شنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۲ - ۰۰:۰۰
از محمدعلی سپانلو و قیصر امین‌پور تا بهمن دری در گفت‌وگو با بیوک ملکی

بیوک ملکی می‌گوید یکی از دلایل تعطیلی سروش نوجوان این بود که درستون اول جدول نام منوچهر آتشی آمده بود.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به نقل از پایگاه خبری خبرآنلاین، بیوک ملکی برای آن ها که ادبیات کودک و نوجوان را دنبال می‌کنند نامی آشناست اما او علاوه برفعالیت در این حوزه نامش با مجله دوست داشتنی «سروش نوجوان» نیز گره خورده است. مجله‌ای که یادآورنام «قیصر امین‌پور» عزیز نیز هست. نامی که اگر بیوک ملکی کمی روی آن مکث کند گوشه چشمش خیس خواهد شد. با آقای ملکی درباره سروش نوجوان و چگونگی به تعطیلی کشانده شدنش سخن گفتیم. بخوانید که نکات عبرت‌آموزی در آن هست:

چند وقت پیش در یکی از خبرگزاری‌ها مطلبی دیدم، مراسم بزرگداشت آقای سپانلو بود. این خبرگزاری یک قطعه فیلم خیلی کوتاه از شما پخش کرد که درآن به آقای سپانلو معترض شده بودید. می‌خواهم ماجرا را از زبان خودتان بشنوم. 


این یک بی‌اخلاقی از آن خبرگزاری بود. بعد از فوت آقای امین‌پورهمیشه پرهیز داشتم از اینکه در مورد ایشان صحبت کنم. نه اینکه نخواهم ، بیشتر به این دلیل که بعد از مرگ این نوع افراد اوضاع آشفته‌ای پیش می‌آید که در آن هر حرفی بزنید ممکن است از آن سوءبرداشت ‌شود. آنقدر اغراق‌های خلاف واقع می شود که ترجیح می‌دهید، سکوت کنید. مثلا اگر کسی یک پک سیگار در کنار او کشیده ، این یک پک تبدیل به یک رمان یا یک کتاب می شود . 


در مورد آقای امین پور هرکس که از من سوال می‌کرد، می‌گفتم به شعر خود قیصر رجوع کند. می گفتم دنبال هرچه
که باشید در شعر خود او هست؛ نگاهش به زندگی، به اجتماع به سیاست ،دیدگاهش درباره جنگ، مواجهه‌اش با دین و غیره در شعر او متجلی شده وبهترین مرجع شناخت او شعرش است. 


یک روز جوانی به من زنگ زد و گفت : قصد دارم درباره قیصر فیلم بسازم و می‌خواهم شما هم صحبت کنید. بیش از
دو، سه‌بار زنگ زد و من نپذیرفتم تا اینکه یک روزسرزده به محل کارم آمد، خودش را معرفی کرد و گفت می‌خواهد یک فیلم جدی درباره قیصر بسازد. پرسیدم غیراز من قرار است چه کسانی صحبت کنند؟ از عده‌ای نام برد. من هم گفتم، نیستم.اگر قرار است یک کار جدی درباره قیصر بسازی باید سراغ کسان دیگری هم که سال‌های سال با او بوده‌اند بروی، کسانی که شعرش را می‌شناسند و درباره شخصیتش می‌توانند خوب صحبت کنند، اشکالی ندارد هرکس حرف خودش را بزند ولی اگرفقط این‌هایی که اسم بردی قرار است حرف بزنند من نباشم بهتر است. آن جوان تأکیدکرد که نه، همه هستند و اسم چند نفر از دوستان را برد. با یکی از آنها تماس گرفتم.
 
وقتی مطمئن شدم که آن ها هم قرار است باشند اعلام آمادگی کردم البته به این شرط که قبل از پخش فیلم همه راش‌ها را ببینم وخودم انتخاب کنم یا به اتفاق انتخاب کنیم. بالاخره آن جوان آمد و شاید بیش ازدو ساعت با من صحبت کرد و فیلم گرفت. بعد هم رفت و هیچ خبری از او نشد تا اینکه در خبرگزاری‌ها خواندم که فیلم قیصر امین‌پور ساخته فلانی درجشنواره «عمار» پخش خواهد شد. به او زنگ زدم . آن روز جواب نداد. فردایش دوباره زنگ زدم و گفتم ما با هم قراری گذاشته بودیم. شما قول دادید که راش‌ها را به من نشان دهید، جواب دادکه من خودم هم خبر ندارم. 


گفتم مگر می‌شود کارگردان یک فیلم از پخش آن بی‌اطلاع باشد؟ من این حرف را نمی‌پذیرم. از او خواستم فیلم را برایم
بفرستد. فیلم را دیدم. از آن همه صحبت جدی فقط نیم دقیقه‌اش را در فیلم استفاده کرده بود . بعد از ماه ها ، امسال در کمال ناباوری دیدم آن خبرگزاری روزتولد سپانلو تیتر زده بود: برخورد آقای سپانلو با قیصر امین‌پور از زبان بیوک ملکی . 


کسی که فقط نیم دقیقه از حرف‌های مرا در فیلمش گذاشته بود، حالا بدون اجازه از من یک بخش را انتخاب کرده و به خبر گزاری داده . او حق نداشته از حرف من این‌طور بهره‌برداری سیاسی کند.
این بحثی که در این قسمت فیلم شده ، یک مقدمه‌ای هم دارد. این آقا همین طوری بخشی از حرف‌های مرااز وسط یک بحث دیگر جدا کرده و خبر گزاری هم طوری آن را بُلد کرده که انگار من یک کاره نشسته‌ام و حرف زده‌ام تا آقای سپانلو را خراب کنم. هیچ‌کدام از ما ،هیچ‌وقت چنین مرامی‌ نداشته‌ایم که بخواهیم به کسی توهین کنیم، به ویژه اگر این شخص شاعرباشد. این شیوه‌ها را قبول نداشته و نداریم. 


در این قسمت فیلم بحث اصلی درباره مرگ قیصر بود من این مسئله را پیش کشیدم و گله‌ کردم از آقای سپانلو. آنجا من گفتم یک ‌سری از افراد بعد از مرگ قیصر جوانمردانه رفتارکردند، از جمله خانم سیمین بهبهانی. ایشان برای مرگ قیصر تسلیت فرستاد. در همان پیام تسلیت گفته بود: بعضی به من توصیه کردند که برای مرگ قیصرپیام تسلیت نفرستم، به این دلیل که آدم مذهبی‌ای بوده و من درست به اعتبار اینکه قیصر مذهبی بوده و خوب شعر می‌گفته برایش تسلیت می‌فرستم. 


به نظر من باید دست ایشان را هم بوسید. فکر نمی‌کنم قیصر حتی یک بار هم خانم بهبهانی را دیده بود. اینجا شعر آن ها را به هم وصل کرده . در قیاس با خانم بهبهانی برخی از افراد هم حرف‌های غیرمنصفانه‌ای درباره قیصر زدند . مثلاً به قیصر انگ شاعر دولتی بودن زدند در صورتی که همه می‌دانند قیصر آدم مستقلی بود. در عین دین‌دار بودن، اعتقادش به انقلاب و دیگرباورهایش،شاعر مستقلی بود. هیچ وقت دینش را دکان نکرد. من به طور جدی از آقای سپانلو گله‌مند بودم که چرا پای آن بیانیه را امضا کرده اند. در آن بیانیه آمده بود که قیصر یک شاعر دولتی بوده. آقای سپانلو قیصر را خوب می‌شناخت. طبیعی بود که از این کارش ناراحت شوم.
 
البته بعد از این ماجرا (پخش فیلم من از آن خبرگزاری) یکی از شاعران به نقل ازسپانلو گفت که اواز این که نامش در آن نامه بوده رضایت نداشته و بدون اجازه‌ اسمش را پای آن بیانیه نوشته بودند. من نمی دانم که چنین بوده یا نه ، ولی اگر هم اینطور بوده حداقل ایشان می توانست این را اعلام کند. 


بی‌اخلاقی آن کارگردان جوان و آن خبرگزاری این بود که بخشی از حرف‌های مرا طوری آورده بودند که انگار قصد من فقط توهین یا کوبیدن آقای سپانلوبوده در حالی که نیت من به هیچ‌وجه این نبود. من اصلاً قصد توهین به هیچ کس را نداشته ام واصلا هیچ وقت به خودم اجازه توهین به کسی را نمی دهم . 


به هر حال نباید اجازه داد مسائل سیاسی در فرهنگ دخالت کند . کسانی که در مملکت کار فرهنگی می کنند قابل احترامند . حتی اگر در خیلی از موارد هم با ما هم عقیده نباشند . من اعتقاد دارم که بعضی ها هم که دشمنی می کنند اگر از اول با آنها خوب برخورد می شد شاید وارد خیلی از مسائل نمی شدند. من بارها این را گفته ام که بعضی از شعرا و نویسندگان آدم‌های خوش‌شانسی بودند و اوایل انقلاب با مدیران عاقل بُر خوردند. به عنوان مثال ، کسانی مثل زنده یاد رضا سیدحسینی جزو این دسته‌اند. رضا سیدحسینی آن موقع که در قید حیات بود من فکر می کنم اگر با او هم برخورد های بد می شدشاید اوهم می رفت به یک کشور دیگرو هرازگاهی در رسانه‌های آنجا هم ظاهر می شد و بد و بیراه می گفت ولی این اتفاق نیفتاد. رضا سیدحسینی مهم‌ترین کارهایش را بعد از انقلاب نوشت. مثل آن فرهنگ‌نامه‌ای که در سروش کار کرد. همه برایش حرمت قائل بودند. بسیار شریف بود . چرا؟ چون او از اول با مدیر عاقل، مذهبی و لایقی مثل آقای فیروزان مواجه شد. 


آقای فیروزان از او حمایت کرد و سرنوشتش این طوری رقم خورد. البته کسانی هم بودند که علی رغم بی مهری های فراوان ماندند وکار کردند . کسی مثل منوچهر آتشی که همه‌جور بلایی سرش آوردند. اول حقوقش را قطع کردند که به همین دلیل زندگی خانوادگی او از هم پاشید و بقیه ماجرا که همه می‌دانیم. آتشی آدم شریفی بود هرکس جای او بود شاید طور دیگری رفتار می‌کرد.

اگر یادتان باشد آتشی اوایل انقلاب بر روی پروین اعتصامی، مسعودسعدسلمان و ناصرخسرو کار کرد و به ادبیات کلاسیک و حتی مذهبی علاقه داشت. 


باور می کنید که یکی از دلایل تعطیلی سروش نوجوان این بود که درستون اول جدول نام منوچهر آتشی آمده بود ! 


سروش چه سالی تعطیل شد؟


سال 82 ،بعد از آن هم ، قیصر، من وبعضی از دوستان آمدیم بیرون.
آقای رهگذر در تعطیلی این نشریه تأثیر داشت؟ 


دقیقاً نمی‌توانم بگویم مستقیما ولی بی‌تأثیر هم نبود برای اینکه در زمینه سازی اش نقش زیادی داشت . بعد از ما مجله را او به دست گرفت و دو سال بعد هم آن را برای همیشه تعطیل کرد. شاید اگر سروش نوجوان بعد از ما به دست یک آدم مطبوعاتی پخته و حرفه‌ای می‌افتاد، این‌طور نمی‌شد. 


می‌خواهید بگویید یک آدم پخته و حرفه‌ای نمی‌آمد مجله‌ای را دست بگیرد که شما را از آن اخراج کرده‌اند. 


این هم هست . اینجا دیگر بحث جوانمردی و این حر ف ها مطرح است . فکر میکنم به بعضی ها هم پیشنهاد شد ، ولی نیا مدند کار کنند... برگردیم به بحث خودمان. 


ین‌ها با آتشی این‌طور رفتار کردند ولی او چه کرد؟ آمد با شاعران بعد از انقلاب کار کرد ، مرتب به خانه شاعران سر می زد. وقتی آتشی با کسانی مثل امین‌پور، ساعد باقری و محمودی برخورد کرد، اعتمادش جلب شد. شیوه های نادرست را کسانی رواج دادند که اولا خودشان خیلی اهل فرهنگ نبودند ، حتی اگر شاعر یا نویسنده هم بودند. ثانیا معتقد بودند که همه باید مثل آن ها فکر کنند و خیلی‌ها را راندند فقط به این دلیل که مثل آنها فکرنمی‌کردند. خیلی‌ها را ‌راندند به این دلیل که فکر می‌کردند از آن ها نیستند! اصلا مگر ما که هستیم که بگوییم چه کسی از ما هست و چه کسی نیست؟ اگر هم کسی از ما نیست شاید به خاطر برخوردهایی است که از ما دیده. طبیعی است وقتی با یک شاعر یا نویسنده برخورد تند ‌شود، عکس‌العمل نشان می دهد. 


کاش این اتفاقات از همان اول نمی‌افتاد. هرجا سیاست در فرهنگ ما دخالت کرده خرابی به‌بار آورده است. هم بلبشو راه انداخته و هم بین هنرمندان کینه ایجاد کرده.

بحث تعطیلی سروش نوجوان را ادامه می‌دهید؟

در کتاب "یادمان همزاد عاشقان جهان " که در مورد آقای امین پوراست و"مروارید " آن را چاپ کرده . به طور مفصل این ما جرا را توضیح داده ام. اینجا مختصری از آن ما جرا رابرایتان تعریف می‌کنم: ما هفده سال بود که مجله سروش نوجوان را منتشر کردیم در تمام این هفده سال اذیت شدیم و آزار دیدیم. حتی یک ماه ، این مجله را با آرامش درنیاوردیم. کسانی مثل آقای فیروزان، آقای شعردوست و آقای اشعری، بعضی از مشکلات را به ما انتقال نمی‌دادند. اما باوجود این ، ما هم به طور مستقیم و هم غیرمستقیم تحت فشار بودیم. بعضی از روزنامه‌های خاص به ما انگ می‌زدند و چوب لای چرخ ما می‌گذاشتند. بعضی‌ها هم مستقیماً به ما زنگ می‌زدند و ما را تهدید می‌کردند. تهمت‌ها ی زیادی به ما زدند؛ آن هم تهمت‌های خطرناک وخانه‌مان برانداز. یک بار دوستان زنگ زدند که در روزنامه کیهان علیه شما مطلبی نوشته شده. مطلب را پیدا کردیم و خواندیم، نوشته بود: آذر نفیسی ، ضدانقلابی که سالهاست خارج از کشور علیه انقلاب فعالیت می‌کند، یک زمانی تلاش می‌کرد از طریق مطبوعات داخلی به حوزه فرهنگی ما نفوذ کند و در این راستا مطالبش را در سروش نوجوان به چاپ می‌رساند. 


سروش نوجوان صرفاً یک مجله ادبی - هنری بود و هیچ گرایش سیاسی در آن دیده نمی‌شد. این یک تهمت بود، یک تهمت خطرناک. زمانی اگر کیهان به کسی فحش می‌داد یا تهمت می‌زد خیلی تاثیر گذار بود.آن زمان این جوربرخوردها زندگی آدم‌ها را به هم می‌ریخت ودودمان‌شان را برباد می‌داد. مثل الان نبود، الان وقتی فحش می‌دهند به هیچ کس برنمی‌خورد. نه به کسی که فحش می‌خورد و نه به آنهایی که این فحش را می‌شنوند. بعد از خواندن این مطلب در کیهان، به مدیر وقت سروش گفتیم باید بروید و دفاع کنید. چنین حرفی اصلاً صحت ندارد .ما هیچ وقت از آن نویسنده چیزی چاپ نکرده‌ایم. اصلا او ارتباطی با ادبیات کودک و نو جوان ندارد .مدیر سروش همان جا زنگ زد به نویسنده آن مطلب در کیهان و گفت: چیزی که نوشته‌اید نادرست است. نویسنده مذکور با قاطعیت گفت من خودم دوازده سال پیش این مطلب را دیده‌ام، خلاصه طوری حرف زد که مدیر سروش هم باور کرد و کوتاه آمد .گفتیم باید از آن ها شکایت کنید و... 


وقتی که دیدیم کسی نمی تواند پیگیر این ماجرا باشد ، خودم به آن نویسنده کیهان زنگ زدم و گفتم باید در روزنامه تان بنویسید که آن مطلب در چه صحفه‌ای، چه شماره‌ای و چه سالی در سروش نوجوان منتشر شده. یا باید این حرف را ثابت کنی یا اینکه بگویی اشتباه کرده‌ام. به او گفتم اینجا خیلی ها دارند کار می‌کنند و زندگی‌شان از قبل کار در این نشریه می‌گذرد. شما با قیصر و من مشکل دارید، گناه جوانی که اینجا آمده کارش را تازه شروع کرده چیست؟ با این انگی که زده‌اید فردا هیچ‌جا به او کار نمی‌دهند. خلاصه کلی با او بحث کردم و وقتی گفتم که چه مطلبی نوشته منکرشد و گفت: من اصلاً چنین چیزی ننوشته‌ام. گفتم تو با این ذهن فراموش کارکه مطلب دو روز پیش خودت را به یاد نمی‌آوری، چه‌طور با جرأت وقاطعیت می‌گویی دوازده سال پیش در سروش مطلبی از آذر نفیسی خوانده‌ای و این را در روزنامه نوشته ای ؟ ما همه شماره‌ها را بررسی کرده‌ایم. اصلاً هیچ جا اسمی از این خانم در مجله ما نبوده. چرا تهمت می‌زنید؟ما در چنین شرایطی سروش نوجوان را درمی‌آوردیم و این تنها یک نوع از آن برخورد ها بود . 


آن جدول و اسم آتشی یادتان نرود، خیلی مهم است. 


بعد از اینکه هاشمی از صدا و سیما رفت، فشارها از درون سازمان بر ما بیشتر شد. مستقیماً به مدیر سروش گفته بودند که امین‌پور وملکی را بینداز بیرون. آن مدیر بعد ها خودش به من گفت: از همان روزی که سرکار آمدم از من خواستند قیصر و تو را اخراج کنم. من هم به آنها جواب دادم چه طور باید به این ها بگویم، بروند؟ من یک آبدارچی را هم نمی‌توانم بدون دلیل بیرون بیندازم چه برسد به کسی مثل قیصر که این همه کارهای تاثیر گذار دارد. اگر فسق علنی از این ها سر زده، بگویید تا من به این دلیل اخراج‌شان کنم اما همین‌طوری که نمی توانم به آنها بگویم، بروند. 


کسانی که آن تهمت‌ها را می‌نوشتند، همان‌ها هم مدیران را تحت فشار قرار می‌دادند تا سروش نوجوان تعطیل شود. سه مدیر اول چون به هر شکل برای خودشان اصولی داشتند زیربار بیرون انداختن ما نرفتند. البته بعد از آقای فیروزان ، مدیران ،اول با اکراه و احتیاط با ما برخورد می کردند ، به خاطر همان جوسازی ها ولی بعد از مدتی که با ما آشنا می‌شدند نظرشان عوض می‌شد. می‌دیدند که یک عده جمع شده‌اند و با عشق کار می‌کنند. قیصر خیلی وقت ها تا هشت شب کار می‌کرد با حقوق ماهی 150 هزار تومان.150 تومان اخرین حقوق ما بود از اول سه هزار تومان بود. جز عشق چه انگیزه‌ای می‌توانست ما را تا آن موقع سرکار نگه دارد. قیصر ساعت ها با یک نوجوان شاعر صحبت می‌کرد. وقتی مدیران این رفتارها را می‌دیدندو در عمل متوجه می شدند که فشار های بیرونی صرفا سیاسی است ، زیربارتعطیلی مجله نمی‌رفتند. 


به محض اینکه آقای اشعری رفت، احساس کردیم فشارها روز به روز بر ما بیشتر و بیشتر می‌شود. از زمانی که وزیر ارشاد قبلی ، یعنی آقای حسینی مدیر سروش شد، ما فاتحه سروش را خواندیم. آمدن او همانا و کلید خوردن تعطیلی سروش نوجوان همان. ماجرای مدیر شدن آقای حسینی هم ازاین قرار بود که می‌خواست نماینده مجلس شود. ظاهرا به او گفته بودند تو چهره نیستی، کسی تو را نمی‌شناسد، اول از سروش شروع کن، برو مدیر سروش شو.آنجا چهره می‌شوی، هر روز می‌آیی توی اخبار و دیده می‌شوی و... که البته همین طور هم بود . 


آن موقع ما درسروش نوجوان هر فصلی یک ویژه‌نامه داشتیم. تابستان‌ها هم یک کتاب را به بچه‌ها هدیه می‌دادیم. این رسم هر ساله ما بود. سالی که آقای حسینی آمد خورد به تابستان، گفتیم: ما کتابی را هم ضمیمه مجله .آماده کردیم ولی ایشان مخالفت کردند . گفتند: جای کتاب اینجا نیست. تعریف مجله یک چیز است، تعریف کتاب چیز دیگر.علاوه بر این هزینه‌بر است. خلاصه هرچه توضیح دادیم قبول نکردند، بعد از یکی دو هفته صحبت گفتیم اگر این کتاب را به مخاطبان نرسانیم به اسم شما تمام می‌شود، این کار در دوره سه مدیر قبلی انجام شده است. اگراین کار را نکنید، بد می‌شود. با مکافات فراوان سرانجام توانستیم به ایشان بقبولانیم که کتاب ضمیمه چاپ شود. به محض اینکه سروش نوجوان چاپ شد، همان شب در اخبار آقای حسینی با لبخند همیشگی شان گفتند : ما این ماه کتابی را همراه با سروش نوجوان به بچه‌ها هدیه کرده‌ایم و کلی هم تعریف و تمجید و از این حرف ها... حالا شما حال ما را در آن لحظه تصور کنید(خنده) 


حسینی بعد از شش ما ه برای نماینده شدن از آنجا رفت. منتها اتفاقی که افتاد این بود که کلید تعطیلی خیلی از نشریات سروش در زمان مدیریت ایشان زده شد. سردبیر سروش هفتگی در همان زمان استعفا داد. سروش جوان را به شکل بسیار بدی تعطیل کردند. یعنی عذر همه را خواستند .بچه هایی که خوش ذوق و خلاق بودند . بعد هم که نوبت ما رسید. 


یک روز از دفتر مدیرعامل به ما زنگ زدند و گفتند جلسه‌ای برای نقد سروش نوجوان گذاشته‌اند و باید در آن شرکت کنید. قیصر به من گفت اگر یک وقت حرف بی ربطی زدند ، از کوره در نرو و خیلی به روی خودت نیاور(معمولاً من در مواردی که حرف‌های عجیب و غریب می‌شنیدم، رفتارم کمی تند می‌شد ولی قیصر صبور بود و در این مواقع واکنش‌او زیرکانه‌تر بود. ) 


ما در آن جلسه شرکت کردیم. منتقد این جلسه آقای دری بود. دری آن موقع معاون مؤسسه سروش بود ولی در اصل و پشت پرده گرداننده اصلی آن جا بود (من فکر می‌کنم مشکل دری از ما جرایی شروع شد که به دوران مدیریت آقای اشعری برمی‌گشت و یک مقداری برای ایشان بحث را شخصی کرده بود. ماجرا ازاین قرار بود که در زمان آقای اشعری، دری مجله ما را بررسی می‌کرد. مجله 68 صفحه بود و این آقا از آن صد صفحه اشکال می‌گرفت. ما که دیدیم این‌طورنمی‌شود کار کردبا آقای امین پور قرار گذاشتیم که من با آقای اشعری صحبت کنم . یک روز مجله را پیش آقای اشعری بردم، اعتراض کردم وگفتم کل این مجله 68 صفحه است آن وقت ایشان صد صفحه اشکال گرفته، آن هم اشکالاتی که اصلاً وارد نیست و اغلب غلط است. نمونه‌اش اینکه آقای دری گفته چرا صفحه شناسنامه مجله سیاه و سفید است و برای بچه ها مناسب نیست .
 

گفتم این اشکال اولاً اشکال نیست ، ثانیاً اصلاً به بخش تحریریه مربوط نمی‌شود. ما در کار مدیر هنری دخالت نمی کنیم. البته اگر مشکل خاصی پیش بیاید صحبت می‌کنیم تا حل شود ولی نمی‌توانیم در کار او خیلی دخالت کنیم. آن هم کاری که اشکالی در آن نیست وحتی طراح با اینکه صفحه سیاه وسفید است از ترام های متفاوتی استفاده کرده که علی رغم سیاه وسفید بودنش حتی به نوعی حس رنگی بودن هم به بیننده می دهد . دیگر اینکه اصلا مجله به جز بعضی صفحاتش مجله ای سیاه وسفید است . بعد از این صحبت وصحبت روی مواردی دیگر، ایشان قبول کردند که نشریه را خودشان بخوانند و اگر اشکالی بود به ما انتقال بدهند. احساس من این بود که مشکل آقای دری با ما بیشتر بعد از این ماجرا شروع شد.بعد از اینکه آقای اشعری رفت اینها شمشیر را کشیدند. ) 


شروعش همان جلسات نقد سروش نوجوان بود. در جلسه‌ای که تشکیل داده بودند، آقای دری منتقد بود .او در اول صحبت هایش گفت: مجله شما پنج هزار نسخه تیراژ دارد و با این تیراژ چاپ نشدنش بهتر است. معاون آقای اشعری که آن جا حضور داشت و هنوز از سروش نرفته بود، به دری گفت: شما این آمار را از کجا آورده‌اید. دُری گفت: از بخش توزیع و برگه‌ای به او نشان داد. معاون آقای اشعری برگه را دادید و گفت: این آمار مال پنج سال پیش است. الان تیراژ نشریه بیست‌ودو هزار نسخه است. (بالا رفتن تیراژ نشریات سروش اتفاق خوبی بود که در زمان آقای اشعری افتاد)، دُری در جواب سکوت کرد. بعد پرداخت به اینکه دریکی از شماره های سروش نوجوان چهل صفحه از نشریه به محیط زیست اختصاص دارد. سروش نوجوان چه ربطی به محیط زیست دارد؟ من خیلی آرام جواب دادم، محیط زیست فقط بحث بچه‌های ما نیست. 


بحث بچه‌های کل دنیاست که الان مسئله دنیا، حفظ و نگهداری از محیط زیست است وتأکید دارند که از همان اول باید برای بچه‌ها فرهنگ‌سازی شود.علاوه بر این ما که مقاله خشک وعلمی درباره محیط زیست چاپ نکرده‌ایم. از فلان شاعر و بهمان نویسنده درباره این موضوع شعر و قصه چاپ کرده‌ایم پس باچهارچوب مجله هم بیگانه نیست.اشکال دیگری هم گرفت که چرا یک جا در مجله "کتاب" شده "کتاف" و خلاصه آن جلسه با همین گونه حرف‌ها و اشکال تراشی ها گذشت و ما هم خیلی صحبت نکردیم . 


هفته بعد. دوباره زنگ زدند و گفتند ادامه جلسه قبل است. گفتیم چه جلسه‌ای؟ در آن جلسه که حرف خاصی زده نشد! جلسه‌ای نبود که بخواهد ادامه پیدا کند! اگر می‌خواهید همان حرف‌ها را بزنید بگویید ما نیاییم. گفتند به هر حال جلسه هست و بهتراست شما هم باشید .به قیصر گفتم . ناراحت شد و گفت حتماً می‌خواهند بازهمان مزخرفات را تکرارکنند. من و قیصررفتیم، دیدیم همان بساط است. اولین نقد دری این بود: مجله شما فقط چهل صفحه‌اش راجع به محیط زیست نبوده، وقتی دوباره آن را دیدم، فهمیدم کل این مجله درباره محیط زیست است... دیدیم که ظاهرا قرار است همان حرف ها دوباره زده شود .من مخصوصا خودم را به نشنیدن زدم و خطاب به مدیر سروش آقای حسینی گفتم این طور که نمی شود مجله در آورد . شما چند ماه است،آمده‌اید و به هیچ کدام از درخواست‌هاو نامه های ما حتی یک پاسخ خشک وخالی هم نداده‌اید. مجله ما همین طوری دارد درمی‌آید. خیلی چیزهایش بلاتکلیف مانده.
 

حالا شما این جلسات را گذاشته‌اید و این حرف‌ها را می‌زنید. من عمداً یک بحث فرعی را پیش کشیدم و گفتم چند ماه است که ما از شما یک فلاکس دوقلو درخواست کرده‌ایم. چرا جواب نامه ما را نداده‌اید. این فلاکس بیست هزارتومان است . به آبدتر چی گفته شده از ساعت چهار آبدارخانه تعطیل شود.بچه‌ها گاهی تا هفت شب کار می کنند، اگر تشنه شوند باید بروند توی توالت آب بخورند؟ این را که گفتم آقای دری برافروخته شد و گفت: من حنجره‌ام را پاره کرده‌ام، شما درباره فلاکس دوقلو حرف می‌زنید. صدایش را که بلند کرد، قیصر دیگر منفجر شد.
 

تا آن روز هیچ کس قیصررا آن طور ندیده بود. ندیده بودم عصبی شود یا با کسی برخورد کند. اینجا آن قدر خشمگین شده بود و چنان داد می‌زد که صدایش توی دیگر طبقات پیچیده بود. قیصر به دری گفت: اصلا تو کی هستی که به ما می‌گویی چه کارباید بکنیم؟ تو کی هستی که به ما می‌گویی کتاب شده کتاف و ...


در این جرو بحث جرقه ‌نهایی تعطیلی سروش نوجوان زده شد. من استعفا دادم. حسینی نپذیرفت، البته نه برای این که می خواست ما آنجا بمانیم .بلکه برای اینکه همان موقع سروش جوان هم تعطیل شده بود و سردبیر سروش هفتگی هم استعفا داده بود. ما هم اگر استعفا می‌دادیم، آنجا خالی می‌شد. حسینی آمده بود برای خودش تبلیغ کند. اگر ما هم می‌رفتیم، 


برای او ضدتبلیغ می‌شد بنابراین استعفای مرا قبول نکرد. قیصر گفت: حالا که این‌طور است، باشیم ببینیم چه می‌شود. 


سر انجام حسینی ، همان طور که آمده بود، رفت . بدون اینکه هیچ کاری بکند. بدون اینکه حتی به یک نامه‌ جواب بدهد.بعد از حسینی یک نفر از" تعزیرات " آمد ، به نام آقای خا لدی. از همان ابتدا معلوم بود که هیچ درکی از مطبوعات ندارد. در واقع گرداننده اصلی باز همان دری بود. اولین کاری که کردند این بود که مجله را نگه داشتند و گفتند پنج یا شش تا از مطالبش را باید تغییر بدهید . چنین چیزی تا آن وقت سابقه نداشته بود. قیصر و من مجله را برداشتیم، رفتیم پیش‌مدیر عامل . من پرسیدم شما اصلا با کار مجله آشنایی دارید که البته به او بر خورد وناراحت شد . گفتیم حذف این چند مطلب یعنی حذف بیست و چند صفحه .
 

فردا - پس فردا باید مجله برود زیرچاپ. اگر بخواهیم این صفحات را دوباره کار کنیم باید نوشته شوند، تصویرگری و صفحه‌آرایی شوند؛ این کارحداقل یکی دو هفته طول می‌کشد. چند روزی هم در چاپخانه معطل خواهد شد. در این صورت با تأ خیر ده - پانزده روزه روی دکه‌ها می رود، از وسط ماه به دست مخاطب می‌رسد. این تأ خیر یعنی از دست دادن نصف تیراژ، از دست دادن نصف مخاطب... گفتند به هر حال با این مطا لب اجازه نمی‌دهیم نشریه برود زیرچاپ. گفتیم مشکل این مطا لب چیست؟ گفتند: جدول شما طوری است که اگر خانه‌های اول آن را پرکنید، می‌شود منوچهر آتشی. قیصر گفت: مگر منوچهر آتشی چه اشکالی دارد آیا آدم خائنی است؟ او که نظرش به شعر جنگ و ادبیات بعد از انقلاب هم مثبت است. علاوه بر این ها او شاعر بزرگی است. این آدم افتخار ما است، چرا نبایداسمش را بیاوریم؟ گفتند این طوری کتاب هایش تبلیغ می‌شود. گفتیم چه اشکالی دارد اصلاً اسمش را گذاشته‌ایم که کتاب‌هایش تبلیغ شود. اصلاً هدف ما آشنا شدن بچه‌ها بامنوچهر آتشی و کتاب هایش است ... آخر کلام گفتند نه! جدول باید تغییر کند . 



مسئله بعدی‌شان روی مصاحبه‌ای بود که اگر اشتباه نکنم ، خانم ندا انتظامی از آقای بهروز قریب‌پور گرفته بودند. می‌گفتند با ایشان نباید مصاحبه می شد. اسمش نباید اینجا باشد. جواب دادیم قریب‌پور در مملکت ما از جمله آدم‌های تأثیرگذار بوده .
فرهنگسرای بهمن را که کشتار گاه بوده راه انداخته، خانه‌ای را که محله معتادها بوده تبدیل به خانه هنرمندان کرده. مگر
جز این بوده که این کارها همه به نفع شما و همه تمام شده؟ و این کارها مگر کار کمی است . دیگر اینکه از همه این حرف ها که بگذریم ، ما راجع به تئاتر نوجوان با او حرف زده‌ایم. بزرگ‌ترین آدم در زمینه تئاتر کودک و نوجوان هم قریب‌پور است. تازه این ماییم که باید از او متشکر باشیم که آمده با ما حرف زده... هرچه گفتیم او سرحرف‌ش بود که نه ، ما با این آدم مشکل داریم. 


تمام حرف‌هایش بی‌پایه و اساس بود، فقط می‌گفت نه، آن هم بدون دلیل قانع‌کننده ای. قیصر گفت پس در این صورت ، مسئله چیز دیگری است. گفتیم که ما نیستیم، نمی‌توانیم این طوری کار کنیم. آن ها هم خیلی راحت گفتند، باشد، یعنی با سکوت . از قبل آماده بودند. سریع استقبال کردند. ما هم رفتیم وبعد از ما رهگذر کار را تحویل گرفت. 


ته دلتان دوست نداشتید آقای رهگذر شکست بخورد تا به آنها ثابت شود،نمی‌توانند مثل شما کار کنند . 


همین طور هم شد ، اما راستش را بخواهید ، نه. اتفاقاً‌دوست داشتیم جایی را که با دست خودمان ساخته بودیم پابرجا ببینیم. دلمان نمی‌خواست ویرانی‌اش را ببینیم . حتی با چند تا از بچه‌های سروش نوجوان حرف زدیم و گفتیم بمانید و کار کنید. نقی سلیمانی و شهرام شفیعی ماندند. اگر آدم درستی بعد از ما می‌آمد، کسی که از کار مطبوعاتی سردرمی‌آورد، چه بسا خود ما هم بعدها با او همکاری می‌کردیم و کمکش می‌کردیم تا نشریه را سرپا نگه دارد. فکر می‌کنم آن جا به همه ما ظلم شد . خیلی از دوستان لطف داشتند وبعد از تعطیلی مجله به من پیشنهاد سردبیری نشریات نوجوانه دیگر را دادند. مثلاً دوستانمان در جام جم از من خواستند بیایم تیک‌تاک برای نوجوانان کار کنم. من هم رد کردم و گفتم دیگر هیچ‌جا مسئولیت نخواهم گرفت. بعد از فوت قیصر و تغییر مدیریت سروش یکی، دو بار بعضی از مدیران از من خواستند تا دوباره سروش نوجوان راراه بیندازیم اما من گفتم دیگر عملی نیست. اگر سروش نوجوان مجله خوبی بوده که نباید تعطیل می شد واگر هم به تصور آن هایی که تعطیلش کردند خوب نبوده ، خب حالا هم نمی گذارند که کار کنیم .ما اگر قرار باشد دوباره سروش را راه بیندازیم مسلما همان مجله را در می آوریم . 


مجله ما 22 هزار نسخه تیراژ داشت با دوازده درصد برگشتی، بروید از توزیع آنجا بپرسید که در دوره بعد مجله به چه وضعی دچار شد. من از سروش که رفتم در گروه کودک شبکه دو مشغول به کار شدم؛ مشاورادبی گروه کودک (مشاور به تعبیر آقای ارگانی !) بودم . چیزی که یک‌بار اشک مرا درآورد این بود که دیدم بچه‌هایی که از برنامه آقای قناد بیرون می‌آیند، هرکدام یک سروش نوجوان در دست دارند. مجله را در ماه های آخرش این طوری توزیع می‌کردند.می‌دادند دست بچه‌هایی که حتی دبستان‌ هم نرفته بودند . بچه‌هایی که هنوز سواد خواندن و نوشتن نداشتند. 


از مخاطبان سروش نوجوان کسانی هستند که الان آن ها را ببینید؟ کسانی که پرورش یافته آن مجله باشند. 


با خیلی از دوستان در ارتباط هستیم . این‌ها البته در درجه اول پرورش یافته ذوق و هوش وتلاش خودشان‌اند. در وهله اول خودشان استعداد داشتند وپیگیر بودند. سروش نوجوان بهانه ای بود تا این ها دور هم جمع شوند . البته حضور آقای امین‌پور خیلی مؤثر بود... حتی روی آن هایی هم که مستقیم با ما در ارتباط نبودند تأثیر می گذاشت...


یک بار در تاکسی نشسته بودم کنار دستی‌ام مرا به نام صدا کرد، او را نمی‌شناختم. گفت که از بچه‌های سروش نوجوان بوده. جوانی بود.چندین بار این نوع برخورد ها را در جاهای مختلف دیده ام خیلی از کسانی که الان کار مطبوعاتی می‌کنند، از دوستان سروش نوجوان بود ه اند ، و همه ما هم به دوستی با آن ها افتخار می کنیم و شیرینی این برخوردها تلخی آن برخورد ها را از یاد ما می برد . 


یکی از کسانی که خب ، حالا به نوعی می گویند در تعطیلی سروش نوجوان نقش داشته گویا در جایی گفته که ما جرای سروش نوجوان از باقیات الصالحات من بوده .شما هم شنیده اید ؟ 


من نشنیده ام ولی ایشان از این باقیات الصالحات فراوان دارند .

مطالب منشر شده در سرویس «کتاب در رسانه‌های امروز» بیانگر نظرات این رسانه‌ها بوده و لزوما مورد تأیید خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) نمی‌باشد.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها