چهارشنبه ۸ آذر ۱۳۹۱ - ۰۸:۰۰
و همین لباس زیباست

ايبنا - خواندن يك صفحه از‌‌ يك كتاب را مي‌توان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعه‌اي از اكسير دانايي، لحظه‌اي همدلي با اهل دل، استشمام رايحه‌اي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...

میزان

در هر گوشه‌ای از خیابان برجی با سقف الوان، بادنمایی کوچک و ساعتی وزین برافراشته بود. از برج‌ها به خوبی مراقبت شده بود، زیرا اهالی «گلداخ» علاقه‌ی بسیاری به گذشته و حال خود داشتند و خیلی برای این امر تلاش می‌کردند. تمامی شکوه و عظمت شهر شبیه به دیواری بود که دور تا دور آن کشیده شده بود و با آن که دیگر کاربرد چندانی نداشت، اما چون لایه‌ی ضخیمی از پیچک از آن بالا رفته و شهر را هم چون تاجی همیشه سبز در بر گرفته بود، به عنوان زینت شهر از آن نگهداری می‌شد. تمام این‌ها، احساسی بسیار مطلوب را در «اشتراپنیسکی» برانگیخت و او فکر کرد، که گویی در جهانی دیگر است، گویی وارد مدینه‌ی فاضله شده است، چه هنگامی نوشته‌های روی منازل را می‌خواند، ـ نوشته‌هایی که تاکنون مانند آن‌ها را ندیده بود ـ این گونه استنباط می‌کرد، که این نوشته‌ها بازگو کننده اسرار و شیوه‌ی زندگی هر منزلی هستند و به واقع نیز هر عنوان نوشته‌ها بر سر در منازل، حکایت آ نچه بود که درون آن منزل جریان داشت و بدین‌گونه بود که او با خود اندیشید، پذیرایی عالی انجام گرفته از وی به همین موضوع ربط می‌یابد، چه از دید او نماد نام «میزان» بر روی میهمان خانه‌ای، که در آن ساکن شده بود، می‌توانست مفهومش این باشد، که در آن جا سرنوشت نابرابر، توزین و تعدیل می‌شود، به گونه‌ای که از یک خیاط مسافر یک «کنت» می‌سازد.

صفحات 70 و 71/ و همین لباس زیباست/ گوتفرید کِلِر/ ترجمه دکتر علی غضنفری/ انتشارات آوای کلار/ چاپ اول/ سال 1391/ 161 صفحه/ 2600 تومان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها