شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۹ - ۱۲:۵۱
از ادیسون و فیثا تا پله

حامد حسینی‌پناه‌کرمانی، نویسنده و منتقد ادبی در یادداشتی که در اختیار ایبنا قرار داده است، نگاهی به رمان «شوالیه­‌های کوچکِ شهر»، اثر رضا زنگی‌آبادی داشته است.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)-حامد حسینی‌پناه‌کرمانی: از لحاظ تاریخی، والدین همواره ادبیات را از آن جهت برای فرزندان خود مفید می­‌دانستند چون می­‌توانستند از آن به عنوان یک راهنمای اخلاقی منطبق با ارز‌ش‌­های خود بهره گیرند و البته همین طرز تفکر در طول تاریخ انگیزه­ای بود برای بسیاری از ممیزی‌ها یا نابودی کتاب­‌ها.

طرز تفکر مفید نبودن کتاب­‌های علمی تخیلی باعث می­‌شد والدین مطالعه­‌‌ چنین آثاری را برای کودکان، نوجوانان و حتی جوانان چیزی جز اتلاف وقت در دنیای غیرواقعی و موهوم ندانند.

برخلاف باور عامه پژوهش‌­ها نشان می­‌دهد که مطالعه­‌ سبک علمی تخیلی و کتاب‌هایی با داستان و ماجراهای فانتزی مهارت‌­های «تفکر انتقادی» و «هوش احساسی» را در کودکان و نوجوانان  تقویت می­‌کند.

استر جونز، از استادان دانشگاه کلارک در ماساچوست امریکا بود که در مورد پیام‌­های اجتماعی، اخلاقی و سیاسی داستان­‌های علمی تخیلی تحقیقات زیادی انجام داد. او در کتاب «اخلاقیات و پزشکی در ادبیات گمانه‌­زن زن سیاه­پوست» توضیح می­‌دهد که سبک علمی تخیلی و مطالعه­ کتاب‌­های فانتزی چگونه می‌­تواند درک ما را به ویژه در سنین پایین در مورد تفاوت‌­های بشری و تفکر اخلاقی و نگاه انتقادی افزایش دهد.

مطالعه­ کتاب‌­های علمی تخیلی می­‌تواند به خوانندگان در درک معنا و مفهوم جهان کمک کند.

خواندن داستان­‌های خلاقانه می‌­تواند برخلاف محدودیت‌­های ناشی از تعامل صرف با واقعیات، توانایی خوانندگان را در تعامل با واقعیات مبتنی بر علم افزایش دهد. نیازی نیست که سبک­‌ها یا به عبارت دقیق­‌تر ژانر علمی تخیلی و فانتزی تصویری دقیق و کامل از واقعیت را برای حل مشکلات سیاسی و اجتماعی یا فرهنگی و اخلاقی ارائه دهند.

تصویری از محیط با شخصیت‌­های خارق‌­العاده می‌­تواند دلیلی برای علت توانمندی و منشا این ارز­ش­‌ها باشد.

تخیل ابزار قدرتمندی است که نوجوانان و جوانان با کمک آن بهتر می‌­توانند با شرایط ناآشنا روبه‌­رو شوند.

ماجراهای فانتزی و داستان­‌های تخیلی با استفاده از مفاهیمی مانند عدم­ قطعیت و ابهام، نوجوانان و جوانان را در قامت عناصری فعال و ماجراجو به تصویر می‌­کشند که غالبا به تنهایی سرنوشت خود و گاه دیگران را رقم می­‌زنند.

رضا زنگی‌آبادی، نویسنده رمان تحسین ­شده­ «شکار کبک»، این بار به سراغ رده­ سنی 12 تا 16 سال رفته است و در روایتی علمی تخیلی و لایه لایه  شبیه داستان‌های هزارویکشب و با درهم آمیختن رویا و واقعیت جهانی فانتزی به نام «نارپ» خلق کرده است که رویدادهای داستانی «شوالیه‌­های کوچکِ شهر» در این جهان رخ می­‌دهند:
«دایناسوری که تازگی‌ها در اطراف نارپ پیدا شده بود نه گوشت‌خوار بود نه علف‌خوار.
چند سال قبل هم شایعه شده بود در بیابان‌های اطراف نارپ دایناسوری گوشت‌خوار وجود دارد که شتر را یک لقمه می‌کند. اما کسی نه دایناسور را دیده بود و نه شتر خوردنش را. داستان دایناسور گوشت‌خوار را ململِ امیر خیلی زود تمام کرد. او بزمچه‌ی خیلی خیلی بزرگی را که به طرف او و الاغ‌هایش حمله کرده بود با بیل و داس کشته و آورده بود انداخته بود جلوی قهوه‌خانه‌ی نارپ تا پیر و جوان و کوچک و بزرگ بیایند و لاشه‌ی حیوان را تماشا کنند. ململِ امیر لاشه‌ی حیوان را پای درخت چنار خانه‌اش چال کرد و ماجرا به خوبی و خوشی تمام شد.
جعفر جغجغه به خیال اینکه شتری وسط جاده است، زده بود روی ترمز و دیده بود روبه‌رویش هیولایی دوپا ایستاده است که پرهای رنگی دارد و اشعه‌های رنگی هم از چشم‌هایش ساطع می‌شود. این‌ها را جعفر جغجغه با هیجان برای رئیس پاسگاه نارپ تعریف می‌کرد.»

با بررسی ساختار متن شوالیه‌­های کوچک شهر به شیوه­ای مشابه «قصه­‌های پریان» می­‌رسیم که مراحلی همچون بروز مشکل، حرکت، دریافت عامل جادویی و یا کمک یاریگر، گریز، تعقیب و انجام کار دشوار، مبارزه-پیروزی را در  دل خود جای داده است و همه­ شخصیت‌­های شناسایی­ شده توسط ولادیمیر پراپ در قصه­‌های پریان همچون شریر یا بدکار، بخشنده یا پیشگو، یاری‌گر و یا دوستان قهرمان، گسیل­‌دارنده و قهرمان در این داستان وجود دارند و حتی شخصیت شاهزاده خانم یا شاهدخت بر روی شخصیت لیلو فرافکنی شده است.

البته باید توجه داشت علی‌رغم اینکه خاله کوکب شخصیت محوری این رمان است و هم اوست که به سفری ماجرایی همچون هفت خان رستم می­‌رود که شامل روبه‌رو شدن با گوزن و گرفتن شاخ گوزن، برخورد با اژدها و گرفتن خون اژدها، برخورد با شیر و برداشتن خاکستر شیر، فرار از قصر شاهزاده­ جادوگر، برخورد با قندوی دشتبان و برخورد با نره­‌دیو پیر یا همان خرچنگ­‌دیو می‌­شود، ولی ویژگی‌­های قهرمان تنها را ندارد و موفقیت پایان داستان نیز توسط گروه قهرمانان به دست می­‌آید.

خاله کوکب بیشترین ویژگی­‌های نزدیک به شخصیت مورد اعتماد غالب افراد به‌­ویژه کودکان و نوجوانان یعنی کهن‌­الگوی مادر را دارد: «خاله کوکب مادرعباس نبود، اصلا مادر هیچ­کس نبود؛ اما خودش می‌­گفت مادر همه­ بچه‌­های نارپ است.
خاله اول فیثا و خواهر کوچک‌­ترش نسترن را به خانه‌­اش دعوت کرده بود. آن­ها غریب بودند و بعد از زلزله­‌ی بم به نارپ آمده بودند و با دایی­‌شان که همسایه­‌ی خاله کوکب بود، زندگی می‌­کردند. بعد هم پله و ادیسون با فیثا دوست شده بودند و همه باهم به خانه‌­ی خاله کوکب می­‌آمدند. حالا دیگر بعد از گذشت چند سال تقریبا هر شب به خاله سر می­‌زند و گاهی یکی از آن­ها، گاهی دوتا از آن­ها و گاهی هم هر سه همان­جا می­‌خوابیدند.
شب­‌هایی که پله آنجا می‌­ماند خاله کوکب دلداری­‌اش می­‌داد و می‌­گفت پایش خوب می­‌شود و می‌­تواند فوتبال بازی کند و اصلا به تیم ملی برسد.
پله با این رویای شیرین به خواب می‌­رفت و خاله ساعت‌­ها می‌­نشست و نگاهش می­‌کرد.
شب­‌هایی که فیثا و نسترن یا یکی از آن­ها پیش او می‌­ماند خاله حس می­‌کرد آن­ها را هم به اندازه­‌ی پله دوست دارد چون پدر و مادر نداشتند و خاله آن­ها را مثل بچه‌هایش می­‌دانست.»

تکرارهای موجود در داستان، تفاوتی آشکار در متن ایجاد کرده که آن را جذاب، حتی برای بزرگسالان، کرده است:
«بی­بی یه دقیقه به سوراخ نگاه می‌­کنه، دو دقیقه به سوراخ نگاه می‌­کنه، سه دقیقه به سوراخ نگاه می‌­کنه، هفت دقیقه به سوراخ نگاه می‌­کنه، هفده دقیقه به سوراخ نگاه می­‌کنه.» و یا: «درختو نیم ساعت خندید، یه ساعت خندید، دو ساعت خندید، سه ساعت خندید، چهار ساعت خندید.»

و یا در جای دیگر: «یه جیغ می­‌زنه، دوتا جیغ می‌­زنه، سه تا جیغ می‌­زنه.» و نیز: «از تپه می‌­رن بالا، دوباره از تپه می‌­رن بالا، دوباره از تپه می‌­رن پایین، دوباره از تپه...»

روایت زنگی‌آبادی در شوالیه‌­های کوچک شهر طیف گسترده‌­ای از داستان‌­های فانتزی تخیلی مدرن و اشاره به داستان‌­های کهن را در برمی‌­گیرد و از خلال آن­هاست که نویسنده گاه حرف­‌های عمیقی را با مخاطب خود مطرح می‌­کند: «آدم بی‌­مصرف که باشه خودسوزی می­‌کنه...» و یا «خشونت اصلا چیز خوبی نیست.» و گاه پرده از اندیشه‌­های عمیق‌­تری برمی­‌دارد، به‌عنوان مثال وقتی از آقای مسلمی می­‌گوید: «نقل بود در جوانی دختری زرتشتی عاشقش شده و بابت این عشق، اسلام آورده و از خانواده­‌اش بریده تا با آقای مسلمی ازدواج کند.»

و گاه نویسنده اندیشه­‌های داستانی خود را با نظریات درهم می‌­آمیزد و آن­ها را در ذهن یا دهان شخصیت­‌های داستانی مخلوق خود همچون گوزن می‌­گذارد: «یه بار من از دست یک شکارچی فرار کردم، خیلی خیلی خیلی خسته بودم. اومدم همین‌جا آب خوردم و زیر این درخت خوابیدم. یک روز خوابیدم، دو روز، سه روز... نمی‌‌دونم چند روز. وقتی بیدار شدم دیدم یه هدهد اومده وسط این شاخ من لونه ساخته و دو تا تخم هم گذاشته... از اون روز من هی فکر می­‌کنم می‌­گم نکنه منم دارم روی شاخ یا روی تن یه حیوون دیگه زندگی می‌­کنم.»

وجه قابل تامل دیگر داستان این است که نویسنده بسیاری از کلمات و اصطلاحات بومی و محلی خاص استان کرمان را در داستان خود گنجانده است؛ همانند: اتاق بُنی، آب­گرمو، چِنگ، جوغن، پیرزال، کِلَخنه، قاس­پیس، رِشقال، تارمتارو، اُچکو، پُت­ریز، کفتر قُلاچ و بسیاری از این دست که به جذابیت دیالوگ‌­های شخصیت­‌ها و نیز متن داستان افزوده است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها