دوشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۱ - ۰۸:۰۰
مردی که حق‌طلبی و عدالت‌خواهی‌اش ستودنی بود

حاج احمد متوسلیان، یکی از خاص‌ترین چهره‌های دفاع مقدس و انقلاب اسلامی است و حتی سرنوشت نامعلوم او نیز این خاص بودن را پررنگ‌تر می‌کند. او مردی پرطاقت و فرماندهی سخت‌گیر بود و دل در گروه آرمان حقیقت و عدالت داشت. در این گزارش به مروری بر چند کتاب درباره شخصیت و ویژگی‌های این فرمانده شجاع می‌پردازیم.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، احمد متوسلیان، پانزدهم فروردین 1332 در تهران متولد شد. اوایل جوانی‌اش در مخالفت با رژیم پهلوی گذشت و چنان‌که درباره‌اش نوشته‌اند، سال 1354 به‌دست نیروهای ساواک دستگیر شد و پنج ماه در زندان فلک‌الافلاک خرم‌آباد در یک سلول انفرادی در حبس ماند. بعد از انقلاب به سپاه پیوست در کردستان و خوزستان مجاهدت‌ها کرد. تابستان 1361 در لبنان، با سه همراهش، به‌دست فالانژهای مارونی (که رابطه نزدیکی با اسرائیل داشتند) اسیر شد و زندگی‌اش به روایتی بی‌پایان، با مجموعه‌ای از پرسش‌های بی‌پاسخ تبدیل شد.

نگاهی به چند کتاب درباره احمد متوسلیان
مجموعه گفت‌وگوها و صحبت‌های حاج احمد در کتابی با عنوان «احمد متوسلیان هستم» (به کوشش محمدجواد شادانلو، نشر نارگل) گردآوری شده‌اند. این مجموعه با حرف‌هایی که او در در رژیم گذشته در دادگاه در دفاع از خودش بیان کرد و بعد با سخنرانی‌اش در مسجد جامع پاوه شروع می‌شود و به چند مصاحبه از او پس از عملیات‌های فتح‌المبین و بیت‌المقدس و مصاحبه‌ای در کردستان می‌رسد. کتاب «همپای صاعقه» (حسین بهزاد و گلعلی ‌بابایی، انتشارات سوره مهر) هم روایت ایجاد و توسعه لشکر 27 محمد رسول‌الله(ص) و نقش آن در دو عملیات بزرگ و سرنوشت‌ساز فتح‌المبین و بیت‌المقدس است. احمد متوسلیان نخستین فرمانده این مجموعه نیروها بود که در ابتدا کارشان را به عنوان یک تیپ نظامی شروع کردند و در مقطع منتهی به عملیات بیت‌المقدس به یکی از لشکرهای اصلی سپاه تبدیل شدند.
 
گلعلی بابایی در کتابی دیگر هم به حاج احمد می‌پردازد. این کتاب که از سوی نشر صاعقه منتشر شده است «در هاله‌ای از غبار» نام دارد و زندگی متوسلیان را از سال‌های کودکی تا اسارتش در لبنان بازخوانی می‌کند. این کتاب از زبان کسانی روایت می‌شود که قبلا به ندرت از حاج احمد متوسلیان سخن گفته‌اند و همچنین چند نفر از اعضای خانواده او نیز، خاطراتی تازه از وی را تعریف می‌کنند. به جز گلعلی بابایی، حمید داودآبادی نیز یکی از کسانی است که نوشتن از حاج احمد را دغدغه کاری خودش کرده است. وی در دو کتاب «سی و هفت سال» (انتشارات شهید کاظمی) و «راز احمد» (انتشارات یازهرا) از متوسلیان می‌نویسد و می‌کوشد برای برخی پرسش‌ها درباره سرنوشت این فرمانده بزرگ پاسخ‌هایی بیابد.
 
فرماندهی سخت‌گیر و باابهت
جعفر ربیعی، یکی از همرزمان احمد متوسلیان در مصاحبه با پایگاه «تاریخ ایرانی» می‌گفت نخستین تصویری که از احمد متوسلیان به ذهنم می‌آید «یک فرمانده شجاع و دلیر» است. «من این افتخار را داشتم که تحت فرماندهی شهید همت، رضا چراغی و علی فضلی بودم. من با همه این‌ها کار کردم؛ اما احمد اصلا از جهت فرماندهی نظامی یک سر و گردن بالاتر بود.» در کار فرماندهی بسیار به نیروها سخت می‌‌گرفت و حتی به گفته بسیاری از کسانی که او را از نزدیک می‌شناختند همه از او می‌ترسیدند. به قول ربیعی، برادر احمد اندام نحیفی داشت و ترکه‌ای و قد بلند بود. اگر کسی ایشان را ندیده بود و تنها تعریفشان را می‌شنید وقتی او را می‌دید، تعجب می‌کرد و می‌گفت برادر احمد که این همه تعریف می‌کنند، این است! ایشان که اصلا هیبتی ندارد، اما در کسوت فرمانده عملیات، خدا نکند که دستور ایشان اجرا نمی‌شد و یا در انجام آن سهل‌انگاری می‌کردیم... باور کنید اگر دستور ایشان را انجام نداده بودیم و ایشان می‌آمد یا باید اصلا جلویش آفتابی نمی‌شدیم یا اگر راهی نداشتیم، چهار ستون بدنمان از هیبت و وحشت برخورد برادر احمد می‌لرزید.
 
متوسلیان به جدی بودن و درستکاری شناخته می‌شد و حق‌طلبی و عدالت‌خواهی‌اش ستودنی بود. ربیعی می‌گوید زمانی که مریوان را گرفتیم، هیچ‌‌کس در شهر نمانده بود، همه از دست ضدانقلاب فرار کرده بودند. به خاطر دارم یک ماشین سیمرغ کنار جاده افتاده بود... چهار، پنج روزی با ماشین رفت‌وآمد کردیم تا این‌که یک روز، یکی از اهالی جلویمان را گرفت و گفت این ماشین متعلق به اوست و گفت از ترس از شهر گریخته بود. گفتیم ما با این ماشین غذای نیروها را توزیع می‌کنیم؛ یعنی چه که این ماشین متعلق به توست، ماشین را نمی‌دهیم، اگر حرفی داری برو به سپاه بگو و برای ادامه توزیع غذا حرکت کردیم.
 
وی می‌افزاید: برادر احمد در آخرین پایگاهی بود که باید غذا را توزیع می‌کردیم. ما همین که دیدیم این آقا [صاحب ماشین] آنجا ایستاده، خواستیم فرار کنیم و به پادگان برویم که بچه‌ها گفتند برادر احمد کارتان دارند، خدمت ایشان رسیدیم، گفت: «این آقا می‌گوید این ماشین متعلق به اوست، مدارک هم دارد و ادعا می‌کند که شما با او بداخلاقی کرده و ماشینش را پس نداده‌اید. مدارکش را دیدی؟» گفتم: نه، گفت: «چرا ندیدی؟»، گفتم: «خب ندیدم»، گفت: «بی‌خود کردی. تو آمدی اینجا حافظ مال این‌ها باشی یا مالشان را ببری؟!» و همان‌جا ماشین را از ما گرفت و درجا تحویل صاحبش داد. درحالی‌که این‌ها شهر را خالی کرده بودند و همه می‌گفتند ضدانقلابند، اما برادر احمد این‌طور نگفت.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها