یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۲ - ۰۹:۳۵
بمباران اتمی ژاپن، ضرورت جنگی یا انتقام‌جویی آمریکا؟/ روایتی از مرگ و ویرانی هیروشیما و ناکازاکی

آمریکایی‌ها با انداختن دو بمب اتمی، یکی روی هیروشیما و دیگری بر ناکازاکی، در اوت 1945 کار جنگ دوم جهانی را یکسره کردند. این تصمیم آنان که به بهای جان هزاران هزار ژاپنی تمام شد، یکی از مسائلی است که برخی مورخان درباره‌اش نوشته‌اند.

سرویس تاریخ و سیاست خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا): جنگ در قرن بیستم، در قیاس با رویارویی‌های نظامی قرون پیش از آن، تغییر زیادی کرده بود و بخش عمده این تغییر، به پیشرفت تسلیحات برمی‌گشت. ارتش‌ها به ابزارهایی به‌مراتب مرگبارتر مثل سلاح شیمیایی و بمب‌های آتش‌‌زا مجهز شده بودند و چون به «پیروزی به هر قیمتی» باور داشتند، در به‌کارگیری این ابزارهای جدید تردید نمی‌کردند. ما تفاوت دیگری هم وجود داشت و آن، به تعبیر اریک هابسبام «غیرشخصی‌شدن جنگ‌ها» بود. او در کتاب «عصر نهایت‌ها» در توضیح این عبارت می‌نویسد: «اکنون کشتن و معلول کردن آدم‌ها فقط با فشردن یک دکمه و یا حرکت دادن اهرمی امکان‌پذیر بود.

تکنولوژی کاری کرد که قربانیان آن نامرئی شدند و دیگر آدم‌هایی که دل و روده‌شان با سرنیزه درمی‌آمد و یا از درون مگسک تفنگ‌ها دیده می‌شدند به چشم نمی‌آمدند. مقابل تفنگ‌های ثابت جبهه غرب، نه انسان‌ها که آمار انسان‌ها، و حتی نه آمارهای واقعی بلکه آمارهای فرضی وجود داشت، موضوعی که در شمارش اجساد تلفات دشمن در جریان جنگ آمریکا و ویتنام آشکار بود. زیر بمب‌افکن‌ها نه مردم که قرار بود سوزانده و مثله شوند که اهداف نظامی قرار داشتند. اینک مردان جوان باوقاری که یقیناً هرگز نمی‌توانستند سرنیزه‌ای را در شکم آبستن دخترکی روستایی فرو کنند، به‌راحتی بمب‌های قوی انفجاری را بر لندن یا برلین و یا بمب اتم را بر ناکازاکی فرومی‌ریختند.»
 
بمباران اتمی ژاپن، دو برداشت از یک واقعه

اما داستان بمباران اتمی ژاپن، حتی با معیارهای رایج در جنگ مُدرن نیز داستانی خاص و متمایز است. آنجا برای نخستین بار از سلاحی چنین مهلک و مخرب رونمایی و استفاده شد و چندده هزار نفر در بمباران و چندصدهزار نفر در روزها و هفته‌ها و ماه‌های پس از آن، بر اثر عوارض انفجار جان باختند. در آغاز، جز عده‌ای اندک، کسی از واقعیت ماجرا چیزی نمی‌دانست. ژاپنی‌ها که قربانی این حمله شدند، حتی در بدترین پیش‌بینی‌های خودشان نیز چنین ضربه‌ای را در نظر نگرفته بودند و حتی – به روایت برخی مورخان – تا یکی دو روز بعد از بمباران هیروشیما نیز تصویر درستی از آنچه روی داده بود نداشتند.
 
آمریکایی‌ها در آن مقطع از جنگ، یعنی زمانی که آلمان کاملاً شکست خورده و تسلیم شده و آتش جنگ تقریباً در همه‌جا، جز آسیای شرقی خاموش شده بود، مصمم بودند که ماجرا را هرچه زودتر، با کمترین تلفات از خودشان به پایان ببرند. برتری آن‌ها کاملاً قطعی بود و احتمالاً جنگ را – حتی بدون استفاده از بمب اتمی – با پیروزی تمام می‌کردند. اما دستیابی به این پیروزی به خون و تلفات بیشتری نیاز داشت. پیش از آن، اشغال ایووجیما و اوکیناوا چندده هزار سرباز کشته روی دست‌شان گذاشته بود و می‌دانستند پیشروی در خاک ژاپن، بهایی بسیار سنگین‌تر خواهد داشت. همچنین در آن زمان احتمال می‌دادند که شوروی نیز ادعاهایی در سر دارد و پس از جنگ، سهم خود از غنایم پیروزی بر ژاپن را مطالبه می‌کند. به نوشته هابسبام «شاید این فکر از ذهن حکومت آمریکا گذشته باشد که با این اقدام می‌تواند مانع شوروی، متحد آن زمان آمریکا، شود تا مبادا ادعا کند که خود عامل عمده شکست ژاپن بوده است.»
 
البته جان تیلور، نگاهی متفاوت با هابسبام دارد. او در کتاب «جنگ جهانی دوم» که چندی قبل چاپ تازه‌ای از آن به زبان فارسی منتشر شد، می‌نویسد: «تمایل به پیشدستی بر روس‌ها یا هشدار دادن به آن‌ها مسأله‌ای جنبی بود. عامل تعیین‌کننده این بود که وجود بمب‌ها، استفاده از آن‌ها را ضروری ساخته بود. چنان‌که یک مقام بلندپایه (آمریکایی) می‌نویسد: همین‌قدر می‌توانم بگویم که ما ناگزیر شدیم بمب را به کار ببریم، چون پول هنگفتی صرف آن شده بود. اگر موفق نمی‌شدیم، چگونه می‌توانستیم توضیحی برای این هزینه سنگین داشته باشیم؟ درباره هیاهویی که مردم ممکن بود به راه بیندازند بیندیشید... هنگامی که کار بمب تمام شد و آن را فرو انداختند تسکینی که به تمام دست‌اندرکاران داد عظیم بود.» تیلور در ادامه همین بحث، به نکته مهم دیگری نیز اشاره می‌کند. اینکه «آمریکایی‌ها با رضایت خاطر غریبی بمب‌های اتمی را در جنگ با ژاپن به کار بردند. آن‌ها هیچ‌گونه خشم اخلاقی ددمنشانه یا تمایلی برای کینه‌جویی از ایتالیا یا آلمان در خود احساس نمی‌کردند. اما چون در گذشته ژاپنی‌ها آن‌ها را در پرل هاربر تحقیر کرده بودند، سخت بر آن شدند تا ژاپن را به تسلیم بی‌قید و شرط وادار سازند.»
 
 
هی‌باکوشا، فاجعه و روایت بازماندگانش

هی‌باکوشا اصطلاحی در زبان ژاپنی است به معنی «مردم آسیب‌دیده از انفجار» و درباره کسانی به کار می‌رود که از انفجار بمب اتم در هیروشیما و ناکازاکی جان به در بردند و مدتی پس از آن فاجعه انسانی زنده ماندند. زنده ماندند اما جراحت‌هایی برداشتند که تا پایان عمرِ – از آن پس – کوتاه‌شان با آنان ماند و رنج‌شان داد. بخشی از تصویر ذهنی ما درباره بمباران اتمی دو شهر ژاپن، از خاطراتی شکل‌ گرفته است که این بازماندگان روایت کرده‌اند. آکیرا اونوگی که آن زمان شانزده سال داشت، یکی از آنان بود و آن روز را چنین به یاد می‌آورد: «زیر لبه پشت‌بام بودم که برقی آبی‌رنگ دیدم، شبیه جرقه‌ای که از چرخ ترن برمی‌خیزد یا از اتصال دو سیم برق به یکدیگر. پس از آن یک بخار انفجاری روی داد... من و دوستم به اتاق دیگری پرتاب شدیم. مدتی بی‌هوش بودم و هنگامی که به هوش آمدم، خودم را در تاریکی یافتم.»

خانه‌ آنان حدود یک کیلومتر با مرکز انفجار بمب فاصله داشت، اما کاملاً ویران شد. به هر زحمتی بود، مادر و دیگر اعضای خانواده‌اش را از زیر آوار بیرون کشید و سپس نگاهی به اطراف انداخت. مرگ و ویرانی بر همه‌جا سایه انداخته بود. یکی از همسایگانش را دید که لباسی به تن نداشت. «تمام پوست بدنش وَر آمده و کَنده شده بود و به سرانگشتانش آویزان مانده بود. من با او صحبت کردم، اما او خسته‌تر و درمانده‌تر و ناامیدتر از آن بود که به حرف‌هایم جوابی بدهد و فقط اعضای خانواده‌اش را جستجو می‌کرد.» آتش همه‌جا شعله می‌کشید و دامنه‌اش مدام گسترده‌تر می‌شد. اونوگی و دیگران، برای نجات از این آتش به رودخانه‌ای در آن نزدیکی پناه بردند. باران با قطرات تیره و درشت می‌بارید و آن‌هایی که زنده مانده بودند، از لباس اجساد برای بستن زخم‌های‌شان استفاده می‌کردند.
 
در کتاب «ساخت بمب اتمی» نوشته ویکتوریا شی‌رو، تعدادی از این خاطرات وجود دارد و گوشه‌ای از آن فاجعه بزرگ را به خواننده نشان می‌دهد. از جمله قصه نوجوان دیگری به نام  فِرد هاساگاوای، که او نیز از شاهدان صحنه‌های هولناک پس از انفجار بود. شنوایی‌اش را از دست داد، اما ماجرا را به خوبی به یاد داشت. «صورت تمام مردمی که می‌دیدم چنان ورم کرده بود که دیگر هیچ‌کدام‌شان شبیه آدمیزاد نبودند. به نظرم می‌رسید که همه مُرده‌اند. زنان را نمی‌شد از مردان متمایز کرد و جنسیت‌شان را تشخیص داد. همه بسیار تشنه بودند و آب می‌خواستند.» شاهد دیگری به اسم کوسوکه روایت می‌کرد که «دیدم عده‌ای در جستجوی آب تقلا می‌کردند و همین که چند جرعه می‌نوشیدند می‌مردند... تمام شهر نابود شده بود و می‌سوخت. جای امنی برای پناه بردن وجود نداشت.»

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها