دوشنبه ۹ بهمن ۱۴۰۲ - ۰۸:۰۶
تصویر شهید حسن باقری در خاطرات و کتاب‌ها

از شناسایی که می‌آمد، با سر و صورت خاکی می‌رفت اتاقش. اطلاعات را روی نقشه می‌نوشت. گزارش‌های روزانه را نگاه می‌کرد، ریز به ریز اطلاعات و گزارش‌ها را روی نقشه می‌نوشت. اتاقش که می‌رفتی، انگار تمام جبهه را دیده باشی.

سرویس فرهنگ مقاومت خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): قلبش نیز جز برای محبت و انسان‌دوستی نمی‌تپید. «سال آخر دبیرستان بود. شب با مهمان غریبه‌ای رفت خانه به او شام داد و حسابی پذیرایی کرد. می‌گفت از شهرستان آمده و فامیلی تهران نداره، فردا صبح اداره ثبت کار داره و بعدش می‌ره. دلش نمی‌آمد کسی گوشه خیابان بخوابد.» از همان سال‌های نوجوانی، در کارها بسیار جدی و پیگیر بود. روایت می‌کنند که «کلاس هشتم بود. سال چهل‌وهشت یا چهل‌ونه. فامیل دورشان با چند تا بچه قد و نیم‌قد از عراق آواره شده بود. هیچی نداشتند؛ نه جایی، نه پولی. هفت هشت ماه پا پی صندوق‌دار مسجد لُرزاده شده بود. می‌گفت بابا یه وام بدین به این بنده خدا هیچی نداره. لااقل یه سرپناهی پیدا کنه گناه داره. حاجی هم می‌گفت پسر جون! وام می‌خوایی، باید یه مقدار پول بذاری صندوق. همین. آنقدر گفت تا فامیل پول گذاشتند صندوق. همه را بدهکار کرد تا یکی خانه‌دار شد.»

بعدتر، در سال‌های جنگ تحمیلی، همین روحیه را برای دفاع از کشور و فرماندهی نیروها داشت. «باشگاه گلف اهواز شده بود پایگاه منتظران شهادت. یکی از اتاق‌های کوچکش را با فیبر جدا کرد؛ محل استراحت و کار. روی در هم نوشت: ۱۰۰ درصد شناسایی، ۱۰۰ درصد موفقیت. گفت حتی با یه بی‌سیم کوچک هم شده باید بی‌سیم‌های عراقی را گوش کنید و هر چی سند و نامه هم پیدا می‌کنید باید ترجمه بشه. از شناسایی که می‌آمد، با سر و صورت خاکی می‌رفت اتاقش. اطلاعات را روی نقشه می‌نوشت. گزارش‌های روزانه را نگاه می‌کرد… ریز به ریز اطلاعات و گزارش‌ها را روی نقشه می‌نوشت. اتاقش که می‌رفتی، انگار تمام جبهه را دیده باشی.» می‌گویند «عملیات طریق‌القدس بود. بچه‌ها بی‌سیم پشت بی‌سیم می‌زدند که کار گره خورده. چه کار کنیم؟ شب بود و معلوم نبود خط خودی کجاست، خط دشمن کجاست. منتظر کسی نشد. سوار ماشین شد و رفت طرف خط.»

به خودش هم سخت می‌گرفت و خطاهای کوچکی را که گاه سهواً مرتکب می‌شد فراموش نمی‌کرد. «سرباز که بود، دو ماه صبح‌ها تا ظهر آب نمی‌خورد. نماز نخوانده هم نمی‌خوابید. می‌خواست یادش نرود که دو ماه پیش یک شب نمازش قضا شده بود.» در رعایت حدود شرعی نیز بسیار دقیق بود. یکی از همرزمانش روایت می‌کرد که «نزدیک ظهر بود. از شناسایی برمی‌گشتیم. از دیشب تا حالا چشم روی هم نگذاشته بودیم. آنقدر خسته بودیم که نمی‌توانستیم پا از پا برداریم. کاسه زانوهامان خیلی درد می‌کرد. حسن طرف شنی جاده شروع کرد به نماز خواندن. صبر کردم تا نمازش تمام شد. گفتم زمین این طرف چمنیه، بیا اینجا نماز بخوان. گفت اونجا زمین کسیه، شاید راضی نباشه.»

شهید حسن باقری از آن جنس آدم‌هایی بود که باور به صحت برخی خاطراتی که از او روایت می‌کنند، برای ذهن امروزی کمی دشوار است. «هی می‌رفت و می‌آمد. برای رفتن به خانه دودل بود. یادش رفته بود نان بگیرد. به او گفتم سهمیه امروز یه دونه نان و ماسته. همینو بردار و برو. گفت اینو دادن اینجا بخورم، نمی‌دونم زنم می‌تونه بخوره یا نه. گفتم این سهم توست. می‌تونی دور بریزی یا بخوری. یکی دو باری رفت و آمد. آخر هم نان و ماست را گذاشت و رفت.» نیز گفته‌اند «یک روز قبل از اذان صبح رفتم وضو بگیرم. دیدم تنهایی دستشویی‌های مقر را می‌شست. گاهی هم دور از چشم همه، حیاط را آب و جارو می‌زد.»

تصویر شهید حسن باقری در خاطرات و کتاب‌ها

کتاب‌ها و روایت‌هایی درباره فرمانده جوان

از شهید باقری مجموعه نسبتاً بزرگی از یادداشت‌ها و روزنوشت‌ها به جای مانده که به همت مرکز نشر آثار این شهید، در کتابی دو جلدی جمع‌آوری و مدون شده‌اند. این کتاب با توضیحات به‌جا و مناسبش، ما را تاحدی با آنچه در ذهن شهید باقری می‌گذشت آشنا می‌کند و ظرایف شخصیت او را نشان‌مان می‌دهد. در کتاب سه جلدی «روایت زندگی حسن باقری» که به قلم سعید علامیان تألیف شده و کاری از موسسه شهید حسن باقری است، فصول چندگانه زندگی این فرمانده شهید، از تولد تا شهادت بازخوانی می‌شود. علامیان با تکیه بر حدود پانزده هزار صفحه دست‌نوشته و گزارش و خاطرات، در روایت خود بر سال‌های نوجوانی و جوانی شهید باقری درنگ می‌کند و سیر زندگی او را در گذر از انقلاب و جنگ به تصویر می‌کشد. به تعبیری نویسنده این کتاب شهید باقری را از زمره بنیانگذاران اندیشه دفاعی نظامی انقلاب اسلامی و جوانی معرفی می‌کند که عقل و ایمان را در عمل بهم گره زد و معرفت را بر هر عملی مقدم می‌دانست.

نام سعید علامیان به میان آمد و بد نیست به این موضوع نیز اشاره کنیم که او در «ملاقات در فکه» نیز از شهید باقری می‌نویسد. این کتاب که کاری از انتشارات سوره مهر است، با مرور خاطرات دوران کودکی شهید شروع می‌شود و در بیست‌ودو فصل، مهم‌ترین مقاطع و تجربیات شهید باقری را مرور می‌کند. در «ملاقات در فکه» با قهرمان شهیدی مواجه می‌شویم که مسئولیت‌پذیری و لیاقتش در انجام وظایف، همه را مبهوت می‌کرد. جوانی بیست‌وچند ساله که از همان روزهای نخست جنگ، به دل مخاطره زد و در مدتی کوتاه به یکی از لایق‌ترین فرماندهان ما تبدیل شد و در پیش بردن کار جنگ نقش بسیار مهمی ایفا کرد. همچنین در کتاب «مسافر» که دهمین جلد از مجموعه کتاب‌های «قصه فرماندهان» (انتشارات سوره مهر) است نیز تصویری از شهید باقری - بر محوریت خلوص و پایبندی‌اش به مسائل دینی - به مخاطب عرضه می‌شود. باید از چهارمین جلد از مجموعه «یادگاران» (انتشارات روایت فتح) نیز نام برد که در آن شماری از ناب‌ترین خاطرات درباره شهید باقری جمع‌آوری شده‌اند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها