نسیم خلیلی به بهانه انتشار رمان «خیابان هزار درخت»:
رمان تاریخی مخاطب صبور میخواهد/ نویسندگان ما دغدغه تاثیرگذاری اجتماعی را از دست دادهاند
نویسنده و پژوهشگر حوزه تاریخ معتقد است، امروزه دستیابی به اطلاعات مینیمال و فشرده آنقدر زیاد شده که دیگر در روحیه مخاطب صبوری لازم برای مطالعه آثار تاریخی وجود ندارد؛ چراکه این آثار معمولا طول و تفصیل دارند.
از گذشته یکی از سبکهایی که کموبیش نویسندگان ما به سمت آن گرایش داشتند، رمانهای تاریخی است اما با وجود اسطورهها و افسانههای غنی و همچنین وجود منابع تاریخی گسترده، چرا رمان تاریخی چندان مورد توجه نویسندگان امروزی نیست؟
من فکر میکنم که تا اندازهای دغدغه رجعت به تاریخ اتفاق افتاده است، یعنی یکسری تلاشهای پراکنده برای آنکه به نوعی به رمانهای تاریخمحور بازگشت داشته باشیم، انجام میشود ولی به نظرم باید صبوری بیشتری در مخاطب امروزی به وجود بیاید تا رمانهای تاریخی دوباره محبوبیت سابق خود را بهدست بیاورد. امروزه دستیابی به اطلاعات مینیمال و فشرده آنقدر زیاد شده که درواقع در روحیه مخاطب صبوری وجود ندارد، درحالیکه مطالعه رمانهای تاریخی نیازمند صبوری است چون رمان تاریخی فارغ از آنکه رویدادهای تاریخی را دستمایه قرار میدهد، معمولا دچار تفصیل است؛ یعنی اغلب بسیار حجیم است و این ویژگی این آثار است. به نظرم صبوری در تعامل با رمان تاریخی تا اندازه زیادی از بین رفته است. منِ نویسنده خیلی وقتها هم به لحاظ اقتصادی؛ به دلیل وضعیتی که ناشران دارند، گرانی کاغذ، نابسامانی و کساد بازار نشر، و از طرف دیگر کمحوصلهگی مخاطب، بارها تلاش کردم و خودم را در موقعیتی قرار دادم که فشردهتر بنویسم. برای مثال در کتاب «خیابان هزار درخت» شاید از این منظر خیلی زود نامهها به پایان رسیده است، درصورتیکه شاید من حرفهای زیادی برای گفتن داشتم. در بستر جغرافیایی که این روایت در آن اتفاق میافتد و من چند سالیست که در این شهر و اقلیم زندگی میکنم، تحت تاثیر این اقلیم حرفهای زیادی برای گفتن دارم. در عین حال مسائل جاری و اتفاقات و دغدغهها زیاد است ولی از طرفی هم میخواهم موقعیت مخاطب را درک کنم و هم از طرف دیگر وضعیت اقتصادی فشار میآورد و ما مجبور به فشردهنویسی و کوتاهنویسی هستیم. فکر میکنم موانع این موارد باشد وگرنه لزوم بازگشت به رمان تاریخی و در کل تاریخگرایی این روزها احساس میشود که خود در فهم مسائل بسیاری کمک میکند.
با توجه به تاریخ صدساله داستاننویسی مدرن ایران به نظر میرسد داستاننویسی ایرانی نسبت به پیشینه تاریخی-فرهنگی خود دچار گسست است، یعنی سبکهای نویسندگی نویسندگان ایرانی عمدتا از عادتهای فرمی و مضمونی غربی برداشت شده است. ایندرحالیست که ادبیات و فرهنگ ادبی ایران سرشار از سنت قصهگویی است. با این مقدمه، نظر شما به عنوان نویسنده و کارشناس تاریخپژوه در رابطه با داستاننویسی مدرن ایران چیست؟
استنباط من این است که داستاننویس امروزی، به نوعی خودش را از تاثیرگذاری اجتماعی دور میبیند. این در حالی است که در دهههای گذشته -اوج آن دهههای ۴۰ و ۵۰- نویسندگانی داشتیم که به نظرم آنچه که به آنها قدرت و قوت نگارش داستانهای درخشان میداد، این بود که خود را بر بسترهای اجتماعی و حتی سیاسی جامعه خود تاثیرگذار میدانستند. به همین خاطر در آثارشان، با روایتی حماسی با مسائل روبهرو میشویم. آنها به خلوت فردگرایی فرو نمیروند و بیشتر داستانهایشان وجهه اجتماعی و گاه حتی پس زمینه تاریخی دارد. اما امروزه احساس میکنم که بیشتر داستاننویسها به نوعی دنبال حدیث نفساند؛ تا اینکه بخواهند زمینههای اجتماعی دورهای که با آن معاصرند را ترسیم کنند. تا آنجا که من میدانم و میخوانم، در قصهها اشاره به مسائل سیاسی بسیار کمتر شده است. یا اینکه این اتفاق برای نویسندههای خاصی که به نوعی حمایت میشوند، رخ میدهد. به نظرم ضرورت بازگشت به اجتماعینویسی و دغدغه تاثیرگذاری اجتماعی باید در نویسندهها و داستاننویسها اتفاق بیافتد و اینکه ما از چیزی که اطرافمان در حال وقوع است، دور نباشیم. ما باید آنها را ثبت کنیم که برای آیندهگان بماند.
عناصر تاریخی و اسطورههای ما چقدر قابلیت فراخوانی در ادبیات مدرن را دارند؟
فکر میکنم زیستن با ادبیات براساس ذائقه، مطالعه و گرایش ما در هر دوره و حیطهای که باشد، باعث آفرینشهای بدیعی میشود؛ متکی و درآمیخته با مسائل روز، که درواقع ناظر به مسائل روز است. ما تاریخی داریم که به آن تاریخ محض میگوییم و فقط دانستههایی از گذشته و حوادثی است که زمانی اتفاق افتاده و ظاهرا دیگر به کار نمیآیند؛ اما من فکر میکنم آن تاریخ کابردی و آن چیزی که در تحلیل و فهم مسائل زندگی معاصر و زندگی اکنون به کار میآید، اهمیت دارد. حالا فرقی نمیکند که این آموزهها را از تاریخ باستانی و اسطورهای بگیریم یا سراغ ادبیات معاصر برویم یا کارهایی که آزموده شده است. کاری که من انجام میدهم، مطالعه ادبیات معاصر از منظر تاریخنگاری است. شاید کار خیلی خاصی نباشد، شاید یک فتح باب باشد یا ایجاد یک تلنگر و یا دغدغه که ادبیات را صرفا به عنوان یک موضوع سرگرمکننده نگاه نکنیم. این حرکت مرهون دادههای زندگی اجتماعی آدمهاست که از یکسو به فهم مسائل امروزی کمک میکند و سوی دیگر صبوری بیشتری برای تعامل با بحرانهایی که ادامه بحرانهای تاریخی به مخاطبان میدهد.
کمی درباره کتاب «خیابان هزار درخت» که در اخیرا از شما منتشر شده است، توضیح دهید. از داستان و شخصیتهای کتاب بگویید.
این کتاب به شیوه نامهنگاری، روایت شده است و در واقع، مجموعه نامههایی است که شخصیت اصلی داستان؛ یعنی دختری به نام سمیرا که در یک بیمارستان روانی در تهران کار میکرده، مینوشته است. در ادامه او به یزد میرود؛ چراکه پیش از او برادرش به نام شفیق، از دل تلاطمهای زندگی و بههمریختگیهای روحیاش، به یزد رفته بود. شهر یزد برای هر دو شخصیت داستان، شهر آبا و اجدادی است اما برای آنکه سالها در تهران زندگی کردهاند، شهر و آدمهایش به گونهای حکم جانپناه را برای این دو بازی میکند.
سمیرا قصه را با شروع بهار و در قالب نامههایی خطاب به برادرش آغاز میکند. همه بخشها با «شفیق جان» شروع میشود و درواقع؛ راوی، حزن و اندوه و در عین حال تقلای این انسان برای رسیدن به شادمانی در پس اندوه سالیانه است. و نگاه مرورگری دارد به سالهای 77-78 به بعد که این آدمها در محیط دانشگاهی هستند و سرخوردگیها و ناکامیهایی را تجربه میکنند. در این نامهها اشارههایی به مسائل سیاسی و اجتماعی هم وجود دارد و در عین حال به بیماری زینتالسادات که حکم مادربزرگشان را دارد و در یزد زندگی میکند؛ عاقله زنی که نماد یک زن ساده و اصیل ایرانی- یزدی است و دچار بیماری شده. تغییر، طبیعت، مسائل و اتفاقهای سالهای کرونا، غم و حزنی که در شهر وجود دارد، تعامل بین مرگ و زندگی و... از مسائلی است که سمیرا در قالب این نامهها، خطاب به برادرش شفیق جان مینویسند؛ برادری که دیگر زنده نیست.
پس شخصیتهای داستان تقریبا هم سن و سال خودتان باید باشند.
بله. محتوای اصلی معطوف است به مسایل سیاسی و اجتماعی نسل خودم شاید بیشتر که در آن سالها دانشجو بودیم و تکاپوهایی که در آن سالها برای بهتر زندگی کردن، روزنه امیدی که نسبت به آینده داشتیم و شاید همه به نوعی به آن ناامیدی که قهرمانان این قصه به آن رسیدند، رسیدیم. هرچند در عین اندوه و حزنی که از پس این سالها و ناکامیهاش در ذهن و زندگیشان و رویهشان وجود دارد، همچنان به دنبال روزنه امید و زمینهای برای تلاش و تغییر دنیا میگردند.
در حال حاضر آیا کتابی در حال نگارش و یا آماده انتشار دارید؟
چند کتاب دارم که یکی از آنها مجموعه داستان «آن پرندههای آزاد» است که درباره زندگی انسان در قرنطینه است و بسیار وجه اجتماعی دارد. من تلاش کردم که در این کتاب مساله کرونا را از منظر فرودستان جامعه مورد بررسی قرار دهم. در قصههای این کتاب، گورخوابها، کولبران و کارگران را آوردم و از منظر این طبقههای پایینی جامعه به مسائل اجتماعی نگاه کردهام. این کتاب دست به نقدترین کتابی است که به انتشارات شورآفرین سپردهام و در شرف انتشار است؛ اما به خاطر کسادی بازار کتاب و ماجراهای دیگر در انتشار آن وقفه افتاده.
همزمان کارهای متعدد دیگری دارم که یا دست ناشرند و یا نگارش آن انجام شده و فعلا از آنها رها شدهام. نزدیکترین کاری که در حال نگارش آن هستم، سهگانهای در معرفی سه نویسنده ادبیات معاصر، یعنی پرویز دوایی، امین فقیری و منصور یاقوتی است که در قالب کتابچههایی کوچکی، روایتهایشان را از منظرهای مختلف بررسی میکنم. این مجموعه برای نسل جوانتر که شاید کمتر اسم این بزرگان ادبیات معاصر را شنیده باشند یا همنشینی داشته باشد، مفید است و آنها را با آثار و نوع روایتهاشان، آشنا میکند. این سهگانه قرار است از سوی انتشارات آفتابکاران منتشر شود و هنوز برای نگارش کتاب آقای یاقوتی، مشغول پژوهش و نگارش هستم.
کتابی هم دست انتشارات امیرکبیر دارم که آن هم در آستانهی انتشار است که رساله دکتری من با موضوع «بررسی شخصیت حضرت علی (ع) در فرهنگ عامه» است که تاریخ دقیق انتشار آن را نمیدانم اما جزو برنامههای این نشر قرار دارد. همچنین تعداد دیگری کتاب دارم که هنوز سرنوشتشان روشن نیست که من مشخصا درباره آنها صحبت کنم؛ از جمله کتابی تحت عنوان «قصههای فرودستان» که حاصل مطالعات من در حوزه تاریخ اجتماعی فرودستان با اتکا به منابع ادبیات داستانی، خاطرهها و سفرنامهها است. این رویهای است که من از کتاب «طلای سیاه در مس داستان» شروع کردم. این کتاب به مساله تاثیر موضوع نفت بر زندگی اجتماعی و کارگری است و متکی به ادبیات داستانی به خصوص مکتب جنوب است که مدتی پیش از سوی انتشارات خزه منتشر شده است. در این کتاب رویکردم این بوده که من به عنوان پژوهشگر تاریخ، دادههای تاریخ اجتماعی خودم را از دل منابع ادبیات داستانی معاصر استخراج کنم که تا اندازهای جسورانه بود. شاید آنچنان پذیرشی در محیطهای آکادمیک از این نگاه نشود ولی این رویه جزو برنامهها و دغدغههای پژوهشیام بود که کتاب «طلای سیاه در مس داستان» اولین محصول این تکاپوها و نگاه است.
در کتاب «قصههای فرودستان» جزییات زندگی گروههایی از فرودستان اجتماع از جمله خدمتکاران، زندانیان، لوتیها و روسپیها را از دل بیشتر ادبیات داستانی و بعد خاطرات و سفرنامهها بیرون آوردهام. دانستههای ما از این اقشار از جامعه بسیار ناچیز است؛ زیرا هیچ بازتابی در منابع رسمی تاریخنگارانه ندارند و مجبوریم به نوعی اعتماد کنیم به سندیت ادبیات داستانی تا بتوانیم تصویری از زندگی اجتماعی این اقشار از جامعه داشته باشیم. آن هم جزو کارهایی است که هنوز ناشری برای آن پیدا نکردم اما کار کامل شده و دوست دارم در آینده نزدیک منتشرش کنم.
بازه زمانی تحقیق شما برای نگارش کتاب «قصههای فرودستان» به کدام بخش از ادبیات بازمیگردد؟ آیا این پژوهش تاریخ ادبیات مدرن را شامل میشود؟
بله. فکر میکنم کتاب «قصههای فرودستان» و هم کتاب «طلای سیاه در مس داستان» در برگیرنده پهلوی اول تا حدودی اما بیشتر پهلوی دوم است. برای این که بیشتر دادههای من از ادبیات داستانی دهه 30 و 40 به بعد آمده است. بعضا یکسری از خاطرات و سفرنامهها هم یا بعضی از داستانها هم مربوط به دوره پهلوی اول و قبل از سال 20 میشوند.
منابعی که برای این تحقیق و پژوهش استفاده کردید، حدودا چه تعداد بوده است؟
در حال حاضر حضور ذهن ندارم اما پرشمار بوده است؛ چون ما ادبیات داستانی بسیار غنی داریم. اما اینکه این آثار ادبی در تاریخپژوهی به کار آمده باشند؛ همیشه موضوعی بوده که نسبت به آن هم دافعه وجود دارد و هم ریسک بهشمار آمده است.
نظر شما