شنبه ۱۸ فروردین ۱۴۰۳ - ۱۴:۰۷
ارائه الگوی راستی و درستی به مخاطبان نوجوان در «وقتی بابا رئیس بود»

حسن به من می‌گوید: «بابای تو رئیس نیست. رئیس‌ها که موتورگازی سوار نمی‌شوند.» من چند ماه پیش به بابا گفتم: «چرا ماشین نمی‌خری؟» خندید و گفت: «فعلاً کارهای واجب‌تر دارم باباجان!» و چند روز بعد بلند شد رفت جبهه.

سرویس فرهنگ مقاومت خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): یکی از گروه‌های رقابتی در بیست و یکمین دوره جایزه کتاب سال دفاع مقدس گروه کودک و نوجوان بود و در این دوره از جشنواره، چند کتاب شایسته تقدیر داشت. یکی از کتاب‌ها که عنوان «وقتی بابا رئیس بود» روی جلد آن به چشم می‌خورد، در بخش مستند داستانی نظر داوران را جلب کرد. کتابی درباره شهید علی بی‌طرفان که از زبان یک کودک روایت می‌شود. می‌خوانیم: حسن هم می‌خواهد وقتی بزرگ شد رئیس شود؛ خودش می‌گفت. حسن همسایه ماست و با من همکلاس است و شاگرد دوم است و هیکلش از من گنده‌تر است و بابایش را هم خیلی دوست دارد و همیشه پُزش را می‌دهد.

راوی می‌افزاید: بابای حسن قاضی است و صبح‌های زود می‌رود تهران و عصرها برمی‌گردد قم. حسن می‌گوید زورِ بابایش از زورِ بابای همه کلاس بیشتر است؛ چون دستور می‌دهد کی را ببرند زندان، کی را آزاد کنند. خودش هم به‌جای موتورگازی، یک ماشین آمریکایی قهوه‌ای دارد که با آن این‌ورآن‌ور می‌رود. برای همین حسن به من می‌گوید: «بابای تو رئیس نیست. رئیس‌ها که موتورگازی سوار نمی‌شوند.» من چند ماه پیش به بابا گفتم: «چرا ماشین نمی‌خری؟» خندید و گفت: «فعلاً کارهای واجب‌تر دارم باباجان!» و چند روز بعد بلند شد رفت جبهه.

«وقتی بابا رئیس بود» کاری از تقی شجاعی و نشر کتاب جمکران است. نویسنده تمام تلاشش را کرده تا کودک روای قصه، کودک باقی بماند و سادگی و معصومیتش دست‌نخورده باشد. حتی جاهایی از متن کتاب، غلط‌های املایی عمدی وجود دارد. شجاعی در مصاحبه‌ای درباره همین اشتباهات تعمدی گفت: «ایده غلط املایی هم در همان محورِ نگاه بکر به ماجرا، در من شکل گرفت. چون این کتاب را از زاویه نگاه یک پسربچه می‌نوشتم باید در قالب پسربچه‌ای دبستانی می‌رفتم. خب تبعاً وقتی پسربچه با این سن دارد دفترچه خاطرات می‌نویسد حتماً غلط املایی و انشایی خواهد داشت.»

می‌خوانیم: بابا تریف می‌کند بعد از آنکه معلم شده، آقای اسماعیلی که الان رئیس باباست و سید است و با آخوندها دوست است و هرازگاهی می‌رود برایشان رُوزه می‌خواند، معلم‌ها را جمع می‌کرده در خانه خودش و وقتی ساواک پرسیده چکار می‌کنید، می‌گفته که: «ما داریم درباره مشکلات دانش‌آموزان و مدرسه حرف می‌زنیم». آقای قرائتی را هم که یک آخوند است و بلد است خوب حرف بزند، صدا می‌کرده بیاید خانه‌اش تا به معلم‌ها درس اخلاق بدهد. آقای قرائتی بدون تخته‌سیاه نمی‌توانسته حرف بزند و به معلم‌ها می‌گفته: «شما چطور معلم هستید که در خانه‌تان تخته‌سیاه ندارید؟ من که آخوندم در خانه‌ام سه‌تا تخته‌سیاه دارم.»

هدف نویسنده این بود که الگویی از درستی و درستکاری را به مخاطبان نوجوان نشان دهد و معیارهای زیست مومنانه و اخلاقی را برای‌شان تبیین کند. به تعبیر دیگر، کوشیده است به خوانندگان کتابش قهرمانی از سال‌های نه‌چندان دور را معرفی کند تا بدانند این سرزمین هرگز خالی از این قهرمان‌ها نبوده و چه آدم‌های باارزشی را در دل خودش داشته و دارد و نسل جدید باید با شناختن این قهرمان‌ها این زنجیره را حفظ کند و با گرفتن مشعل از نسل قبل و دویدن در ادامه مسیر برای آبادی و حفظ استقلال سرزمینش تلاش کند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها

اخبار مرتبط