چهارشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۱ - ۱۵:۳۹
صالحي‌آرام:«طنز» مي ماند و «فكاهه» از ياد مي‌رود

محمد صالحي‌آرام، شاعر و نويسنده طنزپرداز، به شيوه‌اي يگانه و برآمده از ديدگاهي كه به ساليان سال ژرفا و گسترشي چند سويه در شناخت انسان و جامعه يافته، بيش از پنجاه سال است كه شعر، مطلب و مقاله طنز مي‌نويسد. از صالحي‌آرام تاكنون چند مجموعه شعر طنز با نام‌های «شكل دگر خنديدن» و «همچو شرر خنديدن» منتشر شده است. به این بهانه با او به گفت‌وگو نشستیم.-

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، ويژگي بارز اغلب آثار اين روزنامه‌نگار پيشكسوت ماندگاري است و به اصطلاح تاريخ مصرف ندارد و در سادگي و استحكام و به لطف مضمون‌هايي ريشه‌دار، بر گذشت زمان غلبه مي‌كند و همواره خواندني و تفکربرانگيز باقي مي‌ماند. صالحي آرام این روزها مجموعه‌اي تازه از شعرها و نوشته‌هايش را ویرایش می‌کند. 

- «هزل تعليم است، آن را جد شنو تو مشو بر ظاهر هزلش گرو» اين بيت از مثنوي معنوي، به گونه‌اي گويا و رسا، ناظر بر عمق بسياري از شعرها و نوشته‌هايي است كه شما به عنوان يك شاعر و نويسنده شاخص «طنز پرداز » از حدود پنجاه سال پيش تا كنون سروده‌ و نوشته‌ايد. در بازنگري و محك زدن آثارتان، چه نگاه و ديدگاهي درباره اين بيت داريد؟ 

البته در شعر غالب شاعران نام‌آور ما در دوران‌هاي گذشته «هزل» معادل« طنز» آمده است. در اين ميان نام‌آورترين طنزپرداز و سراينده حقيقت‌طلب قرن هشتم، «عبيد زاكاني» كه در يكي از تيره‌ترين ادوار تايخ اين سرزمين، به لطف طنز و هزل با ظلم و تزوير و رياكاري به نبرد برخاسته، مي‌گويد:
شكر گويم كه نزد اهل هنر
هزلم از جد ديگران خوشتر
يا« عبدالحمن جامي» از ديگر شاعران بزرگ ايراني، گفته است:
دل شود رنجه ز جد، شام وصباح
مي‌كن اصلاح مزاجش به مزاح
جد بود پا به سفر فرسودن
«هزل»يك لحظه به راه آسودن
و اين اهميت هزل(طنز) را مي‌رساند كه حساب آن از فكاهه و هجو، به طور ماهوي جداست، هر چند شاعري چون «سنايي غزنوي » (شايد در سنين پيري) هزل را موجب نازا شدن هنر مي‌داند و مي‌پندارد كه شاه(ملك) اگر به طنز بينديشد از جاده عدل خارج شده است و گفته:
شه چو بنشست بر دريچه هزل
ملك بيرون پرد ز روزن عزل
هزل با شاه اگر مقيم شود
خاطرش در هنر عقيم شود
البته شاعران حالات مختلف و گاه متضاد دارند، چه همين بزرگوار اگر «هزل» سروده خودش باشد، «ارجمند» و «والا» و حتي در حد تعليم است، چنان كه سروده است:
هزل من هزل نيست، تعليم است
بيت من بيت نيست، اقليم است
 
اهل فن، شما را با در نظر گرفتن سابقه‌اي ديرين و درخشان در قلمرو طنز و با تأمل بر بيش از نيم قرن شاعري و نويسندگي‌تان می‌شناسند. فکر می‌کنید چگونه با وجود گوشه‌گزيني و تواضعتان به اين جايگاه رسيده‌ايد؟ 

من از اين همه لطف و عنايت شما سپاسگزارم. باید بگویم که
در سرزميني افسانه‌اي بلايي نازل شده بود كه همه جان باخته بودند، جز يك نفر كه بنا بر تصادف از چشم قضا و بلا دور مانده بود! خود به خود، او شده بود بزرگترين و مهم‌ترين آدم آن سرزمين خيالي! حالا حكايت، حكايت بنده و مردگان عالم طنز است! 

- « طنز» در همه جاي جهان با «فكاهه» تفاوتي بنيادي و ماهوي دارد. كار شما حاصل نوعی طنزانديشي فطري و ذاتي است، كه چه در شعر و چه در نثر، با پشتوانه‌اي قوي از تجربه و تسلط بر صناعت و مجموع ظرافت‌ها و ريزه‌كاري‌هاي عرصه شعر و ادب بسيار غني و سرشار از معرفت ديروز و امروز فارسي جلوه یافته است. در اين باره چه نظري داريد؟ 

من  غیر از کار در تحریریه روزنامه اطلاعات حدود پنج دهه گذشته با مجلات طنز و صفحات طنز مجلات معمولي و عمومي، به طور حرفه‌اي و حق‌التحريري كار كرده‌ام كه نخستين آن‌ها مجله اطلاعات هفتگي بوده است.در مجلات تهران مصور، فردوسي، كاريكاتور، فكاهيون، روزهاي زندگي، هدف هفته نامه آزادي، طنزپارسي و مجله گل آقا هم قلم زده‌ام. در ميان كارهايم برخي حالت سفارشی داشت که غالبا فكاهه از آب در مي‌آمد و در اين بين شعرهايي بدون هيچ پيش زمينه و برنامه از قبل تعيين شده بر ذهنم جاري مي‌شد. به هر تقدير، شعرهاي طنزي كه به آن‌ها اشاره مي‌كنيد، حاصل آن ساعات و حال و هواي آزاد ذهن و زندگي شاید خلاقانه است. 

با درک لايه زيرين نوشته‌های شما مخاطب هوشمند به نوعی اندوه و تلخي بر آمده از درد و سرگشتگي و نابساماني و درماندگي‌هاي غمبار انساني و اجتماعي مي‌رسد. آيا در اين مسير، آگاهانه دست به قلم برده‌اید يا رها در پهنه تخيل و انديشه تخيلي شده؟

 «فصيحي هروي» بيتي دارد كه مي‌گويد:
خنده مي‌بيني ولي از گريه دل غافلي 
خانه ما از درون ابر است و بيرون آفتاب!
آن شعرها كه مورد اشاره شماست، مصداق سوالتان با اشاره به حالات «درماندگي غمبار انساني و سرگشتگي و نابساماني» هاست... مثلاً شعر «روز واقعه» را كه موضوع و مضمون آن مرگ‌هاي پي در پي دوستان است، مي‌توانم مثال بزنم. اين شعر در مقابل «مسجد الغدير» و هنگام برگزاري مراسم ترحيم يكي از دوستان به ذهنم آمده و بر قلم جاري شده است. بر اين سياق گمان مي‌كنم تا حدي توانسته باشم جوابي به سوال شما داده باشم... 

اساساً چه عامل و يا عواملي شما را به سرودن و نوشتن شعر و نثر طنز بر مي‌انگيزد؟ 

تصور مي‌كنم در جواب‌هايي كه داده‌ام اشاره كرده باشم كه گاه شعر خودش آمده، گاه سوژه به درد بخوري در روزنامه ديده‌ام و آن را تبديل به شعر كرده‌ام. به عنوان نمونه، انتشار خبر «ايران به قطر خاك مي‌فروشد.» يا خبر «ايران از اندونزي دسته بيل وارد مي‌كند.» را كه در جرايد چاپ شد، هر دو را به صورت شعر كلاسيك درآورده‌ام. 

- از شما چه در قالب كلاسيك و كهن، چه در شكل‌هاي نو و نيمايي شعرهاي جدي و تغزلي و اجتماعي هم خوانده‌ايم. آيا براي گرد آوردن اين دسته از شعرها و چاپ و نشر آن‌ها در يك مجموعه فكر و اقدامي كرده‌ايد؟
 

پس از چاپ دو مجموعه شعر طنز به نام‌هاي «شكل دگر خنديدن» و «همچو شرر خنديدن» كه «نشر كوبه» و «انتشارات اطلاعات» ناشر آن‌ها بوده‌اند، شعرهايي در قالب نو و كلاسيك گفته‌ام كه غالبا در ستون «وادي ادبيات» روزنامه اطلاعات چاپ شده. برخي از اين شعرها هم نگهداري شده براي زماني كه يك ناشر نازنين مايل به چاپ آن‌ها باشد. بايد اضافه كنم كه يك اثر اگر به زيور طبع آراسته و «كتاب» شود، خواهد ماند و گرنه روي يك برگ كاغذ يا گوشه يك دفتر گم و گور خواهد شد، كما اين‌كه من در اين پنج دهه شعرهاي بسياري گفته‌ام كه فقط آن‌هايي باقي مانده و در دسترس مانده كه در كتاب‌هايم به چاپ رسيده... آن تعداد فراوان كه در مجلات به چاپ رسيده، سرنوشت غم‌انگيزي پيدا كرده‌اند؛ مسلما مجله‌ها به تدريج پوسيده و يا در اثر جابه‌جايي‌ها از بين رفته‌اند... مختصر اين كه حتي يك بيت از آن همه شعرهاي گمشده را هم در حافظه ندارم. چه مي‌شود كرد؟ همين است كه هست!

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها