دوشنبه ۲۹ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۱:۲۳
جهادگران چطور نقشه‌های دشمن را خنثی می‌کردند؟

می‌دیدم آن کسی‌که علیه ظلم و استبداد و به طرفداری از محرومین قلم می‌زد، اینجا در هوای سرد و خشک منطقه پرت و دورافتاده دلگان، اینگونه قصد کمک به همان محرومان بیل می‌زند و عرق می‌ریزد. صادق، واقعاً صادق بود.

 سرویس فرهنگ مقاومت خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)- سجاد خوارزمی، فعال فرهنگی: جنگ ایران و عراق یا جنگ هشت ساله که ما ایرانی‌ها آن را به نام «جنگ تحمیلی» یا «دفاع مقدس» می‌شناسیم در اواخر شهریور ۱۳۵۹با حمله ناجوانمردانه عراق و به فرماندهی صدام حسین به خاک کشورمان رخ داد. روابط ایران و عراق از سال ۱۳۴۸ تا قبل از شروع جنگ هم مثل امروزه نبوده و درگیری‌های محدود و موقتی متعددی نیز رخ می‌داده، اما در نهایت این درگیری‌ها با جنگ هشت ساله ای روبرو می‌شود که یک طرفش یک حکومت دینی تازه تأسیس است و در مقابل عراق و همه حامیان عربی و غربی‌اش و در یک کلمه نظام استکباری بین‌الملل.

در ابتدای جنگ صدام و رژیم بعث این باور را داشت که می‌توانند در عرض یک هفته، تهران را فتح کنند، به همین دلیل با شروع غافلگیرانه جنگ توانستند بخش‌هایی از خاک ایران، از جمله خرمشهر و آبادان را اشغال نماید. اما این تهاجم، با مقابله جدی ملت انقلابی و غیورمردان ایرانی قرار گرفت. کسانی که برای حفظ این انقلاب و نظام مردمی برخاسته از آن حاضر نبودند وجبی از خاک کشورشان را به اشغال دشمن در بیاید. جانانه در مقابل این لشکرکشی دفاع می‌کردند و توانستند در سال‌های دوم و سوم جنگ، بیشتر مناطق اشغال شده خرمشهر و خوزستان را آزاد کنند، تا حدی که جنگ را به داخل خاک عراق هم بکشانند.

رژیم بعث عراق در دوران جنگ، برخلاف ایران، حامی و پشتوان‌ های زیادی داشت. کشورهایی مانند ایالات متحده آمریکا، عربستان، فرانسه، کویت، چین، مصر، اتحاد جماهیر شوروی و... که مجموعاً به حدود ۲۳ کشور می‌رسید. به همین دلیل توانست بسیاری از تجهیزات جنگی خود را از این کشورها تأمین کند، اما ایران در آن زمان در تحریم خاصی بود. تجهیزات جنگی قابل قبولی همانند امروزه نداشت که بتواند از خود دفاع کند، در کنار آن حامی درست و حسابی هم نداشت. انگار که ابرقدرت ها دست به دست هم داده بودند از طریق عراق، ایران اسلامی را به زمین بزند. اما برخلاف میل و پیش بینی شان، ایران رهبری فرزانه و غیورمردانی شجاع داشت که توانستند با توکل بر خدا در مقابل دشمنان خود بایستند و جانشان را برای کشورشان بدهند تا دشمن نتواند حتی یک وجب از خاک کشورمان را به اشغال خود در بیاورد.

مردانی که در آن زمان منتظر بودند امام خمینی(ره) اشاره ای بکند تا هرچه توان دارند خود را برای مقابله با دشمن بعثی آماده کنند. در کنار آن، نوجوانانی که علاقه آنان به امام و شهادت در راه خدا آنچنان زیاد بود که بنا به فرمان امام خود را به میدان نبرد می رساندند، اما به دلیل سن کم مجبور به دستکاری در شناسنامه‌‌هایشان می شدند تا مبادا از قافله شهدا و رزمندگان جا بمانند. به نقل از رهبر معظم انقلاب: «اگر این شهادت ها نبود، اگر این فداکاری ها نبود، این نظام باقی نمی ماند؛ این نهال نظام، مورد تهاجم طوفان‌های سخت بود.» 

در این جنگ تحمیلی، اقشار و اصناف و سنین مختلفی احساس مسئولیت کردند و در میان رزمندگان، همه قشری از مردم وجود دارد، اعم از: نظامی، دکتر، پرستار، روحانی، کارگر، کاسب، جهادگر و... در میدان جنگ کسی هویت خود را نمی شناسد، بلکه همه به عنوان یک رزمنده، از شهرهای مختلف ایران خود را به میدان نبرد می رساندند و به مقابله با دشمن می پرداختند و برخی هم در آخر به آرزوی دیرینه خود یعنی «شهادت» دست می یافتند.

کتاب «آقا صادق» روایتگر زندگی یکی از این رزمندگان و جهادگران است؛ شهید سید محمدصادق دشتی (۱۳۴۲ـ ۱۳۴۶). او یکی از جهادگران انقلابی و مخلص استان فارس، شهرستان فسا، روستای دستجه بود. کسی که چه قبل از انقلاب، در مبارزات علیه رژیم پهلوی و چه بعد از پیروزی انقلاب در جنگ ایران و عراق، فعالیت ها و خدمات زیادی کرده است.

کتاب «آقا صادق» در ۱۸۰صفحه، از قول خانواده، دوستان و همرزمان، ما مخاطبان را با ویژگی های این شهید بزرگوار در ارتباط با خانواده، دوستان، فعالیت های اجتماعی و جهادی و... آشنا می کند. نمونه‌ای از فعالیت‌های این شهید بزرگوار که در کتاب هم به آن اشاره شده است مرور می‌کنیم.

«کم‌کم تصمیم گرفتیم شعارنویسی روی در و دیوار شهر را شروع کنیم. شبی روی دیوار ساواک، شعارهای «مرگ بر شاه» و «تا خون در رگ ماست، خمینی رهبر ماست» را نوشتیم. فردا صبح با جعفر رفتیم روبروی ساواک. جلالی، رئیس ساواک، چند مأمور را واداشته بود به پاک کردن شعارها و از شدت عصبانیت، مدام به آنها و به شعارنویس ها فحش می داد.» (صفحه ۲۶)

این تنها گوشه‌ای از فعالیت‌های شهید سید محمدصادق دشتی قبل از انقلاب است، در حالی که در کتاب از فعالیت‌های متعدد ایشان در این برهه زمانی و جذب دوستان و آشنایان خود در این فعالیت ها گفته شده است که بسیار جذاب و خواندنی است.
با سقوط حکومت پهلوی و روی کار آمدن انقلاب اسلامی و پس از آن شروع جنگ تحمیلی، سید محمدصادق دشتی نقش بسزایی نیز در این ایام و به ویژه جنگ داشت و در شهرهای مختلف استان مانند فیروزآباد و قیروکارزین و حتی فراتر از آن در سیستان و بلوچستان فعالیت جهادی داشت و در اواخر به عنوان مسئول تدارکاتی گروه جهاد سازندگی استان فارس در جبهه خدمت می کرد. به نقل یکی از همرزمان، از آشنایی با شهید دشتی این در کتاب نیز آمده است:

«قبل از اینکه فرصتی برای صحبت کردن و آشنایی با آقای دشتی پیدا شود، صدای اذان بلند شد. من کنجکاوانه تمام حواسم به رفتارهایش بود تا فرصت را برای آشنا شدن با شخصیت او از دست ندهم. موضوعی که از همان اول به چشم می آمد برخورد گرم او بود. بین دو نماز دیدم همان جوان از امام جماعت کسب اجازه کرد و در حالی که کتاب های شهید مطهری را در دست داشت، شروع به سخنرانی کرد. چقدر شیوا و با جذبه سخن می گفت؛ طرز برخورد آقای جوان، مرا مجذوب خود کرد.» (صفحه ۴۶)

یکی دیگر از همرزمانش از فعالیت های جهادی او در سیستان و بلوچستان چنین می گوید: «در سیستان می دیدم که صادق چقدر بچه فعالی است. من او را بیشتر اهل مطالعه می دانستم و فکر می کردم مثل خودم اهل فعالیت های فرهنگی و سیاسی است، مخصوصاً اینکه بعد از انقلاب، با دوستانش در مدرسه، نشریه ندای انقلاب را چاپ می کردند و بعد از آن هم مدتی خبرنگار نشریه امت بود، اما حالا می دیدم آن کسی که علیه ظلم و استبداد و به طرفداری از محرومین قلم می‌زد، اینجا در هوای سرد و خشک منطقه پرت و دورافتاده دلگان، اینگونه قصد کمک به همان محرومان بیل می‌زند و عرق می‌ریزد. صادق، واقعاً صادق بود.» (صفحه ۴۰)

وقتی که زندگی و خاطرات شهدا را مطالعه می کنیم متوجه حس عجیبی آنها نسبت به حضور در جبهه و مدرسه انسان‌سازی آن می شویم. نوجوانان و جوانانی که درس و مدرسه و دانشگاه را موقتاً کنار می گذاشتند و خود را به مدرسه و دانشگاه جبهه می رساندند؛ گویا در نظر آنها تربیت در جبهه، نسبت به مدرسه و دانشگاه بسیار بسیار موثرتر بوده است. برای نمونه از میزان ارادت خاص شهید دشتی به حضور در جبهه اشاره می کنیم که حضور در جبهه را یک «فرصت طلایی» می‌دانست.

«می خواستم قبل از رفتن، او را ببینم و خداحافظی کنم. طبق معمول با چهره خندان و روحیه مثال زدنی مرا تحویل گرفت.
ـ می بینم که به سلامتی لباس پلوخوری پوشیدی! می خواهی بروی فسا، داماد شوی؟
ـ نه بابا، گفتم حالا که کمی بارها سبک تر شده، بروم شیراز، امتحان های باقیمانده مدرسه را بدهم.
ـ فعلاً به مرخصی نرو! وقت برای درس خواندن زیاد است. هر ساعتی که بیشتر در جبهه باشیم، همانقدر در پیروزی و به نتیجه رسیدن جنگ بیشتر سهیم بوده ایم.» (صفحه ۱۲۹)

در بخش انتهایی کتاب، حُسن ختام، گفتگویی می آید که در بحبوبه عملیات قادر، با شهید سید محمدصادق درباره خدمات ارزشمند پشتیبانی جنگ جهاد فارس در سالهای ابتدایی جنگ تا تابستان ۱۳۶۴انجام شده است. شهید در بخشی از این گفتگو می گوید: «جهاد فارس یکی از ستادهایی بود که با شروع جنگ تحمیلی در حساس ترین و فعال ترین جبهه جنگ با دشمن، یعنی منطقه آبادان استقرار یافت... فعالیت های مهندسی در مناطق مخنتلف فرق می کند. وظیفه اصلی جهاد، جاده سازی، پل سازی، اسکله سازی و  احداث خاکریز است. نکته مهمی که وجود دارد این است که برادران بدون هیچ گونه تجربه قبلی و با ابتکاراتی که داشته اند، توانسته‌اند هر روز بهتر از روز قبل، مشکلات را حل کنند. با ایمانی که خداوند به اینها داده است، مشکلات در پیش چشمشان بسیار آسان می نماید... قرآن و اسلام در وجود این برادران نقش دارد و همین خصلت آنها، نقشه‌‌های دشمن را خنثی می‌کند.» (صفحه ۱۶۴)
 

 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها