یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۹ - ۱۰:۴۸
مثل خود زندگی؛ سخت و شیرین!

لذتی که خواننده از تصویرهای یک کتاب می‌برد، حاصل سختی‌هایی است که تصویرگر کتاب به جان خریده است؛ سختی‌های گاه شیرینی که در نیمه پنهان زندگی یک تصویرگر کتاب نهفته است.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)- عاطفه شفیعی‌راد (طراح گرافیک و تصویرگر): تلفن زنگ می‌زند. پشت خط مثل همیشه صدای مهربان مدیر هنری است که سفارش کار می‌دهد. خوشحال می‌شوم؛ هم به‌خاطر صدایی که معمولا صدای یک دوست است، هم به‌خاطر سفارش کاری که در واقع عشقِ ذهن و دست من است.
 
بعد از توضیحات مدیرهنری و کمی خوش‌وبش دوستانه، تلفن را قطع می‌کنم. مکالمه تمام، ولی پویایی ذهنی شروع می‌شود.
 
کارهای روزمره‌‌ هنوز به قدرت همیشگی سر جای‌شان است. ظرف‌ها شسته می‌شود، ولی ذهن درگیر طرح است. به بچه‌ها رسیدگی می‌شود، غذا درست می‌شود، لباس‌ها جمع می‌شود، جارو، پوشک و ...
ولی همچنان در میان ازدحام کارهای روزانه، ذهن کار خود را می‌کند؛ برای خودش به‌دنبال تعریف تصویری تازه با ترکیب تازه و شخصیت‌های بامزه می‌گردد!
 
روز و خستگی‌ها با مسئولیت‌هایش تمام می‌شود. با خود می‌گویم فردا شروع می‌کنم، ولی گویا برای یک مادر فردای یک‌جا نشستن و انجام کار نمی‌رسد.
 پیش‌ترها تمام زندگی من تصویرسازی و گرافیک بود و فاصله یک ایده تا اجرا خیلی کوتاه‌تر. بچه‌ من تصویری بود که شاخ و برگ می‌گرفت و بزرگ می‌شد، اما این شنبه‌ی انتظار تحویل کار برای من طولانی‌تر شده است.
 
پس بقیه‌ تصویرگرهایی که مثل من شرایط دورکاری، کار در خانه و مسئولیت‌های دیگر دارند چه می‌کنند؟! شاید گرفتار کارهای دیگر شدن، ما تصویرگرها را کمی، فقط کمی بدقول کرده است.
 
به تنگنای زمانی برخورد می‌کنم؛ بقیه‌ی کارهایم را تمام و نصف شب صفحه‌ سفید کاغذی را نگاه می‌کنم که مدتی است چشم انتظار خطی از من مانده است. از قبل تمام ایده‌ها و تصویرهایم را خوب در ذهنم از بر کرده‌ام و خوب پرورش و شاخ و برگ داده‌ام، فقط کافیست روی کاغذ پیاده شوند.
 
کار شروع می‌شود؛ با درنظر گرفتن قطع کتاب، اتودها را در اندازه‌ اصلی می‌کشم. این مرحله سخت‌ترین بخش کار است! جایی که باید تمام تصویرهای درهم‌وبرهم ذهن را جمع و روی کاغذ پیاده کنی! هنرِ دوستیِ ذهن و چشم و دست.
 
چند شب و چند روز درگیر اتودهای ذهنی و کاغذی می‌شوم؛سعی می‌کنم -البته به سختی- که کار در اولویت باشد، تا به موقع برسد.
با خودم فکر می‌کنم شاید من بهترین شغل را برای زمان قرنطینه‌ خانگی دارم، زیرا از قبل دورکاری برایش تعریف شده است؛ البته خیلی از تصویرگر‌ها در آتلیه شخصی، موسسه خصوصی یا دولتی مشغول به کار هستند و شرایط ویژه‌ خود را دارند؛ ولی تصویرگری خلوتی برای خلق تصویر می‌خواهد؛ زیرا در همین حیاط خلوت، دست و ذهن با هم بازی می‌کنند.
 
اتودها که تمام می‌شو، برای دوست مدیرهنری می‌فرستم. زود می‌بیند، زود نظر می‌دهد و زود به سفارش‌دهنده هم نشان می‌دهد؛ آخر من در زمان تحویل تاخیر داشته‌ام و مدیر هنری بیچاره باید جبران کند؛ ولی خوشحالم حداقل از تصاویر راضی است و کم‌ترین تغییر داده می‌شود.
 
می‌گوید چقدر فلان تصویر کودک شبیه پسرت یا فلان تصویر مادر شبیه خودت شده است! خب شاید من زندگی خودم را در لابه‌لای همین زندگی روزمره و در کنار بچه‌های شیرینم به تصویر کشیده‌ام.
 
حالا وقت، وقت اجراست، باید دست جنباند که وقت تنگ است. این کتاب باااااید به نمایشگاه کتاب برسد، یک مجموعه‌ است که همه کارشان را تحویل داده‌اند و چاپ مجموعه و تکمیلش به اتمام کار من بستگی دارد. چقدر استرس دارم؛ عجله کن! عجله کن!
 
اتودهای اجرایی را برای مدیر هنری می‌فرستم. با پیام تاییدش تصاویر را اسکن و به کامپیوتر منتقل می‌کنم.
اگر با دست اجرا می‌کردم، حتما اول به نوع تکنیک، نوع رنگ‌ها و بافت‌ها فکر می‌کردم، ولی در کامپیوتر هم همین اتفاق می‌افتد. خیلی‌ها فکر می‌کنند اجرای کامپیوتری راحت‌تر است، ولی برای من این‌طور نیست.
 
ابتدا براش‌های مختلف، بافت‌های فتوشاپ و نور و سایه‌ها را امتحان می‌کنم، اول کار کمی سخت‌تر و کندتر پیش می‌رود و این آزمون و خطای تکنیکی شیرین و آموزنده است.
 
اولین فریم اجرا شده را برای مدیرهنری می‌فرستم، یا فورا تایید می‌کند یا تغییرات لازم را می‌گوید تا اعمال کنم. بعضی‌ها معتقدند حرفه‌ای بودن یعنی سریع کار را اجرا کنی، تحویل بدهی و جایی برای نظر مدیر هنری بیچاره باقی نگذاری! ولی به‌نظر من حرفه‌ای بودن یعنی از اتود تا اجرا را با مدیرهنری هماهنگ باشی. آخر او سلیقه‌ و انتظار سفارش‌دهنده و مخاطب را بهتر می‌شناسد.
 
معمولا بعد از اجرا و تایید اولین فریم، قرارداد بسته می‌شود. قرارداد را که به دستم می‌دهند، یادم می‌آید که عشق به تصویر و دوستی با مدیر هنری مرا از فکرکردن به بخش مالی دور کرده است؛ اما دیگر دیر شده! از یک ماه گذشته تا الان که این سفارش دست من بوده، دلار گرانتر شده، ولی خب چه فرقی به حال من دارد؟! ولی نان چه؟! پوشک! اجاره خانه! و ...
الان می‌شود بگویم کار را انجام نمی‌دهم؟! پس این این همه زحمت چه می‌شود؟!
 
سال‌هاست که برای تصویرگری کمترین حق‌الزحمه داده می‌شود! یعنی حرفه‌ای جدی نیست و تصویرگران برای تفریح کار می‌کنند؟! یا چون کاری فرهنگی‌ است، باید کمتر هزینه شود؟
شاید چون کاغذ و چاپ گران شده‌ است، ناشرها باید به تصویرگرها کمتر پول بدهند! شاید هم چون اکثر تصویرگرها خانم هستند، حتما نان بیار خانه نیستند و نیازی به پول چندانی هم ندارند. یا اینکه چون کتاب کودک است، خیلی مهم نیست!
 
از همه این‌ها گذشته، معلوم نیست چقدر طول بکشد تا حق‌الزحمه تصویرگر داده شود، آن هم با احتساب مالیات و ... خلاصه گاهی فکر می‌کنم کارگر رستوران بودن راحت‌تر است!
 
مغزم سوت می‌کشد! پیش خودم می‌گویم این بار هم عیب ندارد، به این فکر کن که پسرت این کتاب زیبا را با نام مادرش می‌خواند و از تصویرهایش لذت می‌برد. اصلا یکی‌دو تا نمایشگاه داخلی و خارجی هم شرکت می‌کنم، شاید برنده شدم!
 
خلاصه اینکه سعی می‌کنم خوشحال باشم و یک کار رنگی، شاد و زیبا خلق کنم تا دنیای بچه‌ها زیباتر و قشنگ‌تر شود؛ تا وقتی که کودکی گریه می‌کند و حوصله‌اش سر رفته است، پدر و مادرش برایش یک کتاب دوست‌داشتنی بخوانند و لبخند جای بغض را بگیرد. با همین انرژی‌های درونی، کار را ادامه می‌دهم، فریم‌ها یکی پس از دیگری تمام می‌شوند و برای مدیر هنری می‌فرستم.
 
کار که تمام می‌شود نفس راحتی می‌کشم و از کار و انرژی‌ای که گذاشتم راضی هستم. کار و زندگی من با هم عجین هستند. هر دو سخت اما هر دو شیرین.
تصویرسازی برای من تنها یک شغل نیست، بخشی از زندگیست، حتی خود زندگیست که برای دیگران تعریفش می‌کنم. آنقدر جدی که آخرین فریم یک کتاب را ساعت هشت صبح تمام کردم، خبر دادند پدرم برای همیشه خوابیده! برایش گریه می‌کردم و آخرین فریم را می‌فرستادم.
 
یادم می‌آید که به من می‌گفت اگر من به جای تو اینقدر شبانه‌روز کار می‌کردم، حتما پولدارترین آدم روی زمین می‌شدم. حالا من پولدار نیستم، ولی تمام ثروت من عشق به این زندگی تصویرگرانه و این خلق پویاست. سخت اما شیرین.
 

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها