یکشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۶ - ۱۰:۰۰
روایتی از زندگی خصوصی رهبر فاشیست‌ها

کتاب «ظهور و سقوط دوچه، موسولینی» اثر کریستوفر هیبرت متمرکز بر کاراکتر و زندگی خصوصی موسولینی است هرچند که کاملا بر انبوهی از مستندات و وقایع تاریخی مبتنی است.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، کتاب «ظهور و سقوط دوچه، موسولینی» اثر کریستوفر هیبرت با ترجمه بیژن اشتری به مرور زندگینامه رهبر حزب فاشیست ایتالیا می‌پردازد. کتاب در سه بخش با عناوین «جنگ برای قدرت»، «امپراتوری و متحدین» و «سقوط غول» تنظیم شده است.
 
کتابی بر پایه انبوهی از مستندات و وقایع تاریخی

اشتری در «مقدمه مترجم» درباره ویژگی‌های کتاب می‌نویسد: «اما کتابی که من برای ترجمه زندگینامه موسولینی انتخاب کرده‌ام، موسولینی؛ ظهور و سقوط دوچه نوشته کریستوفر هیبرت یک ویژگی بارز دارد که در هیچ‌کدام از زندگینامه‌های موسولینی ندیده‌ام و آن تمرکز روی کاراکتر و زندگی خصوصی موسولینی است. به تعبیری، این نوعی زندگینامه کلاسیک است که به سبک و سیاق روایی نوشته شده، هرچند که کاملا بر انبوهی از مستندات و وقایع تاریخی مبتنی است.

کریستوفر هیبرت، نویسنده کتاب، پژوهشگر سرشناس انگلیسی است که در زمینه تاریخ ایتالیا تخصصی بی‌بدیل دارد. هیبرت با نظم زمانی، زندگی و فراز و فرودهای فکری و شخصیتی موسولینی را، از آغاز دوران کودکی تا هنگام مرگ فجیعش در شمال ایتالیا و به نمایش درآمدن جنازه آویزان‌شده‌اش در میدان لورتوری شهر میلان، به دقت دنبال کرده و آن را به تصویر کشیده است. کتاب چنان ریتم و ضرباهنگ حساب‌شده و فوق‌العاده نفس‌گیری دارد که خواننده را به یاد فیلم‌های تریلر [هیجان‌انگیز] آمریکایی می‌اندازد. کم‌تر زندگینامه‌نویسی دیده‌ام که چنین توان بالایی در تشریح و توصیف چنین صحنه‌های تاریخی‌‌ای را داشته باشد. موسولینی؛ ظهور و سقوط دوچه فقط زندگینامه دوچه نیست، بلکه دریچه‌ای است برای شناخت کاراکترهای دیگری مثل کلارتا پتاچی معشوقه وفادار موسولینی و راکله همسر ایضا وفادار موسولینی و وزرا و دیگر یاران وفادار او.» (ص 7)
 
«جنگ برای قدرت» در بخش نخست کتاب جای گرفته و ضمن ترسیم تولد، وضعیت خانوادگی و چگونگی راهیابی به سیاست آورده است: «موسولینی تا این زمان موفق شده بود خود را به عنوان رهبری بالقوه بشناساند. با گزینش ملغمه‌ای از ایده‌های عمدتا نامرتبط با هم و تا حدی نامفهوم، که آن‌ها را از نیچه و بلانکی و هگل و شوپنهاور و سورل و بالشویک‌های روسی وام گرفته بود، به باوری رسید که به زودی بر کل زندگی‌اش تسلط می‌یافت: «نظام موجود را باید گروهی از نخبگان انقلابی، که تحت نام خلق عمل می‌کنند، براندازند و این نخبگان باید توسط شخص او رهبری شوند. اما فقط خشن‌ترین رفقای سوسیالیست موسولینی آماده بودند که با حمایت از عقاید خشن افراطی او و با مُهرِ تأیید گذاشتن بر حملات کور او به توراتی، بیسولاتی و تروس (رهبران میانه‌روی داخل حزب سوسیالیست ایتالیا) و در واقع به هر گروه دیگری، در داخل یا خارج حزب، که مخالف وی بودند، از او پیروی بکنند. سنت‌گراترین سوسیالیست‌ها مجبور بودند اذعان کنند درست است که موسولینی مرد شاخص و برجسته‌ای است، اما او آدم خطرناکی است و خطرناک‌بودنش هم به اندازه لادزاری است.» (ص 38)
 
در همین قسمت درباره قدرت‌نمایی دوچه در دربار پادشاه می‌خوانیم: «موسولینی در اولین سخنرانی‌اش در پارلمان ایتالیا در پی پذیرش درخواست پادشاه برای تشکیل دولت، به نمایندگان گفت: «من اگر بخواهم می‌توانم این سالن غم‌انگیز را به اردوگاه جنگی پیراهن سیاه‌ها، به اتراقگاهی برای آن‌ها، مبدل کنم. من می‌توانم درهای پارلمان‌ را تخته کنم.» گرچه حامیان فاشیست موسولینی، که غالبشان حداقل شصت کیلومتر از رم فاصله داشتند، به راحتی تار و مار می‌شدند اگر پادشاه اجازه استفاده از نیروهای ارتش و پلیس علیه آنها را می‌داد، اما آن حرف موسولینی در پارلمان نیز لاف و گزاف صرف نبود. موسولینی حالا که با تهدید اعمال زور به قدرت رسیده بود دوباره شروع کرد به اعمال زور، منتها با خویشتن‌داری. او در فردای ملاقات با پادشاه ویکتو اِمانوئل دستور داد 25000 نیروی فاشیستی که در بیرون رم اردو زده بودند با قطارهای ویژه به پایتخت آورده شوند و پس از رژه در مقابل قصر کیرینالی در نهایت آرامش دوباره به خانه‌هایشان برگردند.» (ص 65)
 
سؤال‌پیچ کردن موسولینی به خاطر معشوقه‌هایش

قسمت دوم با عنوان «امپراتوری و متحدین» به روابط دوچه با برخی هم‌پیمانان از جمله هیتلر می‌پردازد، مولف با اشاره به رفتار پیشوا در دیدار با رهبر فاشسیت‌ها می‌نویسد: «هیتلر از دوچه دعوت کرد که به اشلوس کلسهایم بیاید. چیانو درباره این دیدار نوشت: «هیتلر حرف می‌زند، حرف می‌زند، حرف می‌زند، حرف می‌زند. دوچه رنج می‌برد، زیرا او که خود عادت به حرف زدن دارد حالا مجبور است ساکت بنشیند و گوش دهد. در روز دوم، بعد از صرف ناهار موقعی که همه حرف‌ها گفته شده بود، هیتلر برای مدت یک ساعت و چهل دقیقه بدون وقفه حرف زد. او مطلقا هیچ موضوعی را از قلم نینداخت: جنگ و صلح، مذهب و فلسفه،‌ هنر و تاریخ، موسولینی به صورت غیرارادی مدام ساعت مچی‌اش را نگاه می‌کرد. من داشتم به کار خودم فکر می‌کردم، و فقط کاوالرو، که در نوع خودش انسان نوکرمآب غریبی است، وانمود می‌کرد که با شور و شوق بسیار دارد به حرف‌های هیتلر گوش می‌دهد. او مدام سرش را به علامت تأیید تکان می‌داد.» (ص 206)
 
با پیروزی‌های آلمان در جنگ و تصاحب بیشتر غنایم اختلاف میان سربازان ایتالیا و آلمان بالا گرفت. آنها معتقد بودند که آثار فرهنگی فرانسه باید به ایتالیا برده شود اما آلمان‌ها نظری خلاف آن داشتند. دراین میان هیتلر نیز از عملکرد نظامی دوچه دلخور بود. پس از این وضعیت دوچه در خود فرو رفته بود به طوری که: «موسولینی پس از تابستان 1942 به ندرت در انظار عمومی ظاهر شد و موقعی هم که این کار را کرد مردم گرچه نگاه همدلانه‌ای به او داشتند اما از دیدن ظاهرِ تغییرکرده‌اش حسابی تکان خوردند. او فکش را جلو می‌داد و چشم‌هایش را می‌دراند تا عکس‌ها بتوانند چهره او را همان‌جوری که خودش دوست داشت روی نوار فیلم ثبت کنند، اما حالا چهره‌اش سرزندگی خودجوش سابق را، که جذابیت و گیرایی خاصی به وی بخشیده بود، از دست داده بود.» (ص 209)
 
«سقوط غول» در قسمت سوم صفحاتی را به کلارتا پتاچی معشوقه دوچه اختصاص داده که در سطوری از آن آمده است: «کلارتا متقاعد شده بود که دوچه نه فقط خودش مورد خیانت قرار گرفته است [از سوی فاشیست‌ها و ژنرال‌هایش] بلکه به نوبه خودش حالا دارد به او [کلارتا] هم خیانت می‌کند. از این می‌ترسید که مبادا دوچه معشوقه دیگری یافته و از نو درگیر رابطه نزدیکی با معشوقه‌های سابقش شده است. مارگریتا سارفاتی یا آنجلا کورتی احتمالا همان معشوقه‌های سابقی بودند که می‌کوشیدند دوچه را از چنگ کلارتا بیرون بیاورند و حالا سروکله زن دیگی هم به اسم ایرما در صحنه پیدا شده بود که به قول کلارتا، می‌خواست «از نمدِ دوچه کلاهی برای خودش بدوزد.» او از این گلایه می‌کرد: «مردم می‌گویند ان زن من هستم، اما اشتباه می‌کنند، این زن ایرما است.» اما هر زمان کلارتا به خودش جرئت می‌داد و موسولینی را به خاطر معشوقه‌های دیگرش سؤال‌پیچ می‌کرد، موسولینی هرچه ناسزا بلد بود نثارش می‌کرد یا با چنان لحن تمسخر‌آمیزی جوابش را می‌داد که کلارتا به گریه می‌افتاد.» (ص 224)
 
تکه کاغذهایی برای مشخص کردن عبارت‌های مهم

حاشیه‌هایی که کلارا برای موسولینی داشت، نیز از نظر مولف پنهان نمانده و از منظرنگاه برخی اعضای دولت رهبر فاشیست‌ها آورده است: «آلساندرو پاوولینی، وزیر فرهنگ رژیم،‌ معتقد بود که همه مردان بزرگ «رنسانس ایتالیایی» روابط عشقی خاص خودشان را داشتند و دوچه هم تا حالا به کلارتا هیچ چیز جز چند هدیه کوچک و پانصد لیر برای خریدن یک پیراهن نداده است. این حرف پاوولینی حقیقت است؛ اما مردمی که لباس‌های گران‌قیمت کلارتا را می‌دیدند و بوی عطرهای گران‌ وی را استشمام می‌کردند نمی‌توانستند آن را باور کنند.

این لباس‌ها و عطرها هدایایی بودند از سوی بوتیک‌داران حیله‌گر رمی و تجار بسیار حسابگری که دنبال منافع مادی خودشان بودند. اما مردم تصور می‌کردند که کلارتا این لباس‌‌ها و عطرها و طلا و جواهرات را از پول مالیات آن‌ها خریده است. آنها نمی‌دانستند که آن انگشتر الماس بزرگی که کلارتا به انگشتش کرده است هدیه‌ای از جانب یک بانکدار بوده که آن را در ازای پادرمیانی کلارتا برای جوش دادن یک معامله بزرگ پرسود به وی داده بود. آن‌ها همچنین خبر نداشتند که آن پالتوی پوست زیبایی که کلارتا به تن کرده هدیه یکی از آشنایان برادرش بوده که آن را به پاس قرارداد پرسودی که با وزارت کار امضا کرده بود به وی داده بود.» (ص 226)
 
در همین مجال علاوه بر روابط موسولینی با زنان، برخوردش با فرزندان نیز مورد توجه قرار گرفته است. درباره دختر دوچه می‌خوانیم: «ادا (دختر موسولینی) که در این زمان در آستانه فروپاشی کامل عصبی بود به توصیه پدرش عمل کرد و به آسایشگاهی در رامیولا در نزدیکی شهر پارما رفت و در آن‌‌جا با نام مستعار السا سانتوس بستری شد. جووانی دولفین، یکی از منشی‌های موسولینی، دیداری را که ادا با پدرش در ویلای فترینلی داشته بود، توصیف کرده است. دولفین قبلا ادا را ندیده بود و از مشاهدات شباهت فوق‌العاده او به پدرش شگفت‌زده شد. او در دفترچه یادداشت‌های روانه‌اش نوشت: «ادا موسولینی تفاوت بسیار زیادی با عکس‌هایش دارد. او دقیقا شبیه به پدرش است و با موسولینی مو نمی‌زند.» (ص 341)
 
روزهای پایانی زندگی دوچه با روزهایی که برای رسیدن به قدرت در تکاپو بود، بسیار متفاوت است. در سطوری از کتاب بخشی از این رویه متفاوت مرور شده است: «یک‌بار روزنامه‌نگاری که به دیدن دوچه آمده بود نگاهی به عطف کتاب‌های پهن شده روی میزش انداخت تا ببیند او چه چیزهای می‌خواند. این کتاب‌ها خیلی ناهمگون بودند: داستایفسکی، تولستوی‌، همینگوی، افلاطون، ساپو، کانت، دُن آرامِ شولوخف، نیچه، ناپلئون امیل لودویگ، تأملاتی پیرامون خشونتِ ژرژ سورل، گوته، شوپنهاور، کتاب‌هایی درباره مسیح، درباره فردریک کبیر، درباره بتهوون.

خبرنگار متوجه شد که در بین صفحات هریک از این کتاب‌ها تکه کاغذهایی برای مشخص کردن عبارت‌های مهم قرار داده شده یا در حاشیه صفحات مطالبی نوشته شده است. او بعضی وقت‌ها چنان غرق در مطالعه این کتاب‌ها می‌شد که مقامات و مراجعه‌کنندگانش، به ویژه آلمانی‌ها، با بی‌اعنایی او روبرو می‌شدند. در این جور مواقع صرفا از سر بی‌حوصلگی‌ به فرد مراجعه‌کننده می‌گفت که به دیدن گراتزیانی یا وزیرفرهنگ یا منشی خصوصی‌اش برود و مشکلش را آنجا مطرح کند.» (ص 361)
 
کتاب «ظهور و سقوط دوچه، موسولینی» اثر کریستوفر هیبرت با ترجمه بیژن اشتری در 480 صفحه، شمارگان یکهزار و صد نسخه و به بهای 50هزارتومان از سوی نشر ثالث منتشر شده است. 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها