زبان سخنوران درویشکیش ادامه ادب حماسی و پهلوانی ماست از این رو از دید تاریخی فرهنگ درویشی پس از فرهنگ پهلوانی پدید آمده است.
در ابتدای نشست دکتر میرجلالالدین کزازی شاهنامه پژوه و استاد دانشگاه گفت: یکی از بختهای بزرگ و بیمانند من که همواره اورمزد دادار را به پاس آن سپاس میگذارم این است که نزد ایرانیان با نام بلند و فرمند فردوسی بزرگ و نامه ورجاوند او شاهنامه پیوند گرفتهام. درباره پیوند مثنوی و شاهنامه یا از دیدی فراتر عرفان و حماسه باید بگویم که شاید در نخستین نگاه ما چندان پیوندی در میان درویش و پهلوان نیابیم و بینگاریم که این دو یک سره از یکدیگر جدایند؛ اما زبان سخنوارن درویشکیش دنباله ادب پهلوانی ماست. از این رو از دید تاریخی فرهنگ درویشی پس از فرهنگ پهلوانی پدید آمده است با این تفاوت که در عرفان باید به جدال با نفس سرکش و در حماسه به جدال با دشمن بدکردار پرداخت.
وی درباره سنجش پدیدارشناختی حماسه و عرفان بر پایه شاهنامه و مثنوی افزود: پهلوان به راستی در حماسه پارسی پهلوان است که در بند خویش نباشد، پهلوان گرهگشا و یاریگر مردمان است. پهلوان در نام خویش است که پهلوان است. پهلوان مرد بازوست و جنگاور است و با تن خود در پیوند است؛ اما درویش انسانی است که تن خود را خوار ميدارد، فرو مینهد و آن را بزرگترین دشمن خویش میشناسد. از تن وارونه پهلوان که ژنده و تنآور است میپرهیزد و میگریزد، برای پاسخ به این پرسش باید بر خود روشن بداریم که سرشت و ساختار حماسه چیست و درویش و پهلوان یا عرفان و حماسه در کجا به یکدیگر باز میرسند و با هم پیوند میگیرند، آنگاه درمییابیم که حماسه را همچنان در آموزهها و فرهنگ و جهان بینی درویشی باز میتوانیم یافت.
این شاهنامهپژوه ادامه داد: حماسه زاده اسطوره است، فرزندی است که مام اسطوره آن را میزاید، میپرورد و میبالاند و به سخن دیگر کار و سازها و ویژگیهای بینابین در اسطوره و حماسه یکسان است. یکی از نهادها و بنیادهایی که اسطوره شناختی میپرورد، درمیگسترد، مایه میگیرد و زمینه آفرینش فرهنگی نو را پدید میآورد. فرهنگ حماسی نام دارد و آن بنمایه و ویژگی همان است که من آن را ستیز ناسازها مینامم.
وی تصریح کرد: هر رخداد حماسی را که بکاوید و بررسید در ژرفای آن به ستیز ناسازها خواهید رسید و هر جا چنین ستیزی در کار است، زمینه برای آفرینش حماسی آماده خواهد بود. اما این ستیز ساختاری پیچیده دارد و تنها در ستیزگی نمیماند. ناسازان ستیزنده در جهان بسیارند اما همه آنها نمیتوانند خاستگاه حماسه باشند. هنگامی که ستیزه ناسازها به پدیده حماسی دگرگون میشود که ویژگی دیگری بر آن ستیزگی افزوده شود و آن ویژگی دیگر آمیزگی است. هنگامی که ما با پدیدهای دوسویه ناسازوارانه (پارادوکسیکال) روبهرو هستیم که در آن ستیزگی با آمیزگی در آمیخته است با پدیدهای روبهرو خواهیم بود که میتواند خاستگاه حماسه باشد، به این معنا که آن ناسازان هنگام ستیزه جویی با یکدیگر به ناچار بی آنکه خود بخواهند با هم درمیآمیزند که در این صورت میگوییم آمیزندگانیاند ستیزنده یا ستیزندگانیاند آمیزنده. به دو روی سکه میمانند هر سکه به ناچار دو رو دارد. شما هیچ سکهای را نمیشناسید که یک روی داشته باشد.
دکتر کزازی اضافه کرد: پیوند حماسه با عرفان و پهلوان با درویش به سامان نمیرسد و به یاد بسپاریم که نکته با ارزش در آن است که کار با این رویارویی به فرجام نمیرسد. این کشاکش و ستیز و هماوردیها همچنان میپاید؛ اما در قلمرویی دیگر، که قلمرو درویشی است. درویش هماورد برونی را که پهلوان با آن میجنگد به هماوردی درونی دگرگون میسازد. درویش همان پهلوان حماسه است؛ اما با خود در ستیز، آویز، نبرد و آورد است. دشمن او از جهان برون گسسته و به جهان درون درویش راه جسته است. درویش با من خویش میجنگد اگر به هر انگیزهای در میان آن دو پهلوان هماورد بینگاریم که آشتی و آرامشی پدید میتوانست آمد آن دو به گونهای دست از نبرد باز میداشتند. درویش پهلوانی است که هرگز نمیتواند با هماورد خویش که من اوست، تن اوست، به آشتی و آرامش برسد. اگر او دمی این کشاکش و ستیز با خویشتن را فرو بگذارد از آن پس درویش نیست. نبرد درویش با خویشتن نبردی است که تنها زمانی به فرجام خواهد آمد که هماورد یکسره از میان برداشته شده باشد. این نبرد، نبرد مرگ و زندگی است؛ نبردی که هرگز گمان و امیدی در آن به سازش و آشتی نمیرود. تا من هست تا تن هست درویش پهلوانانه ناچار از جنگیدن است.
اين فردوسي شناس خاطرنشان كرد: آرمان درویشان و رهروان آن است که بر خویشتن چیره شوند و از چنبر چیرگی من و تن برهند. من سرانجام باید در او رنگ ببازد و از میان برود. آرمان درویش جز این نیست همه تلاش و خواست و پویه او از آنجاست که میخواهد به چنین آرمان و آماجی سترگی دست بیابد، رستن از خویش و یا مردن در دوست. همان است که آن را فنای فیالله مینامند. مرگ در زندگی و فرجام آن نبرد حماسی است و هنگامی که درویش به این فرجام رسید به خواست خود دست یافته است آن زمان میتواند با مرگ در خویش به زندگانی در دوست برسد با رستن از چنگ تن به جان، جاودان زنده بماند و به بقای بالله دست بیابد. آن ستیز، ستیز ناسازهاست، ستیزی که یکسره پیوند و آمیزشخیز است و آنچه میتوان انگاشت در نبرد درویش با خویشتن بیشترین نمود را دارد.
وي در ادامه افزود: اگر در پهنه حماسه به هر روی آن ناسازان ستیزنده و آمیزنده دوگانهاند یا دوگروهند، دوتایی و دوگانگی در کار است. در حماسه درویشی آن دوگانگی و دوتایی از میان برمیخیزند و آن پهلوان برونی هماوردی درونی میشود و از این روست که ادب درویشی ما دنباله ادب پهلوانی ماست. زبانی که سخنوران درویش کیش در بازنمود نبرد شورانگیز و تبآلود حماسه و نهان گرایانه بهکار گرفتهاند همچنان زبانی رمزی و پهلوانی است، همان واژگان و همان شگردها و ترفندهای ادبی است و همان ساختارهای زبانی را ما کمابیش در حماسههای صوفیانه بازمییابیم. برای مثال میتوان چشمزدی داشت به داستان هفت خوان رستم و هفت شهر عشق در عرفان. بنیادی در حماسه پهلوانی که هفت خوان است، هفت آزمون دشوار که پهلوانان آیینی باید از سر بگذرانند به راستی همان هفت مرحله در حماسه درویشی را پدید میآورند که هفت وادی طریقت یا هفت شهر عشق خوانده میشود. اما در سوی دیگر در ادب پهلوانی آشکارا از الله یا ایزد چونان آماج پهلوان سخن نرفته اما پهلوان آیینی کسی است که سرانجام آن هفت آزمون را از سر میگذراند و از خواهشهای تن رها میشود.
وی در خاتمه سخنانش یادآور شد: مثنوی مولانا بی هیچ گمان بزرگترین، بن مایهترین و گرانسنگترین نامه نهانگرایی و دفتر درویشی در فرهنگ ایرانی و ادب پارسی به شمار میرود. کتابی دیگر که این حماسه در آن نمودی برجسته دارد در پیوسته پرآوازه عطار است؛ پیر نیشابور و داستان مرغان، منطقالطیر که به راستی حماسه است اما حماسه درونی و درویشی. ساختار حماسی منطقالطیر درخشانتر از مثنوی است؛ زیرا به هر روی مثنوی کتابی است که در زمینههای گوناگون سروده شده است؛ اما منطقالطیر کتاب یگانه و یکپارچه است آنچه مرغان در رسیدن به سیمرغ میکنند به راستی رسیدن به خویشتن و حماسه است.
نظر شما