق و احساسات را در آنچه میشنود درک کند و سعی میکند با گوش دادن به گوینده کمک کند تا مشکلات خود را حل کند.» این دقیقاً همان موضعی بود که من به ندرت اتخاذ کرده بودم.
راجرز در سال 1902 (در همان حومه شیکاگو که همینگوی، سه سال قبل از آن به دنیا آمد) با تربیت مذهبی سختی بزرگ داشت. در جوانی به نظر میرسید که مقدر شده بود برای پستی در وزارت. اما در سال 1926 از راه مدرسه الهیات اتحادیه به دانشگاه کلمبیا رفت و خود را متعهد به روانشناسی کرد. (در آن زمان، روانشناسی رشتهای بسیار جدید و مد روز بود) کارهای اولیه راجرز بر کودکانی متمرکز بود که در آن زمان «کودک بزهکار» نامیده میشدند. اما در دهه 1940، او مشغول توسعه رویکردی جدید برای رواندرمانی بود که بعدا نام «انسانگرا» و «شخصمحور» بر آن گذاشته شد. برخلاف فروید، راجرز معتقد بود که همه ما دارای «گرایشهای جهتدار به شدت مثبت» هستیم. او معتقد بود که مردم ناراضی شکسته نیستند، بلکع به بنبست رسیدهاند. برخلاف روشهای غالب رواندرمانی -روانکاوی و رفتارگرایی- راجرز معتقد بود که یک درمانگر باید کمتر یک حلال مشکل باشد و بیشتر به یک مامای ماهر شبیه باشد و راهحلهایی را که قبلاً در مراجع وجود داشته است، ترسیم کند.
او معتقد بود که همه مردم میل عمیقی برای «خودشکوفایی» دارند و وظیفه درمانگر است که این میل را تقویت کند. آنها آنجا بودند تا «فرد را رها و تقویت کنند، نه اینکه در زندگی او مداخله کنند». کلید دستیابی به این هدف، گوش دادن دقیق، متمرکز و «فعال» بود.
برای راجرز گوش دادن فعال برای ایجاد شرایط رشد ضروری بود. این یکی از عوامل کلیدی در کاهش تنهایی و بالا بردن ویژگیهای مثبت فردی بود. خوب گوش دادن کاری پیچیده، ظریف و حساس است؛ اما همینجا کنار ماست و میتوانیم هر روز روی آن کار کنیم. بر خلاف انتزاعات بسیاری از حوزههای اخلاق و فلسفه، گوش دادن ما باید هر روز برجسته شود.
این مقاله ترجمه خلاصهای است از منبع زیر:
https://aeon.co/essays/the-psychologist-carl-rogers-and-the-art-of-active-listening
نظر شما