ایرما کودرووا، استاد دانشگاه و از متخصصان برجسته زندگی و آثار این شاعر، در کتاب «مرگ یک شاعر» درباره آخرین لحظات زندگی تسوهتایوا مینویسند: «روی میز سه یادداشت کوتاه و مختصر اما با کلماتی دقیق بود... تسوهتایوا همواره دیدگاه عجیب خودش را درباره مرگ داشت. در دوران پختگیاش، پیوسته به مرگ خودخواسته اندیشید و از آن نوشت. مرگ اعتراضی؛ اگر دیگر امیدی به غلبه بر جبر نبود. مرگ؛ اگر بودن ناممکن بود. بودن به معنای زندگی کردن با قوانین برتر خودش.»
سحر حدیقه که ترجمه فارسی این کتاب را برعهده داشته است، معتقد است که «کودرووا با توسل به نامهها، خاطرات و چه و چه و چه آن روی دیگر مارینا را نشانه رفته که تا به حال ندیده بودیم. شغل او در صندوق امانات دولتی یا همان کا.گ.ب در دقت نظرش بیتاثیر نبود. البته که طبق اظهارات خودش، در نوشتن از شاعر مورد علاقهاش چنان که باید بیطرف نبوده اما به نظر من لازم است گاهی بیطرف نبود. آن هم در مورد شاعری که چنین مطرود حاکمیت شد.»
کتابهای «جنگ دنیاها» نوشته هربرت جورج ولز، «هیولای چشم چرخشی» نوشته بری هاچیسون، «خمیر» نوشته رابین اسلون، «فلورانس نایتینگل» نوشته کیتسون جازینکا، «خرگوش سوپر قهرمان» نوشته هلمه هاینه و «داداش سیاه، داداش سیاه» نوشته جوئل پارکر رودز از جمله آثار حدیقه در حوزه ترجمه در رده سنی بزرگسال و کودک و نوجوان به شمار میآیند. وی همچنین تالیف آثاری همچون «آماده باش هلولا!» را نیز برعهده داشته است.در گفتوگویی که با سحر حدیقه داشتیم از جایگاه تسوهتایوا و شعرهایش در ادبیات روسیه پرسیدیم که در ادامه میخوانیم:
آخرین اثر ترجمهای منتشر شده از شما، روایتی داستانی و تحقیقی از واپسین روزهای زندگی مارینا تسوهتایوا به نام «مرگ یک شاعر» نوشته ایرما کودرووا است که از سوی انتشارات آفتابکاران به چاپ رسید. از فصلهای این کتاب و مسائلی که مخاطب در خوانش با آن روبهرو خواهد بود، بگویید.
ایرما کودرووا در این کتاب ما را با شواهد و قراین جدیدی از روزهای آخر زندگی مارینا تسوهتایوای شاعر آشنا میکند. او با استناد به پروندههای کا.گ.ب، مصاحبههای مختلف با آدمهایی که از نزدیک مارینا را در روزهای آخر زندگی دیده بودند و همچنین خاطرات نزدیکترین آدمها به او (از جمله پسرش مور) ما را با حوادثی آشنا میکند که مارینای پُر از حس زندگی را در سن 49 سالگی به کام مرگ کشاند. کودرووا دلایل خودکشیهای او را برمیشمارد و سایه به سایهی تاریخ میرود تا ببیند کی راست میگوید و کی نه. آیا مارینا مشکل روانی داشته یا دستهای پشت پرده او را به کام مرگ کشانده؟ مارینا تسوهتایوا در دو سالی که به دنبال همسرش یفرون از فرانسه به زادگاهش یعنی شوروی بازمیگردد، تلخیهایی را تجربه میکند که عرصه را بر او تنگ میکند: دستگیری دخترش آلیا و به دنبال آن بازداشت همسرش یفرون. بازداشت همخانهایهای او، بازداشت دوستان و آشنایان نزدیکش، بازداشت کی و کی و کی در دوره استالین و سپس جنگ جهانی دوم و آوارهگی. کودرووا ذرهبین را به دست مخاطب میدهد و او را در شرایط هراسآلود آن دوره- دقیقتر سالهای 1939 تا 1941- شوروی میگذارد.
با توجه به تخصص ایرما کودرووا در زندگی و آثار تسوهتایوا، نقش و جایگاه کودرووا در معرفی ابعاد ناشناخته زندگی این شاعر برجسته روس را چگونه ارزیابی میکنید؟ کمی درباره آثار کودرووا که در آن به تسوهتایوا پرداخته توضیح دهید.
ایرما کودرووا محقق و پژوهشگر است و از آنجایی که چندین سال روی زندگی و آثار مارینا تسوهتایوا کار کرده، او را تسوهتایواشناس میدانند. دو اثر دیگرش درباره مارینا هنوز به زبان فارسی ترجمه نشده: یکی «زندگینامهی تصویری مارینا تسوهتایوا» و دیگری «ماجرای دنبالهدار زندگی مارینا تسوهتایوا». کتابهای او به زبانهای مختلفی از جمله چک، آلمانی و انگلیسی ترجمه شده. همانطور که قبل اشاره کردم، ایرما به مصاحبه با افراد نزدیک مارینا تسوهتایوا میرود و زندگی سالهای آخر او را با زوایای مختلف و از دید آدمهای مختلف بررسی میکند. در زندگینامههای دیگری که دربارهی مارینا نوشتهاند، چنین ریز و بادقت زندگی او را زیر و رو نکردهاند. او با توسل به نامهها، خاطرات و چه و چه و چه آن روی دیگر مارینا را نشانه رفته که تا به حال ندیده بودیم.
شغل او در صندوق امانات دولتی یا همان کا.گ.ب در دقت نظرش بیتاثیر نبود. البته که طبق اظهارات خودش، در نوشتن از شاعر مورد علاقهاش چنان که باید بیطرف نبوده اما به نظر من لازم است گاهی بیطرف نبود. آن هم در مورد شاعری که چنین مطرود حاکمیت شد.
مارینا تسوهتایوا و آثارش چه جایگاهی در ادبیات روس دارد؟
در کتاب «مارینا تسوهتایوا، زندگینامه و اشعار» ترجمه فریده حسنزاده تا حدودی به جایگاه این نویسنده میپردازد. یا در کتاب «سه گام بر نردبان نوشتار» الن سیکسو ترجمه ماهان تیرماهی از او به عنوان سه زن تاثیرگذار در ادبیات جهان نام برده میشود.
آنا آخماتوا در شعر «ما چهارتن» از چهار نفری یاد میکند که در شعر روس تاثیرگذارترین بودند: خودش، پاسترناک، ماندلشتام و در پایان مارینا تسوهتایوا. مارینا خیلی زود و در سن 18 سالگی به شهرت رسید اما بخت با او یار نبود. به دنبال همسرش، به فرانسه مهاجرت کرد. به قول خودش مخاطبانش در روس بودند و هیچ کتابی از او در روسیه چاپ نمیشد. در فرانسه هم مطرود اهل ادبیات بود. انگار این «خود بودن» مارینا به مذاق خیلیها خوش نمیآمد. وقتی نامهای ضد مایاکوفسکی نوشتند و مارینا از امضای آن امتناع کرد، مطرودتر هم شد. وقتی هم که به زادگاهش برگشت، با آن بازداشتها و محکومیتها و ممنوعیتها روبهرو شد. بدون اجازه نمیتوانست از بولشو خارج شود و در خانه اشتراکی، گوشه تنهاییاش گم شده بود. گوشهای که بتواند بنویسد، ترجمه کند و با آن زندگی کند.
اما سالهای سال بعد از آنکه استالین از صفحه روزگار محو شد (البته که هنوزاهنوز اثراتش مانده)، یعنی در دهه 1960 و بیست سال بعد از مرگ مارینا، کارهای او به زبانهای مختلف ترجمه شد و ارزش این شاعر عزیز تا حدی شناسانده شد.
درباره سبک و محتوای آثار تسوهتایوا بگویید.
پاسخ به این سوال به تحقیق و پژوهش گستردهای نیاز دارد؛ اما با اطلاعاتی که از زندگی مارینا تسوهتایوا و اشعارش دارم، میتوانم بگویم که زندگی و شعر این شاعر از هم جدا نیستند. مضمونهایی که در اشعارش تکرار میشوند زنانگی و کشمکشهایی است که او در زندگی روزمره با آنها دست و پنجه نرم میکند. به نظر من، او شعر را زندگی میکرد. شخصیت پیچیدهی او را در شعرهایش میشود لمس کرد. استعاره را میشناسد و آن را زندگی میکند. (حتی در یادداشتهای روزانه و یا نامههایش هم پر است از این استعارهها.) انگار شعرها نوعی بازتاب زندگی او هستند: درد و رنج و حسرت و اندوه و ترس. ترس و نگرانی از تنها ماندن در این دنیا. شعر او پر از احساس و عاطفه است و چیزی که بیشتر از همه من را به خودش جذب کرد زنانگی است که در اشعارش موج میزند. انگار او در ابتدا کلمه را میفهمد، معنا میکند و دوباره میسازد تا راهی بیابد برای شناخت خودش. او با قدرت نومیدی و ترسی را خلق میکند که هر روز درگیرش بوده. او برای خلق تصاویر شعرش به همین اشیا دوروبر میپردازد نه دورتر. مثلا به این شعر توجه کنید و اینکه چطور با شی سادهای مثل فنجان تنهایی و فرسودگی را به تصویر میکشد:
«فرسودهام
فنجانی خالی
که از تهی میدرخشد.»
آیا میتوان از او به عنوان شاعر جریانساز یاد کرد؟
قطعا مارینا تسوهتایوا جریانساز هست که در بین آن همه شاعری (بیش از 2000) که روس در زمان او داشت، رشتهای به نام تسوهتایواشناسی داریم. قبلا هم به جایگاه او در بین شاعران روس اشاره کردهام. اینکه از نظر الن سیکسو، او یکی از سه زن تاثیزگذار در ادبیات است. اگر حتی کاری به ادبیات نداشته باشیم، او جریان «خود بودن» را ساخت. «خود بودن» به هر قیمتی که شده. و خوب در مقابل موج سنگین سمبولیسم، در کنار آنا آخماتوا و مایاکوفسکی و ماندلشتام و دیگر همردههایش ایستاد و موجی نو و با قدرت را ساخت که در آن خبری از استعارههای دور از ذهن و نماد و نشانه نبود. هر چه بود ملموس بود و صمیمی. (جالب است که این لحن صمیمی را حتی در نامهاش به استالین هم حفظ کرده.) و به نظر من جریانساز یعنی همین.
از تجربه ترجمه «مرگ یک شاعر: واپسین روزهای زندگی مارینا تسوهتایوا» در مقایسه با دیگر آثار ترجمهایتان بگویید.
عمده کارهای قبلی من در حوزه ادبیات کودک و نوجوان هستند. چه تالیف و چه ترجمه. فضای کتابهای قبلی عمدتا شاد بودند. در این کار ولیکن با فضای تلخ و پر از دردی روبهرو بودم که شاعر مورد علاقهام را به کام مرگ کشاند. البته که انتخاب کتاب خیلی هم بیربط به زندگی خودم نبود. یعنی فکر میکنم هم میشود گاهی مثل یک کودک پرشور و اشتیاق بود و گاهی درگیر کژتابیهای زندگی شد. با آنکه کتاب «مرگ یک شاعر»، نوعی پژوهش و مستند است؛ اما در روند تحقیقاتیاش، چیزی از تعلیق داستانی کم نگذاشته. در نتیجه جذب آن شدم و به نوعی میخواستم روح شاعر درونم را ارضا کنم. باید بگویم قبل از «مرگ یک شاعر» هم با چنین تجربهای دست و پنجه نرم کرده بودم. کتاب «نجات استخوانها» نشر مانیا هنر برای رده سنی بزرگسالان. جالب است که در آن کتاب هم با دختری روبهرو هستیم که بیپروا از زندگی شخصیاش، عشقهایش، رابطههایش و مشکلاتش حرف میزند، آن هم با لحنی شاعرانه. دختری که با تمام ترسهایش، «خودش است».
نظر شما