شنبه ۲۲ دی ۱۳۹۷ - ۰۸:۲۹
محمدی: ادبیات داستانی افغانستان بیشتر تحت تاثیر نویسندگان عامه‌پسند ایران بوده تا نویسندگان جدی

محمد‌حسین محمدی در میزگرد بررسی ادبیات داستانی افغانستان گفت: صادق هدایت در ادبیات افغانستان خوانده شد؛ اما چندان تأثیرگذار نبود و بیشتر نویسندگان پرفروش ایرانی روی ادبیات افغانستان تأثیر گذاشته‌اند. امیر عشیری، حسینقلی مستعان، پرویز قاضی‌سعید و... پرفروش و پرخواننده بودند.

 ‌به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، ادبیات افغانستان در طول دوره معاصر تغییر و تحولات فراوانی داشته است و در قالب زبان‌های فارسی دری، پشتو و زبان‌های اروپایی مانند انگلیسی و آلمانی به دنیا عرضه شده است. شاید بتوان گفت که ادبیات افغانستان در دوره معاصر تحت تاثیر ادبیات ایران بوده است؛ اما باید قبول کنیم که با ظهور نویسندگانی مانند خالد حسینی و عتیق رحیمی ادبیات معاصر افغانستان و صدای این افراد در بعضی موارد بیش از شعر و داستان ایران شنیده شده است. همین موضوع بهانه‌ای شد تا به سراغ محمدحسین محمدی، نویسنده افغانستانی ساکن سوئد برویم و به بهانه چاپ اثر تازه و حضور او در ایران، گفت‌وگویی پیرامون ادبیات معاصر افغانستان با این نویسنده افغانستانی داشته باشیم. نویسنده‌ای که به دلیل پژوهش و گردآوری کتاب «تاریخ تحلیلی داستان‌نویسی افغانستان» شناخت کافی روی این موضوع دارد و با انتشار رمان تازه‌اش به نام «پایان روز» چند روزی است که سروصدای زیادی در بازار نشر به‌پا کرده است. در این میزگرد، احمد ابوالفتحی، نویسنده و پژوهشگر کشورمان نیز علاوه بر طرح پرسش‌هایی درباره داستان امروز افغانستان، نظرات خود را در این زمینه بیان کرده است.
 
اگر به سراغ ادبیات مدرن در هر کشوری برویم، بدون شک آغازی را می‌توان برای آن پیدا کرد. برای مثال ما جمال‌زاده را پدر داستان‌نویسی مدرن ایرانی می‌دانیم، در صورتی که پیش از آن و در دروه مشروطه نیز ما از شخصیت‌های مطرحی مانند بهار رمان داشته‌ایم. با همه این تفاسیر اگر ما بخواهیم به شروع ادبیات داستانی مدرن در افغانستان بپردازیم، باید از کجا شروع کنیم؟
 
محمد‌حسین محمدی: اگر بخواهم پاسخی برای خوانندگان جدی داشته باشم، یعنی کسی که دغدغه تاریخ ادبیات دارد و نه آنهایی که به صورت تفریحی به ادبیات نگاه می‌کنند، می‌توانیم بگوییم که ما از میانه‌های دهه 30 ‌خورشیدی‌ نویسندگانی داشته‌ایم که امروز هم کارهای آنها قابل خواندن است. البته داستان‌نویسی در افغانستان پیش از این شروع شده بود. اما باید بگویم که ما خیلی دیرتر از ایران به داستان‌نویسی مدرن رسیده‌ایم. در ایران داستان‌های تاریخی و رمان‌های باستان‌گرایی (آرکائیسم) به شکل کتاب و پاورقی مطبوعات بوده است؛ اما در افغانستان این تغییر نزدیک به جمال‌زاده و داستان «یکی بود، یک نبود» است. شاید یکی دو سال قبل از این اتفاق، داستان‌واره‌ای در مجله «معرف معارف» افغانستان چاپ شد که نویسنده در آن داستان به واقعه تاریخی جنگ افغانستان با انگلیس پرداخته بود. متاسفانه ما هنوز هم به نسخه کامل این داستان دست پیدا نکرده‌ایم؛ چراکه شماره‌های کامل آن مجله موجود نیست. با این حال اگر بخواهم به نخستین داستان اشاره کنم، باید بگویم که نخستین داستان افغانستان داستان‌واره‌ی «جهاد اکبر» نوشته‌ مولوی محمدحسین پنجابی است که در سال ۱۲۹۸ خورشیدی منتشر ‌‌شده است.

اگر اشتباه نکنم پنجاب نام شهری در پاکستان و منطقه‌ای در هند است. آیا این فرد افغانستانی بوده است؟
 
محمدی: اصلیت‌ مولوی پنجابی به پنجاب برمی‌گردد؛ اما او به افغانستان می‌آید و در آموزش و پرورش کار می‌کند و مدیر مجله معرف معارف می‌شود و اگر چه پس از تحولات سیاسی و سقوط امان‌الله‌خان دوباره مجبور به ترک افغانستان می‌شود، با این حال از این داستان به‌عنوان نخستین داستان‌واره ادبیات معاصر افغانستان یاد می‌شود و هنوز هم به شکل‌ کتاب‌ منتشر نشده است. همزمان با این اثر، کتاب «تصویر عبرت»، نوشته محمد عبدالقادرخان افندی در سال 1922 در هند منتشر شده است. این کتاب یک رمان کوتاه و طنز است که از نظر زبان قابل قبول و ‌امروز هم از نظر زبان داستانی و طنز در افغانستان مطرح است. ما بعد از 90 سال پارسال این کتاب را در افغانستان منتشر کردیم. البته باید به این نکته توجه داشت که این اثر فقط در کتاب‌های پژوهشی مطرح بود و حتی من زمانی که کتاب تاریخ تحلیلی را می‌نوشتم به اصل این اثر دسترسی نداشتم. در معرفی افندی باید گفت که او از 8 سالگی به هند رفت و هیچ وقت برنگشت؛ اما داستانش در کابل اتفاق می‌افتد. این دو رمان‌گونه را داشتیم و دیگر چندان داستانی نداشتیم تا این‌که به سال 1311 می‌رسیم و یک داستان‌واره کوتاه به نام «پانزده سال قبل» از مخلص‌زاده منتشر می‌شود که نام مستعار محمدهاشم شقایق افندی است؛ نویسنده‌ای که اصلیتی بخارایی دارد و سفیر بخارا در کابل بود‌ و تابعیت افغانستان را می‌پذیرد و در آموزش و پرورش افغانستان مشغول به کار می‌شود. این داستان‌واره‌ها شاید از نظر من قابل قبول باشند؛ اما ‌باز هم نمی‌توانیم بگوییم که به داستان رسیده‌ایم.
 

تا اینجا و در همین سال‌ها که این داستان‌‌ها منتشر شده‌ا‌ند؛ وضعیت کتاب‌های ترجمه به چه شکل بوده است؟

محمدی: ما پیش از داستان‌واره‌ «جهاد اکبر»‌ ترجمه داشته‌ایم؛ مثلاً می‌توان به آثار ژول‌ورن اشاره کرد. در آن سال‌ها محمود طرزی که وزیر خارجه‌ افغانستان بود و در ترکیه زندگی کرده بود، کتاب‌های ژول‌ورن را از ترکی به فارسی ترجمه می‌کند. ترجمه در آن زمان در حد خودش انجام می‌شده؛ اما نمی‌توانیم بگوییم که قابل قبول بوده است. در آن سال‌ها ترجمه از ادبیات علمی- تخیلی داشتیم؛ اما از ادبیات جدی، نه.
 
مطبوعات در همان سال‌ها در ایران تأثیر زیادی روی ادبیات داخلی و ادبیات ترجمه داشته است، آیا چنین وضعیتی در افغانستان نیز دیده می‌شود؟

محمدی: بعد از سال 1311 مطبوعات در افغانستان شکل جدی‌تری به خود می‌گیرد. در افغانستان دو روزنامه رسمی به نام‌های «انیس» و «اصلاح» از جانب دولت فعالیت می‌کرد و می‌بینیم که این روزنامه‌ها به انتشار پاورقی و انتشار ترجمه‌ داستان‌های سرگرم‌کننده می‌پردازند. از طرفی نویسنده‌های افغانستان نیز به تقلید از این داستان‌ها شروع به نوشتن داستان‌گونه‌هایی می‌کنند. عبدالرحمان فتحی و حبیب‌الله بهجت از جمله کسانی هستند که در آن سال‌ها پاورقی‌های بسیاری برای روزنامه‌های «اصلاح»‌ و «انیس» می‌نویسند که خواندن آنها امروز دشوار است. اگر کمی پیش برویم؛ ما نویسنده‌ای به نام روستا باختری داریم که در اواخر دهه 30 شروع به نوشتن کرده و آثارش در دهه 40 منتشر شده است. نخستین اثر او به نان «پنجره»‌ در ایران منتشر می‌شود. او در مجله «خوشه» نیز فعالیت داشته و نخستین داستان‌های او در تهران چاپ شده است. جالب است که بدانید با توجه به این‌که او تنها ‌10 سال در ایران زندگی کرده بود و در مجلات می‌نوشت، ‌زبانش فارسی رایج در تهران بود. این کتاب در سال 1344 در تهران منتشر شده بود‌، اما ما تازه سال گذشته آن را در کابل بازنشر کردیم. به نظر من از نویسندگان دهه 30 افغانستان، محمد‌صابر روستا باختری تنها نویسنده‌ای است که آثاری خواندنی دارد. این نویسنده از نظر زبان و تکنیک‌های روایی در افغانستان تأثیر گذاشت. یکی از داستان‌های او در سال 52 که تازه داستا‌نویسی در افغانستان جا افتاده بود به نام «در سپیدی صبح» کاملاً در تهران اتفاق می‌افتد و شخصیت‌ها و نوع زندگی کاملاً ایرانی است. با این حال متأسفانه بسیاری از کارهایش در لابه‌لای برگ‌های مجلات ماند و هیچ وقت به عنوان کتاب منتشر نشد و آن تأثیری را که باید بگذارد، نگذاشت. من سال گذشته گزیده‌ای از داستان‌های او را در کتاب «ماه دوم تابستان» گرد آوردم و در انتشارات تاک منتشر کردم.

به سراغ دهه 40 برویم.

محمدی: در آغاز دهه 40 ما شاهد توجه نویسندگان افغانستان به داستان کوتاه هستیم. امروز اگر ما از نویسندگان مطرح افغانستان مانند رهنورد زریاب، اسدالله حبیب و کریم میثاق نام می‌بریم، این‌ها در آغاز دهه 40 نخستین داستان‌های خود را منتشر کرده‌اند و امروز از مطرح‌ترین نویسندگان ما هستند.
 
نگاه این افراد به داستان به چه شکلی بود و اگر بخواهیم درباره کیفیت آثار این افراد صحبت کنیم، چه می‌توان گفت؟
 
محمدی: رهنورد زریاب از زبان به عنوان یک ابزار استفاده می‌کرد و روی فارسی بودن و بی‌عیب بودن آن تأکید داشت و دارد. از نظر تکنیک‌های روایی نیز رهنورد زریاب جزو مهم‌ترین نویسندگانی نسل اول نویسندگان جدی افغانستان است؛ چرا که پیش از او همه نویسندگان در حال تجربه کردن بوده‌اند. این صحبت‌ها به ما این اجازه را می‌دهد تا بگوییم که در دهه 40 با یک جریان داستان‌نویسی در افغانستان روبه‌رو هستیم.
 
در همان سال‌ها ما نویسندگان مطرحی مانند چوبک و هدایت را در ایران داریم. آیا آثار این نویسندگان در افغانستان دیده می‌شد؟

محمدی: آنها مطرح بوده‌اند؛ اما محدود. ما تا دهه 40 بازار کتاب‌ مشخصی در افغانستان نداشتیم و گفتم که کتاب‌های افرادی مثل روستا باختری به شکل کتاب در افغانستان منتشر نشد. رهنورد زریاب بیشترین داستان‌هایش را در دهه 40 و 50 نوشته است؛ اما کتاب‌های او در دهه 60 منتشر می‌شوند. یعنی دو دهه پس از نوشتن کتاب. متأسفانه ما بازار کتاب نداشتیم؛ پس طبیعتا کتاب‌هایی که از ایران هم می‌آمد بسیار محدود بود. ‌‌در جایی خواندم که رهنورد زریاب گفته بود‌ چند نسخه‌ای از «بوف کور» صادق هدایت که به افغانستان می‌رسد بین نویسندگان دست به دست می‌شود و بین خوانندگان جدی می‌چرخد و این آدم‌ها می‌خوانندش. رهنورد زریاب ‌داستان بلندی به نام «نقش‌ها و پندارها» دارد که با فضای صادق هدایتی نوشته شده و طبعا به نظرم از او تأثیر گرفته است.
 
در آن سال‌ها مجله «ژوندون» در افغانستان بسیار مطرح بوده است. از این مجله برای ما بگویید.

محمدی: مجله «ژوندون» یک مجله تفریحی در افغانستان بود؛ اما خدمت بزرگی به داستان‌نویسی جدی افغانستان کرده است؛ چرا‌که بسیاری از نویسندگان افغانستان نخستین داستان‌های خود را در این مجله منتشر کرده‌اند. داستان‌های روستا باختری در این هفته‌نامه منتشر شده‌اند. داستان‌های رهنورد زریاب، کریم میثاق، اکرم عثمان، حسن قسیم، سپوژمی زریاب و بسیار نویسنده‌های دیگر در این هفته‌نامه منتشر شده‌ است. در دهه‌ ۶۰ خورشیدی «ژوندون» تغییر ماهیت می‌دهد و از سوی اتحادیه و بعد‌‌ها انجمن نویسندگان افغانستان به صورت مجله‌ای ادبی منتشر می‌شود. کوتاه باید بگویم که نمی‌توانم از ادبیات داستانی افغانستان حرف بزنم و از این هفته‌نامه نام نبرم.
 
به ادامه وضعیت داستان در دهه 40 بپردازیم.

محمدی: در همین سال‌ها حسن قسیم یکی از ‌مترجمان بسیار خوب و جدی بوده است که بعدها داستان نیز می‌نویسد، اما متاسفانه باز هم ما دو سال پیش و ۱۵ سال پس از مرگش کتاب او را چاپ کردیم و هنوز هم به داستان‌های کامل او دسترسی پیدا نکرده‌ام‌ و تنها 11-12 داستان او را یافتم که در کتاب «جوالی سرخه» در انتشارات تاک منتشر شد. با همه این شرایط من مطمئنم که اگر همین کتاب قسیم در دهه 50 منتشر می‌شد،‌ تإثیر زیادی می‌گذاشت؛ چراکه دید او به داستان متفاوت بود. او در اوایل دهه 50 از ویلیام فاکنر داستان ترجمه کرده است؛ اما متأسفانه امروز هم در افغانستان کسی او را نمی‌شناسد. در تکمیل پاسخ سوال قبلی شما بگویم که صادق هدایت در ادبیات افغانستان خوانده شد؛ اما چندان تأثیرگذار نبود و بیشتر نویسندگان پرفروش ایرانی روی ادبیات افغانستان تأثیر گذاشته‌اند. امیر عشیری، حسینقلی مستعان، پرویز قاضی‌سعید و... پرفروش و پرخواننده بودند. ‌کتاب‌های این نویسنده‌ها در پاکستان به صورت افست چاپ و در افغانستان به شکل غیرقانونی پخش می‌شدند و خواننده داشتند. البته تأثیر آن طور نبود؛ چرا که ما در افغانستان تعداد کمی نویسنده داشتیم و تعداد نویسندگان مردم‌پسند هم خیلی کمتر بود. اگر بخواهم مثال بیاورم؛ می‌توانم از امان وارسته که در دهه50 پنج، شش رمان چاپ کرد، نام ببرم. کتاب «بازی سرنوشت» او نیز در تهران چاپ شد که مهم‌ترین کتاب اوست. البته کتاب‌های جدی‌ای نیستند و از نظر زبان و تکنیک‌‌های روایی بسیار ضعیف هستند.
 
اما این نویسنده مطرح است. دلیل این موضوع چیست؟ 

محمدی: امان وارسته تاجر بود، چاپخانه داشت، شاید یکی از نخستین کسانی بود که در افغانستان چاپخانه‌ای خصوصی داشته و خودش کتاب‌هایش را چاپ می‌کرد و سرگرم کردن خواننده هدف اصلی‌اش بود و ماجراهای عشقی ساده در رمان‌هایش مطرح می‌شد و در بین خواننده‌ها نیز مطرح شد؛ اما جالب است که بدانید که خیلی از نویسنده‌ها او را نمی‌شناختند و او هم نویسنده‌های افغانستان را نمی‌شناخت. خوب به یاد دارم که در سال ۱۳۸۲ گفت‌وگویی را با او داشتم که او در آنجا ‌گفت که افغانستان تنها یک نویسنده دارد که چند تا کتاب داستانی دارد و آن من هستم. یعنی او از وجود رهنورد زریاب، سپوژمی زریاب و عتیق رحیمی و خیلی‌های دیگر بی‌خبر بود، در حالی که رهنورد زریاب در همان موقع مشاور وزیر فرهنگ افغانستان بود. به هرحال فضای ذهنی او متفاوت بود. دلی می‌نوشت و خودش زیاد مطالعه نمی‌کرد. در میان نویسنده‌های عامه‌پسند‌ افغانستان او مهمترین است؛ چرا که امروز می‌بینیم او 10 رمان دارد؛ اما دیگران یکی دوتا نوشته‌اند و رها کردند و رفته‌اند پشت کارشان.

محمد‌امان وارسته را می‌توان به عنوان پرمخاطب‌ترین نویسنده افغانستان معرفی کرد یا کسی دیگر هم وجود دارد؟
 
محمدی: فکر می‌کنم بتوانیم چنین ادعایی بکنیم؛ چرا که حداقل کتاب‌هایش به چاپ چهارم و پنجم رسیده است و خیلی‌ها هم او را خوانده‌اند. عامه‌پسند‌نویسان در افغانستان مخاطب دارند؛ اما بیشتر، نویسندگان عامه‌پسند ایرانی خوانده می‌شوند. در افغانستان فضای ادبی کوچک‌تر است و آن کسی هم که عامه‌پسند می‌خواند هیچ‌وقت وارد فضای جدی ادبی‌ نمی‌شود. هاشم انور هم در این سال‌ها کتاب‌هایش شده است و از همین جنس است.

                      
 
در حال حاضر تیراژ کتاب‌ها در افغانستان به چه میزان است؟
 
محمدی: ما تیراژ 2 هزار نسخه هم داریم؛ اما همه به این شکل نیست. شاید بیشترین کسی که در این سال‌ها فروخته سیامک هروی باشد که بین ادبیات جدی و عامه‌پسند‌ می‌نویسد و سال گذشته مهم‌ترین رمانش در جایزه جلال، در بخش افغانستان، تقدیر شد ‌و همان کتابش به چاپ چهارم نیز رسیده است. رهنورد زریاب هم مخاطب دارد. در پنج سال گذشته کتابی با عنوان «روشنای خاکستر» از زهرا یگانه نیز داشته‌ایم که به چاپ پنجم رسیده و شمارگان چاپ نخستش یک هزار نسخه بوده است.

ابوالفتحی: باید توجه داشته باشیم که بخش قابل توجهی از جمعیت افغانستان به زبان فارسی تکلم نمی‌کنند و فرهنگ و ادبیات خاص خود را دارند. شاید یکی از دلایل این استقبال به نسبت اندک از داستان فارسی در افغانستان همین چند فرهنگی بودن این کشور هم باشد. وضع ادبیات پشتو در افغانستان چگونه است؟
 
محمدی: بله. بخشی از کتاب‌های ادبیات افغانستان به زبان پشتو هستند. برای مثال در جلال‌آباد و قندهار کتاب فارسی کم است، گرچه قندهار بومی‌های فارسی‌زبان دارد. حتی جلال‌آباد درگذشته همین‌طور بوده است. من از حوزه ادبیات و داستان پشتو چندان آگاهی ندارم، اما جسته و گریخته در جریان هستم و می‌دانم که در دو دهه گذشته تعداد نویسندگان پشتوزبان بیشتر شده‌ است و کتاب به زبان پشتو بیشتر چاپ می‌شود و دلیل آن هم این است که از طرف دولت حمایت می‌شوند. البته هنوز بازار کتاب افغانستان در اختیار کتاب‌های فارسی است. هنوز دادوستد فارسی و پشتو زیاد نشده و تنها چند کتاب محدود از این دو زبان ترجمه شده است. جالب است که بدانید در افغانستان درصد بالایی از پشتوزبانان فارسی می‌دانند اما فارسی‌زبانان بسیاری هستند که پشتو نمی‌دانند به همین دلیل مطالعه از پشتو کمتر است. البته ما نویسندگانی داریم که زبان‌ مادری آنها پشتو است، اما به فارسی می‌نویسند و خوب هم می‌نویسند.
 
ابوالفتحی: دوره ثبات افغانستان در دهه پنجاه با کودتاهای پیاپی و بعد از آن شکل‌گیری حکومت کمونیستی فرو می‌پاشد. این بی‌ثباتی چه تأثیری بر داستان افغانستان گذاشت؟
 
محمدی:‌ دهه 40 در افغانستان به دهه دموکراسی معروف است و ما شاهد یک سری آزادی‌ها در کشور  هستیم. به همین دلیل احزاب سیاسی به‌ویژه چپ شروع به فعالیت می‌کنند. این ظهور احزاب چپ، رسمی شدن و شروع فعالیت‌هایشان باعث روی آوردن به‌ رئالیسم و رئالیسم سوسیالیستی می‌شود. گفتم ما در دهه 30 هنوز با ‌‌افسانه و افسانه‌نویسی روبه‌رو هستیم؛ اما در دهه 40 نویسندگانی مثل اسدالله حبیب و کریم میثاق به رئالیسم سوسیالیستی روی می‌آورند. در دهه 50 نیز این روند ادامه می‌یابد. اما در دهه 60 تقویت می‌شود و دیگر تنها رئالیسم سوسیالیستی نیست. من روی داستان‌های دهه 60 نام «داستان‌های سرخ» را گذاشته‌ام؛ چراکه بیشتر آثار کمونیستی و تبلیغ حکومت حاکم است. بیشتر این کتاب‌ها از سوی اتحادیه نویسندگان افغانستان که بعدها به انجمن نویسندگان افغانستان تغییر نام داد، منتشر می‌شدند. اگر بخواهم آمار بدهم می‌توانم بگویم که بیش از دوصد (200) عنوان کتاب داستان در این دوره چاپ می‌شود.
 
با این اوصاف وضعیت ترجمه تغییر می‌کند؟ 

محمدی: متاسفانه ما هنوز هم نمی‌توانیم بگوییم که در افغانستان ترجمه داریم و هنوز هم ‌فرهنگ و نهضت ترجمه در افغانستان به وجود نیامده است. از طرفی می‌توان‌ گفت که مترجم هم نداریم. افرادی که زبان خارجی می‌دانند، زیاد هستند اما اینکه مترجم باشند، خیر و دو سه نفر هستند که در سال‌های اخیر یکی دو کتاب ادبی ترجمه کرده‌اند. ولی ‌‌مثل معروفی داریم که با یک گل بهار نمی‌شود.

 ابوالفتحی: در آن دوره کتاب‌هایی نیز از شوروی به افغانستان می‌آمد که به وسیله آنها به تبلیغات ایدئولوژی کمونیستی می‌پرداختند. برای مثال می‌دانم که ترجمه کتاب‌های گورکی در افغانستان پخش می‌شده؛ آیا از چخوف و داستایفسکی هم داستان ترجمه شده است؟ چراکه ما بعدها در داستان‌های افغانستان تأثیر داستایفسکی را می‌بینیم. این کتاب‌ها توسط شوروی وارد شد یا از ایران به افغانستان آمد یا اینکه اصلا در خود افغانستان ترجمه شده است؟
 
محمدی:‌ من آثار داستایفسکی و چخوف را در بین آثاری که از شوروی به افغانستان آمده ندیده‌ام و تنها چند کتاب از چنگیز آیتماتوف و گورکی دیده‌ام. البته با توجه به اطلاعاتی که دارم می‌توانم بگویم که بیشتر چنین کتاب‌هایی از ایران به افغانستان آورده می‌شده است. پیش از سال 57 که ‌در ایران و افغانستان تحولات سیاسی مهمی روی می‌دهد و‌ این تحولات در تضاد یکدیگر‌ند،‌ داد و ستد فرهنگی بین مجلات و دانشگاه تهران و کابل زیاد بوده است. رهنورد زریاب نقل می‌کند که در آن سال‌ها مجله «سخن» از تهران به کابل می‌آمد و مجله «ادب» دانشگاه کابل به تهران ‌می‌رسیده است. کتاب زیاد می‌رسید اما چند کتابفروشی محدود بوده‌اند که این کتاب‌ها را می‌فروخته‌اند و بیشتر کتاب‌ها دست به دست شده و خوانده می‌شدند. در کل ترجمه‌های ایران بیشتر تأثیرگذار بوده است.
 
ابوالفتحی: بعد از شکل‌گیری و سپس فروپاشی حکومت کمونیستی و شکل‌گیری جنگ‌های داخلی در افغانستان ما شاهد شکل‌گیری ادبیات مهاجرت هستیم کمی درباره این رخداد توضیح می‌دهید.
 
محمدی: اگر بخواهیم ادبیات مهاجرت را بررسی کنیم، ناچار هستیم که این موضوع را به دو دسته تقسیم کنیم و بعد از نظر جغرافیایی نیز به سه حوزه بپردازیم. مهاجرت نویسندگان افغانستان از اواخر دهه 50 با روی کار آمدن دولت کمونیستی آغاز می‌شود و با مهاجرت شخصیت‌هایی مثل سید حبیب‌الله بهجت شکل می‌گیرد، نویسنده‌ای که از دهه 30 با پاورقی‌نویسی کار خود را آغاز کرده بود و در نهایت به آمریکا مهاجرت کرد، حسن قسیم است که توضیح داد‌م در دهه 50 چند داستان خوب منتشر کرده بود و نویسنده‌ای متفاوت بود. او مهاجر شد و دیگر اثری از او منتشر نشد. روستا باختری نیز چنین وضعیتی داشت. متأسفانه این نویسندگان وقتی مهاجرت کردند، به هر دلیلی دیگر چیزی ننوشتند. البته مریم محبوب که بعد از این‌ها و در دهه 60 مهاجر شد، نوشت و مهم‌ترین کارهای او نیز در مهاجرت نوشته شد. زلمی باباکوهی نیز نوشت اما زیاد نه. نمی‌دانم چرا، اما خیلی‌ها بعد از مهاجرت حتی ترجمه هم نکردند؛ برای مثال حسن قسیم در کابل ترجمه می‌کرد، اما در غرب چنین کاری نکرد. یا اگر هم ترجمه‌ای کرده است، زمینه‌ انتشارش نبوده و منتشر نشده است.
 

این سکوت به چه دلیلی بود و چرا دست به قلم نمی‌شدند یا نوشته‌های خود را منتشر نمی‌کردند؟
 
محمدی: در آن زمان جامعه مهاجرت کوچک‌تر بود؛ اما هر چه جلوتر آمدیم جامعه بزرگ‌تر شد. مجله «ژندون» هر هفته یک داستان از روستا باختری چاپ می‌کرد اما او بعد از مهاجرت فضایی و رسانه‌ای برای نوشتن نداشت و طبیعتا از نوشتن باز‌ماند. نویسندگانی که بعد از تحولات آغاز دهه 70 مهاجرت می‌کنند تا سال‌ها نمی‌نویسند. برای مثال رهنورد زریاب وقتی از اوایل دهه 70 به فرانسه پناهنده می‌شود تا سال‌ها نمی‌نوشت و بعد از 11 سال یک کار کوتاه نوشت که در سال 82 منتشر شد یا سپوژمی زریاب هنوز کار جدیدی منتشر نکرده است؛ در حالی که با سه کتابش یکی از مهم‌ترین نویسندگان افغانستان است. ببرک ارغند که پرکارترین نویسنده دهه 60 افغانستان بود و بیشتر به نوشتن داستان‌هایی به شیوه‌ رئالیسم سوسیالیستی و به حمایت از دولت حاکم مشغول بود و کارهای تبلیغی می‌نوشت، در دهه 80 نیز پرکارترین نویسنده ماست؛ اما در دهه 70 که مهاجرت کرد، 10 سال چیزی ننوشت یا اگر نوشت، منتشر نکرد. در اینجا باید بگویم که همه نویسندگان مهاجر یک توقف حداقل 10 ساله داشته‌اند.
 
ابوالفتحی: من فکر می‌کنم که این مهاجرت به یک شوک می‌ماند؛ چراکه نویسنده در یک ساخت فرهنگی شکل گرفته و مشغول به کار است؛ اما به یک‌باره تمام آن ساخت فرو می‌ریزد؛ طبیعتاً تا بخواهد خودش را با آن وضعیت وفق دهد، زمان می‌برد.
 
محمدی: اکثر نویسندگانی که از افغانستان مهاجرت کردند، به زبان دیگری مسلط نبودند یا به کشوری مهاجرت کردند که با زبان آن کشور‌ آشنا نبودند. حتی کسانی مثل رهنورد زریاب، سپوژمی زریاب و حسن قسیم که به زبان دومی هم مسلط بودند، با این وجود از حرکت ایستادند؛ چراکه خلاقیت این افراد به زبان فارسی بود. بسیاری از ما‌ ‌با اینکه به زبان دوم مسلط هستیم؛ اما هنوز نمی‌توانیم به زبان دوم رمان بخوانیم و از آن لذت ببریم و از زبان دوم به عنوان ابزاری برای گذران زندگی روزمره استفاده می‌کنیم. نسل بعدی که باید بررسی کنیم، نویسندگانی است که نخست به پاکستان مهاجرت کردند و پاکستان برای آنها پلی به سمت غرب بود. نویسندگانی که به‌ پاکستان و سپس به غرب رفتند‌‌ در افغانستان به عنوان نویسنده معرفی شده بودند. از این رو ‌نویسندگان اندکی‌ داریم که از پاکستان شروع کرده و مطرح شده باشند. اگر بخواهم مثالی بزنم به خالد نویسا می‌توان اشاره کرد. او اگر چه در افغانستان شروع به نوشتن کرد؛ اما در پاکستان مطرح شد.

به سراغ نویسندگان و شاعرانی که در ایران شروع کردند، برویم. کمی از این افراد برای ما بگویید.

محمدی: نویسندگان و شاعران مهاجری که به ایران آمدند یا از ایران رشد کردند، وضعیت متفاوتی دارند؛ چراکه این افراد در واقع در افغانستان نویسنده نبودند و در ایران با ادبیات داستانی آشنا شدند و به ادبیات روی آوردند و این حوزه با حوزه‌های قبلی که توضیح داد‌م، متفاوت است. اگر ما در دهه 60 در افغانستان داستان‌های سرخ داشتیم، داستان‌های ادبیات داستانی مهاجرت ما در دهه 70 کاملا «سبز» است. در اینجا سرخ به معنی کمونیستی و سبز به معنی اسلام و جهاد است که کاملا دید محتوایی و ایدئولوژیکی دارد و جهاد اسلامی را دنبال می‌کند. ما در ادبیات مهاجرت افغانستان در ایران در سال‌های نخست دهه 70 در پاورقی هفته‌نامه «وحدت» ‌رمان‌گونه‌ای به نام «رفیق روسی‌ام»، نوشته‌‌ محمداسحاق فیاض را داریم که سرگذشت مجاهدی است که اسیر شده‌. نخستین کتاب منسجمی که از نویسندگان افغانستان به شکل گروهی منتشر شد، «مهاجران فصل دلتنگی» نام دارد که در سال 72 از سوی حوزه هنری تهران منتشر شد. درون‌مایه بیشتر داستان‌های این کتاب جهاد است. نخستین داستانی که از من نیز چاپ شد در کتاب دوم این نویسندگان است که همین دغدغه جهاد اسلامی و مبارزه با کمونیسم در افغانستان را داشت. ما تازه در اوایل دهه 80 شاهد تغییر ادبیات مهاجرت افغانستان هستیم و آن به دلیل حضور نسل دوم ادبیات مهاجرت است. من این را جایی نگفته‌ام اما «رفیق روسی‌ام» توارد بسیار زیادی با کتاب «زنده‌باد آزادی» علی وافی دارد. داستان علی وافی در الجزایر می‌گذرد و داستان اسحاق فیاض در کابل؛ اما قصه، همان قصه است.
 
ابوالفتحی: اتفاق مثبتی که برای نویسندگان افغانستانی ساکن ایران رخ می‌دهد، آموزش داستان‌نویسی است که یک امکان خوبی را برای این افراد فراهم می‌کند. این موضوع چقدر مؤثر بوده است و آیا ما اثر آن را در روند داستان‌نویسی افغانستان دیده‌ایم؟
 
محمدی: نسل اول نویسندگان مهاجر ساکن در ایران مثل تقی واحدی، محمداسحاق فیاض، سید اسحاق شجاعی، جواد خاوری و... کسانی بودند که در حوزه‌های علمیه تحصیل می‌کردند. همین نویسندگانی که به شکلی تجربی و با خواندن کتاب‌های دیگران به نویسندگی روی آورده بودند، بعدها ادبیات مقاومت در حوزه هنری را مطرح می‌کنند و جلسه‌های هفتگی شکل می‌گیرد و مهاجران هر هفته جلسه شعر و داستان داشتند و من هم در همین جلسه‌ها شرکت می‌کردم. خوب به خاطر دارم که در سال 72 نخستین دوره‌ آموزش عناصر داستان برگزار شد که من در آن‌جا در پای درس استاد ابوطالب مظفری، جواد خاوری و سید اسحاق شجاعی می‌نشستم.‌ این روند بسیار تإثیرگذار بود. بعد از این جلسه‌ها که در قم و مشهد بود و نسل اول، نسل ما که دانش‌آموز بودیم به داستان‌نویسی وارد شدیم. من فکر می‌کنم که نسل دوم باعث مطرح شدن ادبیات مهاجرت شده است؛ اما باید به خاطر داشته باشیم که نسل نخست نیز پایه‌گذار بوده‌ است. در دهه 80 علاقه‌مندان به شعر و داستان که دانش‌آموز بودند با حمایت نسل اول که روحانی بودند، شروع به نوشتن کردند. از نسل دوم و افرادی مثل خودم می‌توانم از عباس آرمان، حبیب صادقی، سیدمحمد علوی، آصف سلطان‌زاده، تینا محمدحسینی و ریحانه بیانی نام ببرم و شاعران بسیار زیادی که امروز مطرح هستند. البته محمدآصف سلطان‌زاده کمی متفاوت است؛ چراکه با نسل مهاجر کمتر و بیشتر با نویسندگان ایرانی در ارتباط بود و تحصیلاتش نیز در کابل بود. ولی ادبیات مهاجرت افغانستان‌ در ایران‌ با کتاب او یعنی «در گریز گم می‌شویم» مطرح شد. البته گفتم که پیش از او ما مجموعه‌های مشترک از نویسندگان افغانستان داشته‌ایم؛ اما به این دلیل که ناشر حوزه هنری بود، شاید یک عده و قشر خاصی از مخاطبان آن کتاب‌ها را دیده باشند؛ اما آصف سلطان‌زاده داستان‌نویسی افغانستان را در بین مخاطبان جدی و نویسندگان جدی ایران‌ مطرح کرد و موجب دیده شدن آن شد.
 
شما خروجی همان کلاس‌های حوزه هنری هستید. اگر شخصیت محمدحسین محمدی را بررسی کنیم، چقدر تحت‌تأثیر آن کلاس‌ها و چقدر تحت‌تأثیر مطالعه و دیگر عوامل بوده است؟
 
محمدی: من از دوره‌ دانش‌آموزی شروع به نوشتن کردم و برگزیده شدن در مسابقات کشوری در پیشرفتم بسیار تأثیرگذار بود؛ اما باید به شما بگویم که من بعد از آنکه در مسابقات داستان‌نویسی رتبه آوردم با نویسندگان افغانستان آشنا شدم و پیش از آن هیچ آموزشی ندیده‌ بودم. بعد از آن دوره‌ای که در سال 72 برگزار شد، پایه‌ آشنایی من با عناصر داستان شکل گرفت و بعد از آن به شکل خودآموز و با مطالعه کتاب‌های نویسندگان ایرانی مباحث را فراگرفتم. با این حال ما هر هفته در مشهد جلسه نقد و بررسی شعر و داستان داشتیم و این‌ها بی‌تأثیر نبود.
 
همان‌طور که خودتان اشاره کردید، حوزه هنری تفکر خاصی را دنبال می‌کند؛ آیا شما به این موضوع فکر نکردید که به سراغ سایر تفکرها و دیدگاه‌های دیگر بروید؟
 
محمدی: ‌پیش‌تر گفتم که مهاجران افغانستان بیشتر در حوزه‌های علمیه تحصیل می‌کردند. شاید یکی از دلایلش سن و سال بود که نمی‌توانستند وارد مدرسه‌های رسمی شوند و ناچار درس و مشق را از حوزه‌‌های علمیه آغاز کردند. بنابراین دید آنها با دید حوزه هنری نزدیک بود. از طرفی افرادی مثل من هم که جای دیگری نداشتیم. از طرف دیگر، کسانی در حوزه هنری مشهد رفت‌وآمد داشتند که آثارشان به نوع آثار حوزه هنری تعلق نداشت و افراد مطرحی بودند. این‌ها را گفتم تا بگویم که ما فقط به خاطر تفکرات با حوزه هنری همکاری نداشتیم؛ شاید دلایل مختلفی داشته است. اگر خلاصه بخواهم بگویم با گفت که اگر چه از نظر تفکر شباهت‌هایی داشتیم؛ اما واقعیت این است که جای دیگری نداشتیم و با جای دیگری در ارتباط نبودیم. با این تفاسیر شاید مهم‌ترین دلیل این همکاری حمایتی بود که حوزه هنری از ادبیات افغانستان کرد و ادبیات مهاجرت افغانستان مدیون فعالیت‌های حوزه هنری است. نخستین داستان من نیز در انتشاراتی منتشر شد که متعلق به حوزه هنری بود‌. نخستین کتابم نیز در قالب سوره بچه‌های مسجد بود. خوب به خاطر دارم که مجله «ادبیات داستانی»‌که از سوی حوزه هنری چاپ می‌شد، در معرفی ادبیات افغانستان بسیار تأثیرگذار بود.
 
 
چرا به سراغ سایر نویسندگان نمی‌رفتید تا از آنها بیاموزید؟
 
محمدی: من با فضاهای ادبی آشنا بودم اما با جمع‌های ادبی آشنایی نداشتم. خوب به‌خاطر دارم که در جایزه‌ «شعر و قصه جوان ایران» که در بندرعباس برگزار شد و حسین سناپور، ابوتراب خسروی و حسن میرعابدینی داور بودند و جایزه نخست را به من دادند، در اولین دیدار حسین سناپور با همان لحن جدی‌اش به من گفت که چرا پیش گلشیری نرفتی؟ و من برای لحظه‌ای مانده بودم چه بگویم. از او رمان «نیمه‌ی غایب» را خوانده بودم و نتوانستم بگویم مگر برای نویسنده شدن حتماً باید گلشیری را دید! من داستان‌های او را خوانده‌‌ام و همین برایم کافی است. ولی ‌گفتم که با او ارتباطی نداشتم و زمانی هم که به تهران‌ آمدم، خیلی دیر شده بود و‌ گلشیری پس از اندکی که از حضورم در تهران می‌گذشت، از دنیا رفت. من با آثار گلشیری آشنا بودم، اما ارتباطی با او نداشتم. با آثار نویسندگان حوزه‌ هنری و ادبیات مقاومت یا پایداری آشنا بودم اما با آنها نیز ارتباطی نداشتم. در واقع خودم را به یک حوزه ادبیات ایران از لحاظ جریان‌های ادبی و ایدئولوژی محدود نکردم. برای من ادبیات مهم بود. به هر حال و با گذشت سال‌ها از آن اتفاق این شرایط هنوز هم تغییر نکرده است و بچه‌های افغانستان در جمع‌های محدودی حضور دارند. من به نسلی تعلق دارم که در افغانستان به دنیا آمده است، در آنجا تنفس کردیم اما در ایران پرورش یافتیم؛ اما امروز نسلی را داریم که در ایران متولد شده‌اند یا بیشتر در ایران زیسته‌اند. نویسندگانی مثل تینا محمدحسینی، عالیه عطایی و احمد مدقق شاید از این گروه باشند. نویسندگانی که زبان‌شان متفاوت است. گروه‌ دیگری مثل فاطمه خالقی یا کسانی که کتابی هم چاپ نکرده‌اند هنوز ‌وجود دارند که وقتی کتاب یا داستان‌های‌شان را می‌خوانیم، احساس می‌کنیم که یک جوان ایرانی این داستان را نوشته است و هیچ تفاوتی نیست و حتی فضای کارها نیز در ایران اتفاق می‌افتند. برای مثال عالیه عطایی به فارسی می‌نوسید و بخشی از زبان و ادبیات فارسی است. وی خیلی در بستر ادبیات ایران حل شده تا جایی که‌ ما هم نمی‌دانستیم که او افغانستانی است. اصطلاح جالبی را از زبان او شنیدم، «نویسندگان ایرانی - افغانستانی»، شاید هم «افغانستانی - ایرانی». به نظرم در آینده با این دست نویسندگان بیشتر روبه‌رو خواهیم شد.

به سراغ طالبان برویم؛ وضعیت در دوره طالبان به چه شکلی بود؟

محمدی: در دوره طالبان فضای ادبی وجود نداشت و ما سعی می‌کردیم که فقط زنده بمانیم. ما در آن دوره در داخل افغانستان ادبیاتی نداشتیم؛ اما بعد از آن رفته‌رفته شرایط تغییر کرد و فضای ادبی در کشور شکل گرفت. امروز نیز فضای ادبی افغانستان بیشتر مربوط به نسل دهه 80 است. گروه نویسندگانی که در دهه 90 به ادبیات روی آورده‌اند مثل کاوه جبران و خسرو مانی که خوب هم می‌نویسند، تعدادشان خیلی کم است.

                  

ابوالفتحی: از اوایل دهه 80 دو نویسنده افغانستانی در سطح جهانی بسیار مطرح می‌شوند؛ یکی خالد حسینی و دیگری عتیق رحیمی. درباره آنها هم صحبت کنید و بگویید که در اروپا چه اتفاقی برای آنها رخ می‌دهد؟
 
محمدی: در اروپا ما دو گروه از نویسندگان مهاجر را داریم. گروه نویسندگانی که مهاجر شده‌اند و  تعدادشان نیز زیادتر است و گروهی که در غرب به نویسندگی روی آورده‌اند. شاید بتوان سرآمد گروه نخست را ‌سپوژمی زریاب گفت. چون داستان‌هایش ترجمه شده‌اند و سرآمد گروه ‌دوم عتیق رحیمی ‌و ‌خالد حسینی هستند که در غرب به ادبیات و نوشتن روی ‌آورده‌اند و بیشتر به زبانی به غیر از زبان‌های رسمی افغانستان می‌نویسند. به اعتقاد ‌من‌ خالد حسینی به ادبیات انگلیسی‌زبان و آمریکا تعلق دارد و نه به ادبیات فارسی ‌و افغانستان. به نظر‌م‌ ادبیات ‌در زبان رخ می‌دهد. اما وقتی کارهای عتیق رحیمی را بررسی می‌کنیم و می‌خوانیم، می‌بینیم که ‌به زبان مادری ما هم نوشته است؛ اما بحث خالد حسینی فرق می‌کند. شما توجه داشته باشید که رمان‌های ایشی‌گورو را هیچ وقت ادبیات ژاپنی نمی‌گویند و این وضعیتی شبیه به خالد حسینی است. عتیق رحیمی اما به این دلیل متفاوت است که تعدادی از رمان‌هایش را به زبان فارسی و بعضی دیگر را به زبان فرانسوی می‌نویسد و این خیلی متفاوت است.

ابوالفتحی: ‌فکر می‌کنم که در کارهای نویسندگان مهاجرت بحث افغانستان مطرح است اما این موضوع در ادبیات خالد حسینی به این شکل نیست و روح افغانستان در آثار او دیده نمی‌شود. درست است؟
 
محمدی: بله، امثال من، عتیق رحیمی یا آصف سلطان‌زاده وقتی می‌نویسیم از خودمان برای خودمان می‌نویسیم، و در مرحله‌ بعد از خودمان برای دیگران می‌نویسیم؛ اما خالد حسینی از ‌ما‌ برای دیگری می‌نویسد و این تفاوت ماست. ما در کنار این دو نویسنده مطرح جهانی نویسندگان دیگری هم داریم که در غرب به زبان دوم نوشته‌اند اما شناخته شده نیستند. برای مثال مریم حسینی نویسنده‌ای افغانستانی است که چهار رمان به زبان آلمانی نوشته است و ناشر خوبی هم کتاب‌هایش را منتشر کرده اما این آثار تا به امروز به فارسی ترجمه نشده‌ا‌ند یا دختر رهنورد زریاب نیز اثری به زبان فرانسوی دارد. البته عوامل دیگری هم در این دیده شدن تأثیر دارد، عواملی جدای از متن و ادبیات که از بیان‌شان می‌گذرم.

ابوالفتحی:‌ بله در آن دوره موج توجه به ادبیات افغانستان را داشتیم، بعد از آن این موج به سمت ادبیات ترکیه می‌رود. متاسفانه برای داستان ایران هنوز چنین موجی شکل نگرفته است.
 
شما نیز چند کتاب دارید که به زبان‌های دیگر ترجمه شده است. به نظر خودتان چرا ناشران خارجی به سمت شما آمده‌اند؟

محمدی: بله. شاید من هم خوش شانس بوده‌ام که کارهایم در آن زمان به یکی دو زبان ترجمه شد؛ چراکه دنبال آن نبودم. شاید نگاه متفاوت‌تری به افغانستان در کارهای من وجود داشته است که آنها به سمت کارهایم ‌آمده‌اند. ما هنوز تجربه‌ زیستی خودمان از مهاجرت را ننوشته‌ایم و هنوز حرف‌های ناگفته خیلی مانده است. ما دغدغه‌های زیادی در داستان داشته‌ایم و شاید مهاجرت هنوز دغدغه اصلی من در ادبیات داستانی نبوده است. من در خارج از افغانستان زندگی می‌کنم اما دغدغه اولم هنوز افغانستان است. روح ما هنوز درگیر است و هنوز مسأله من و بسیاری از نویسندگان ما افغانستان و جامعه‌ افغانستان است.

چه کسانی از ادبیات ایران بیشترین تأثیر را روی شما و هم‌ نسلان شما گذاشته‌اند؟
 
محمدی: اگر بخواهم درباره خودم جواب بدهم باید بگویم که من در ابتدا بیشتر نویسندگان حوز‌ه‌ کودک و نوجوان حوزه‌ هنری مثل داود غفارزادگان، محمدرضا کاتب، حسین فتاحی و محمدرضا بایرامی را می‌خواندم اما از آن‌ها خیلی تأثیر نگرفتم. هنوز دولت‌آبادی، گلشیری، هدایت، ابوتراب خسروی و حسین سناپور در افغانستان خواهان دارند و الگو قرار گرفته می‌شوند اما همان‌طور که گفتم پرفروش نیستند. جالب است که بدانید «ملت عشق» که من دو فصل آن را هم نتوانستم بخوانم، در افغانستان پر‌خواننده است و پرطرف‌دار.

شما چند سالی است که در افغانستان و به صورت غیرحضوری کار نشر هم می‌کنید. وضعیت بازار نشر و ادبیات امروز افغانستان را چطور ارزیابی می‌کنید؟
 
محمدی: بازار نشر خیلی بهتر شده است و تازه می‌توانیم ادعا کنیم که ما در کابل بازار نشر داریم. نویسندگان جدیدی پا به عرصه‌ نوشتن گذاشته‌اند و از نظر ناشران بازار کتاب‌های داستان بهتر است. اما فضای ادبی در افغانستان هنوز فضای شعر است. شاید ما پنج برابر داستان‌نویسان شاعر داریم و شاید هم بیشتر‌. البته بازار شعر متفاوت است و شاعران پول می‌دهند، خودشان چاپ می‌کنند و خودشان هم پخش می‌کنند. ما نیز در ابتدای کار نشر از نویسندگان و شاعران پول می‌گرفتیم، اما حدود چهار سال است که به همه حق‌التالیف پرداخت می‌کنیم، هرچند اندک. البته شاید جالب باشد که بدانید در چند سال اخیر جوی راه افتاده که شاعران ما شروع کرده‌اند به داستان نوشتن و باید منتظر بود که حاصل این تلاش چه می‌شود.


 
به‌عنوان آخرین سوال وضعیت کارگاه‌های داستان‌نویسی و آموزش در افغانستان به چه شکل است؟
 
محمدی: ما در افغانستان کارگاه‌های داستان‌نویسی نداشته‌ایم، اما در دهه 60 اگر اشتباه نکنم انجمن نویسندگان افغانستان ‌دوره‌هایی را برگزار کرده است. در سال‌های اخیر شاید یکی دو دوره برگزار شده باشد. خود من در کابل یک دوره برگزار کردم. عباس آرمان نیز دوره‌هایی را برگزار کرده است. دوره‌هایی در مزارشریف توسط تقی واحدی و شفیق نامدار هم برگزار شده‌ است؛ اما با همه این توضیحات نمی‌توان گفت که این فضای آموزشی در افغانستان وجود دارد و پا گرفته‌ است. به نظرم همه چیز مقطعی بوده‌ ا‌ست.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها