دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲ - ۱۶:۵۴
پیاده‌روی با «کاریکلماتور»

اگر ادبیات را «خانه» فرض کنیم، قالب‌های ادبی مانند کوچه‌هایی خواهند بود که با عبور از هریک از آن‌ها، می‌توانیم به آن خانه برسیم...

بخش اول: کاریکلماتور «چی هست؟»
اگر ادبیات را «خانه» فرض کنیم، قالب‌های ادبی مانند کوچه‌هایی خواهند بود که با عبور از هریک از آن‌ها، می‌توانیم به آن خانه برسیم. اما، نه آن شکل و شمایل خانه «دائمی» است، و نه کوچه‌هایی که به آن می‌رسند «یک نواخت»‌اند. آن‌ها تغییر می‌کنند، همچنان که معماری و جلوه‌های دیگرِ هنر و زندگی. در این گذر، «کاریکلماتور»1، «یک قالبِ ادبی نوین» است، که از تولد جدی آن، بیش از چند دهه نمی‌گذرد.

تعاریف
شاید به خاطر تازگی این قالب، تعاریف زیادی از «واژه‌ کاریکلماتور» ارائه نشده است. اما، همین قدر هست که بگوییم از میان تعاریف ارائه شده تا امروز، این دو، مشهورترند.
الف: کاریکلماتور = بازی با کلمات.
ب: کاریکلماتور = «ترکیبی از کاریکاتور و کلمات» یا: کاریکاتوری که با کلمات کشیده می‌شود.2
با این احوال، من حتماً تنها کسی نیستم که بر این باور است: «ارائه‌ یک تعریف جامع و مانع از کاریکلماتور، امکانپذیر نیست». مثلاً همان‌طور که نظرِ بسیاری از شاعران و اهلِ فن در موردِ شعر، چنین است. فقط، می‌توان از طریق دقت و توجه در ویژگی‌های آن‌ها، برای نمونه گفت: این اثر «شعر» است، یا نه. و یا «کاریکلماتور» است، یا خیر. ویژگی‌هایی که باهم متفاوتند؛ و همین تفاوت، یکی از دلایل مهم به وجود آمدن چنین برداشتی شده است.

برخی مراحلِ خلق
1ـ جرقه‌ ذهنی

یک «کاریکلماتور»، گاهی محصولِ یک جرقه‌ ذهنی‌ست. برای مثال با دیدن مغازه پرنده فروشی‌ای که بر سر در آن، تابلو «کتابفروشی» نصب است، خواهی نخواهی در ذهن ما جرقه‌ای زده می‌شود:
پرنده فروشی! کتابفروشی!
این موقعیت ضد و نقیض حیرت‌آور سؤال‌انگیز، خود به خود ما را به فکر فرو می‌برد. تا حدی، که اگر به قد سر سوزن، ذوقی داشته باشیم، حتی تا مرحله‌ای خلق، ما را به حال خود رها نمی‌کند. می‌اندیشیم و می‌اندیشیم. چه بسا، صفحه یا صفحاتی از ذهن یا دفترمان را هم خط‌خطی کنیم.

2ـ فکر یا ایده
یک کاریکلماتور، گاهی حاصلِ آسمون ـ ریسمون بافتن بر پایه و اساس یک فکر یا ایده است؛ فکر و ایده‌ای که برای مثال ممکن است پیرامون «یک شخص خاص» دور بزند. یا «طبقات اجتماعی خاصی» را از نظر نحوه‌ درآمد و سطح زندگی، در برگیرد. یا «جنبه‌ای مرتبط با بخشی از اندام یک پرنده» را پوشش دهد.
طبیعی‌ست که هر فکر و ایده‌ای، در یک حد و اندازه نیست و به فراخور برای مثال، دانش و معلومات صاحبش، حدود و جایگاه خود را دارد. چنانکه در کُل، مثلاً یک دانش‌آموز مقطع ابتدایی همان قدر نمی‌فهمد که یک دانش‌آموز دوره‌ راهنمایی. یا، در یک معرکه، یک مظلوم آن طور قضاوت نمی‌کند که یک قُلدُر. با وجود این تفاوت، نقطه‌ی مشترک همه‌ افکار و ایده‌ها در این مرحله از خلق و پیدایش یک کاریکلماتور، این است که: قبل از هر چیز، یک فکر یا ایده وجود دارد. سپس، این فکر یا ایده، در ذهن و زبان صاحبش با پدیده‌ها یا مسائل دور و نزدیک مادی یا معنوی، مثال یک مساله‌ی ریاضی، یا جمع می شود، یا ضرب. شاید هم، تفریق؛ تا ظرف مناسب خودش را پیدا کند. آن ظرف، چیزی نیست جز «کاریکلماتور»ی که خلق می‌شود.
مثال:
ترس، ساندویچی‌ست که می‌شود سفارش داد.

برخی ویژگی‌ها3
1ـ کاریکاتور نوشته
«کاریکاتور» قالبی‌ست که گاه یک کاریکلماتوریست برای بیان خود، از آن سود می‌جوید. به یک تعریف: «کاریکلماتور، گاهی کاریکاتوری‌ست که به صورتِ کلمات ترسیم می‌شود.»4

2ـ غریق نجاتِ کاریکاتور
«وقتی قلّه از کوه بالا می‌رود، چگونه می‌شود آن را رسم کرد؟ وقتی درخت از گربه پایین می‌آید، چگونه می‌شود شکلش را کشید؟ این‌ها کاریکاتورهایی هستند که فقط با کلمات می‌توان ترسیم شان کرد. فقط کلمه می‌تواند تصویر پرنده‌ی جسته‌ای را که در آسمان روی سقوط می‌نشیند، بکشد.»5

3ـ موجز
گفته‌اند: «موجز»، همان ایجاز است. و کلامِ موجز، کلامی‌ست که در آن ایجاز رعایت شده باشد.

4ـ بیشترین حرف در کمترین کلمات
اگر کاریکلماتور را یک صدف فرض کنیم، حرف حسابش، چیزی زیبا و قیمتی‌ست؛ عینِ مروارید.

5ـ نگاهی وارونه
نحوه‌ نگاهِ یک کاریکلماتوریست با بقیه تفاوت دارد. به قولی: او گاهی دنیا را وارونه می‌بیند. مثلاً به جای این که بگوید: «گربه از درخت بالا رفت»، می‌گوید: «درخت از گربه پایین آمد.»

6ـ اهل پیله
«احمد شاملو» شاعر شعر معروف «پریا»، در جایی گفته است:
«[پرویز شاپور] اشکال کارش این است که به یک موضوع پیله می‌کند و آدم را خسته می‌کند»6. برای مثال، نگاه کنید به موش و گربه و ماهیِ کاریکلماتور‌های پرویز شاپور، که هر یک، بیشتر از ده‌ها بار اظهار وجود می‌کنند و هر بار هم، به شکلی.

7ـ مثل یک داستان کوتاه
هر کاریکلماتور، به تنهایی تمام و کامل است؛ مثل یک داستان کوتاه. با این دقت و توجه، که بعضی کاریکلماتورها در عین حال می‌توانند وضعی شبیه به دقت و توجه، که بعضی از کاریکلماتورها در عین حال می‌توانند وضعی شبیه به داستان‌های پیوسته داشته باشند. داستان‌های پیوسته، در حالی که هر یک به تنهایی داستانی تمام شده و کامل است، اما برای مثال، به لحاظ شخصیت‌ها و صحنه‌های وقوع ماجراها، نوعی خویشاوندی میان‌ آن‌ها وجود دارد. همین، ما را در درکِ بیشتر هر یک از آن داستان‌ها، کمک می‌کند. البته، این احتمال در جهان داستان‌های پیوسته بیشتر است تا کاریکلماتور؛ که گاه کاملاً برپایه و اساس اغراق پی‌ریزی می‌شود به شکلی، که شاید از میان چندین موش و گربه، نتوان موش و گربه‌ای پیدا کرد که کوچک‌ترین شباهتِ رفتاری و کرداری با هم داشته باشند. تا حدی، که هر یک، نماد و نماینده‌ بخشی از مردم باشند.

8ـ محدود به «نثر» نیست
«خواجه نصیر» شعر را کلام مخیل موزون می‌داند. اگر این نظر را بپذیریم، کاریکلماتور به شعر «پهلو» می‌زند. یعنی، کلامی‌ست مخیل که گاهی وزن آشکار دارد؛ مثل: «به نگاهم خوش‌ آمدی». گاهی می‌توان «موسیقی درونی»7 را به این سخن افزود و گفت: کاریکلماتور، کلامی‌ست که گاهی با زبان شعر، خلق می‌شود.
حدیث بحر فراموش شد که دور از تو
زبس گریسته‌ام آب برده دریا را!
(کلیم)
دارم تبی چنانکه سرانگشت را طبیب
برداشت تا زدست من، اندر دهن گرفت!
(کلیم)
در این اشعار، به قول سید حسن حسینی در کتاب «بیدل، سپهری و سبک هندی»: شاعر آن قدر اشک می‌ریزد که آب، دریا را می‌برد. و گاه تب خود را چنان بالا می‌داند که انگشت طبیب را که برای گرفتن نبض دراز شده است، می‌سوزاند.

9ـ جاده‌ای چند سویه
متاسفانه، هنوز خیلی از ما فکر می‌کنیم یک اثر «طنز»8، یعنی یک کار خنده‌دار. بنابراین، ارزش کار کسی که واقعاً طنزپرداز است، در مقایسه با کسی که فقط برای تفریح یا کینه‌ورزی دست به خلق آثار می‌زند، چنان که باید، شناخته نمی‌شود. البته، به معنای آن نیست که هر کاریکلماتوریست یا هر علاقمند به این قالب ادبی، حتماً باید «طنزپرداز» باشد.
این حرف، از آن جهت درست نیست، که برای نمونه نوع تربیت خانوادگی، شکل گذران زندگی، میزان شعور اجتماعی و طرز نگاه همه‌ انسان‌ها، در یک سطح نیست. اما در این ارتباط، چیزی که بیشتر از هر چیز، داوری و قضاوت را برای بسیاری از ما سخت می‌کند، دقت در معنای «واژه‌ای طنز» است. این باعث می‌شود، ما نه تنها با دنیای طنز و فرآورده‌های آن به درستی آشنا نشویم، حتی میدانِ تاخت و تاز مناسبی هم برای «شبه طنز»9 فراهم کنیم.
با این همه، نمی‌توان اشاره نکرد: «کاریکلماتوری خلاق‌تر است، که به طنز نزدیکتر است.»

10ـ لایه لایه
پیاز را دیدی، کاریکلماتور را دیدی!
برای فهمیدنِ یک کاریکلماتور، معمولاً باید همان کاری را انجام دهیم، که هنگام پوست کندن پیاز، انجام می‌دهیم. پوست اول، پوست دوم، و... خلاصه، آن قدر باید به این کار ادامه دهیم، تا پیاز، قابل استفاده شود. کمی جدی‌تر، این جمله‌ زیبا هم، در مورد کاریکلماتور صادق است:
«معنای یک شعر خوب را نمی‌توان یا یک بار خواندن به طور کامل فهمید، همان‌طور که سمفونی بتهوون را نمی‌شود با یک بار شنیدن درک کرد.»10

11ـ خروجی‌اش، ورودی‌ست (در «حاشیه»)
به قول «عمران صلاحی»، سراینده‌ مجموعه اشعار «گریه در آب»: [کاریکلماتور] کتابی‌ست که می‌توانید آن را از هر جا که دل‌تان خواست بخوانید، حتی از آخر!»11
نمونه‌اش، مجموعه‌ کاریکلماتورهای پرویز شاپور.

برخی ابزارها12
«کاریکلماتور» مثلِ هر قفلی، کلید خودش را دارد. با این تفاوت که هر قفل، معمولاً یک کلید دارد، اما هر کاریکلماتور ممکن است چند کلید داشته باشد.
در پی، با برخی از این کلیدها آشنا می‌شویم.

1ـ اغراق13
اغراق در اصطلاح ادبی، مبالغه‌ آگاهانه‌ هنرمندانه است در توصیف کسی یا چیزی یا حالتی، به قصد تأیید یا تحقیر آن.
چند مثالِ کاریکلماتوری:
ـ پرنده‌های مُرده، در نقاشی‌هایش پرواز می‌کنند.
ـ چنان مومو می‌کند، که گاوها حسودی‌شان می‌شود.

2ـ تشخیص
تشخیص در اصطلاح ادبی به معنای جاندار پنداری و شخصیت انسانی بخشیدن به اشیای بیجان، حیوانات، گیاهان، مظاهر طبیعت و ... است.
برای نمونه:
ـ وقتی به خورشید شلیک می‌کنم، غش غش می‌خندد.
ـ نیروی جاذبه، از «نیوتن» امضای یادگاری می‌خواست.

3ـ کنایه
کنایه در لغت به معنای پوشیده سخن گفتن است. برای مثال وقتی کسی می‌گوید: «من موهایم را در آسیاب سفید نکرده‌ام»، نخستین معنای جمله این است که سفیدی موهای من ساختگی نیست. بلکه موهایم بر اثر گذشت زمان سفید شده است. اما معنای دوم همراه آن، این است که تجربه‌ کافی دارم. زیرا موی سفید نشانه‌ پیری‌ست و پیری، تجربه را به همراه دارد.
چند مثال کاریکلماتوری:
ـ هر وقت رستم به مرخصی می‌رود، شاهنامه «شاه‌نامه» است.
ـ جای پایش از قدش بزرگتر است.

4ـ استعاره
استعاره به کاربردن کلمه‌ای یا عبارتی در غیر معنای حقیقی خود است، برای نمونه، در مثال‌های زیر: «چتر مُچاله» و «واگن درجه‌ سه»، به ترتیب، نماد و نشانه‌ انسان شکست خورده و تحقیر شده و انسان‌های فقیر یا زحمتکش است.

ـ چتر مچاله، خودش را لانه‌ پرنده‌ها کرده بود.
ـ واگن درجه‌ سه، آشغال‌های واگن درجه‌ یک را حمل می‌کرد.

5ـ بازی با کلمات
یک کاریکلماتور، گاهی چیزی نیست، جز «بازی با یک مُشت کلمات». نمونه‌هایی از کتابِ «بیدل، سپهری و سبک هندی»:
ـ در فصل پاییز، درخت‌های فقیر به جای برگ، کوبیده می‌ریزند.
ـ نقشه‌ام در اثر مجالست با آدم‌های معتاد، بالاخره عملی شد.
ـ موریانه‌ وابسته، چوب اشتباهاتش را می‌خورد.
ـ چنان چشمش تیزبود که پلکش را برید.14
در نمونه‌های بالا با کلمات برگ، عملی، تیز و اصطلاح «چوب خوردن»، بازی و مضمون‌پردازی شده است.

ـ بخشِ بعدی: کاریکلماتور «چی نیست؟»
به نظر می‌رسد، دیگر نیازی به توضیح نباشد. اما جواب کسانی که چنین فکر نمی‌کنند، ساده است!‌ چون، حالا بدونِ دغدغه می‌توان گفت: کاریکلماتور «شعر» نیست؛ «قصه» نیست؛ و چه و چه. هرچند که، گاهی قسمتی از این است و، کمی از آن.

پی‌نوشت‌ها:
__________________
1. به نظر «عمران صلاحی»، شاعر شعر «من بچه‌ جوادیه»‌ام در صفحه 258 از کتاب «قلبم را با قلبت میزان می‌کنم»، این گونه نوشته‌ها از سال‌ها قبل، که با عنوانِ عقاید و آرا در مجله توفیق چاپ می‌شد، دیده نمی‌شد. کلمات قصار [کاریکلماتورهای] شاپور، وقتی نخستین بار در 26 تیر 1346 در مجله‌ خوشه به سردبیری «احمد شاملو» به چاپ رسید، خودش را نشان داد و گُل کرد. «کاریکلماتور»، اسمی بود از ترکیب واژه‌های «کاریکاتور» و «کلمات»، که توسط آن سردبیر، برای این نوع نوشته‌ها ساخته شد؛ نوشته‌هایی که به تدریج، به عنوان یک قالب ادبی، به نام پرویز شاپور ثبت شد.
در عین حال، نمی‌توان در ادامه‌ سخن شاعر «من بچه‌ جوادیه»‌ام، که باکمی تغییر ارائه شد، نیفزود که: این قالب ادبی به صورت جسته، گریخته، خیلی پیش‌تر، در اینجا و آنجا، نُقل محفل و مجلس بوده است.
«دیوان شاعران سبک هندی»، منبع خوبی در این زمینه است. برای مثال، آنجا که سهراب سپهری، یکی از شاعران امروزی این سبک می‌گوید: «کودکی دیدم، ماه را بُو کردم» یا: «قفسی بی در دیدم که در آن، روشنی پرپر می‌زد» احساس می‌کنیم که همه‌ این تلاش‌ها در خلق و ایجاد قالب ادبی‌ای به نام «کاریکلماتور» سهیم بوده‌اند. (برای آگاهی بیشتر، به مقاله‌ «بازی با کلمه یا کاریکلماتور» از کتاب «بیدل، سپهری و سبک هندی» نگاه شود.)
البته، ناگفته نماند که عدّه‌ای «کاریکلماتور» را با نام‌های دیگری می‌شناسند. مثلاً مجله‌ توفیق: «درالمجانین فکاهیات» و سیدحسن حسینی اصطلاح «کاریجملاتور» را بیشتر می‌پسندیدند. (نگاه شود به کتاب‌های «قلبم را با قلبت میزان می‌کنم» و «بیدل، سپهری و سبک هندی»)
2. البته این، در عینِ شباهت، همان «کاریکاتور در ادبیات» نیست. در «واژه‌نامه هنر داستان‌نویسی»، در تعریف «کاریکاتور در ادبیات» آمده است: «نوشته‌ای است که در آن خصوصیات فردی با قیافه‌ی ظاهری یا شخصیت کسی (همان‌گونه که در نقاشی) از طریق مبالغه یا تخریب برجسته می‌شود و قصد از آن تمسخر، تفاوت دارد».
برای مثال: در ادبیات فارسی می‌توان کاریکاتور را در بیشتر آثارِ محمدعلی جمال‌زاده یافت؛ از جمله شخصیت ویلان‌الدوله در طرحی به همین نام در مجموعه‌ «یکی بود، یکی نبود» که این گونه توصیف می‌شود: ویلان‌الدوله از آن گیاه‌هایی‌ست که فقط در خاکِ ایران سبز می‌شود و میوه‌ای بار می‌آورد که «خود همه آش» می‌نامند.
(برای آگاهی بیشتر، مراجعه شود به «واژه‌نامه هنر داستان‌نویسی» از: جمال میرصادقی و میمنت میرصادقی، صفحه‌ 219)
3. در یک کاریکلماتور، معمولاً شاهد یک یا دو نمونه از این ویژگی‌ها هستیم.
4. قلبم را با قلبت میزان می‌کنم، صفحه‌ 199
5. همان کتاب، همان صفحه.
6. «مادر شاپور می‌گفت: شصت سال بچه بزرگ کردم، یک کلمه حرف حسابی از دهانش نشنیدم». همان کتاب، صفحات 585 و 586
7. همان‌کتاب، صفحه‌ 440
8. گفته‌اند: هرچند که پایه و اساسِ طنز، خنده‌ است؛ اما این خنده، خنده‌ شوخی و شادمانی نیست. تلخ و جدی و دردناک است؛ همراه با سرزنش و سرکوفت و کم‌و بیش زننده و نیشدار؛ که با ایجاد ترس و بیم، خطاکاران را به خطای خود متوجه می‌کند. در طنز، با دید و بینش عمیق اجتماعی طنزپرداز روبرو هستیم، که ما را وامی‌دارد به مسائل عمیقتر و مهمتری فکر کنیم. برای نمونه، چه طنزنویس و چه فکاهه‌پرداز، هر دو «دود» را می‌بینند. ولی دومی، دود را تصویر می‌کند، حال آن که اولی، خبر از آتش‌سوزی می‌دهد.
9. شبه‌طنز (برخی گونه‌ها)
آورده‌اند که:
الف) فکاهه
شوخی و خوشمزگی؛ اثری که هدفش فقط خنداندنِ مخاطب است. چنین آثاری مثل حباب روی آب همیشه در سطح متوقف است. از سوژه‌ها و موضوع‌های این گونه آثار، می‌توان به: گفتگوهای خانوادگی، مسائل مدرسه، مغازه‌داران، دیوانه‌ها و ... اشاره کرد.
ب و ج) هزل و هجو
«هزل» انتقاد از پدیده‌های گوناگون اجتماعی به زبان شوخی و مسخرگی؛ همراه با نیش قلم و زخم زبان است.
هزل در عین حال، رُک‌تر است و دارای ذوق و خلاقیتی، که آن را از «هجو» جدا می‌کند. برای مثال، طنزی که از دید عمیق اجتماعی «بو»یی نبرده است، هزل است. هزلی هم که هیچ ذوق و خلاقیتی در آن به کار نرفته و بیشتر یک تسویه حساب شخصی‌ست، «هجو» است.
10. درباره‌ شعر: لارنس پرین، ترجمه‌ فاطمه راکعی، صفحه 235
11. قلبم را با قلبت میزان می‌کنم، صفحه‌ 339
12. در یک کاریکلماتور معمولاً یک یا دو نمونه از این ابزارها استفاده می‌شود.
13. برای آشنایی بهتر و بیشتر با «اغراق»، «تشخیص» و «استعاره»، نگاه شود به صفحات 13 و 14 از کتابِ «واژه‌نامه هنر داستان‌نویسی»
14. مثال‌ها و نمونه‌های کاریکلماتوری، از کتاب حاضر دستچین شده است.

یعقوب حیدری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها