خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا)، دكتر نسرين فقيه ملك مرزبان، عضو هيأت علمی دانشگاه الزهرا: در همه حكايتهاي «بوستان»، 16 حكايت وجود دارد كه در آنها زنان سخن ميگويند. البته درباره زنان، در آثار سعدي، سخن فراوان است،اما تعداد حكايتهايي كه زنان در آنها سخنگو باشند، كم است.
در آن 16 حكايت، تقريبا شمار زنان مثبت و منفي يكسان است. در نتيجه ميتوانيم به اين برداشت برسيم كه در آثار سعدي، زنان لزوما شخصيتي منفي ندارند. حتي ميتوان گفت كه در 6 حكايت از آن تعدادي كه من پيدا كردهام، زنان در مسندي بالاتر از مردان مينشينند. از بررسي آن حكايتها ميتوان وضعيت زنان را در آن دوره شناخت و فهميد كه در چه سطحي از فرهنگ قرار داشتهاند.
ابتدا از زناني سخن ميگوييم كه شخصيت مثبتي دارند. در بعضي از حكايتهاي سعدي، زن جوان از شوهر پيرش شكايت ميكند و در حكايت ديگر اين اتفاق به صورت معكوس پيش ميآيد. قياس سخن راهنمايي كه زن جوان يا مرد جوان را نصيحت ميكند، به نتايج جالب توجهي ميرسد و در نهايت به ما نشان ميدهد كه از ديد سعدي، زن خوب چه تصويري دارد.
يكي از آن حكايتها در «باب قناعت» بوستان آمده است و داستان مرد كوته همتي است با زني كه بلند همت است. حكايت چنين آغاز مي شود «يكي طفل دندان برآورده بود/ پدر سر بهفكرت فرو برده بود ؛ كه من نان و برگ از كجا آرمش؟/ مروت نباشد كه بگذارمش».
زن پاسخ شوهرش را اين گونه ميدهد كه «هم آن كس كه دندان دهد نان دهد». اما سعدي پيش از آن ميگويد «نگر تا زن او را چه مردانه گفت». از ديد سعدي، سخن درست، سخني است كه «مردانه» باشد. ما در اين حكايت به يك فرامتن و يك مساله ساختاري برميخوريم. قرار هم بر اين است كه مخاطب از گفتوگوي ميان زن و مرد درس بگيرد.
اين اتفاق نيز ميافتد، چرا كه چندين قرن است آن سخن سعدي، هر آن كسي كه دندان ميدهد نان خواهد داد، به صورت ضربالمثل درآمده و در باور مردم نشسته است. سعدي در اين حكايت ميخواهد سخني را به كرسي بنشاند. پس آن كسي كه سخن مورد نظر سعدي را بر زبان ميآورد طولانيتر سخن ميگويد و جملات بيشتري را بهكار ميگيرد. گوينده حرف نهايي، در انتهاي حكايت ظاهر ميشود و با پايان گرفتن حكايت، سوال كننده با پاسخ دهنده همسو ميشود.
يك نمونه ديگر از سخن زنان در «باب تواضع» بوستان آمده است. حكايت با اين بيت آغاز ميشود «شكر خندهاي انگبين مي فروخت / كه دلها ز شيرينيش مي بسوخت/ گراني نظر كرد بر كار او / حسد برد بر گرم بازار او». زن آن مرد گران جان را نصيحت ميكند و ميگويد كه دليل كم رونقي بازار تو، ترش رو بودن و گره بر ابرو افكندن توست «به دوزخ برد مرد را خوي زشت / كه اخلاق نيك آمدهست از بهشت». در اين داستان، مرد فن كار را نميشناسد و اين زن است كه او را راهنمايي ميكند. در اين حكايت، ما با كنش مردانه روبهروييم، نه گفتار او. اما زن با بيان تمثيل و جملات طولاني سخن خود را بيان ميكند.
دوشنبه ۳ اسفند ۱۳۸۸ - ۰۸:۰۰
نظر شما