پنجشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۰ - ۱۲:۲۸
زبان روح عشق عطار، هدهد است

دكتر حسن بلخاري در چهارمين مجموعه درس گفتارهايي درباره عطار گفت: عطار از جمله كساني است كه بسيار به عشق پرداخته است. پس او را بايد «عارف عاشق» ناميد. عطار با استناد به آن روايت شگرف فرو گذاشتن عطاري و برگزيدن عاشقي، عشق را در ساحت ديگري تجربه كرد. از اين رو از تمام كلمات او، عشق چون گوهر مي‌ريزد. در بيان اين معنا، زبان روح عشق عطار، هدهد است._

به گزارش خبرگزاري كتاب ايران (ايبنا)، دكتر حسن بلخاري در چهارمين مجموعه درس‌گفتارهايي درباره‌ عطار به بررسي شرح عرفاني هفت شهر عشق در آثار عطار پرداخت. اين نشست كه سومين بخش و سخن پاياني بلخاري در اين زمينه بود، عصر چهارشنبه (2 شهريور) در شهر كتاب مرکزي برگزار ‌شد. 

در اين نشست دكتر حسن بلخاري به نخستين منزل عشق از ديدگاه عطار اشاره كرد و گفت: عطار «طلب» را منزل اول از منازل عشق قرار داده است. او در حكايتي، از صبر و صبوري در قلمرو طلب، سخن مي‌گويد. چرا كه صبوري در سختي‌ها و دردها، از جمله الزامات منزل «طلب» است. به همين دليل است كه مي‌گويند طالبان بسيارند اما صابران اندك. از ديدگاه عطار، صبر، اصل طلب است. هر كه صابر نيست، به ظاهر طالب است، نه در باطن. عطار براي تبيين صبر و صبوري، به ذكر حكايتي از ابوسعيد ابوالخير، كه به شدت به او ارادت دارد، مي‌پردازد تا اصل طلب، يعني صبر، را شرح دهد. 

عطار در آغاز حكايت مي‌گويد: «شيخ مهنه بود در قبضي عظيم/ شد به صحرا ديده پر خون دل دو نيم». نخست بايد گفت كه عارفان گاهي در قلمرو بسط‌اند و گاهي در مقام قبض. هنگامي كه دچار قبض‌اند، ابواب معنا بر جانشان بسته است و زندان عالم آنها را در تنگنا قرار مي‌دهد. در اين مقام، ادراك معنا، دشوار است. اما نقطه مقابل آن بسط است. بسط هنگامي روي مي‌دهد كه عارف در سماع و در خيمه حضرت يار است. به هر حال عطار مي‌گويد كه ابوسعيد دچار قبض شده بود. 

سپس چنين ادامه مي‌دهد: «ديد پيري روستايي را ز دور/ گاو مي‌بست و ازو مي‌ريخت نور؛ شيخ سوي او شد و كردش سلام/ شرح دادش حال قبض خود تمام». پرسش اينجاست كه ابوسعيد چگونه است كه مردي روستايي را خطاب قرار مي‌دهد و علت قبض خود را از او مي‌پرسد؟ 

چون چهره آن روستايي، از ضمير پاك او گواهي مي‌داد: «پير چون بشنيد گفت اي بوسعيد/ از فرود فرش تا عرش مجيد؛ گر كنند اين جمله پُر ارزن تمام/ نه به يك كرت به صد كرت تمام؛ ور بود مرغي كه چيند آشكار/ دانه‌اي ارزن پس از سالي هزار؛ گر ز بعد آن كه با چندين زمان/ مرغ صد باره بپردازد جهان؛ از درش بويي بيابد جان هنوز/ بوسعيدا زود باشد آن هنوز.» 

وي افزود: عطار در اينجا مثال حيرت‌انگيزي مي‌زند كه من نمونه‌اش را تنها در متون حكمت هندي يافته‌ام. عارفان گاهي در بيان معنا سخت مي‌گيرند تا مخاطب را با سختي طريقت آشنا كنند و گاه از تمثيل‌هايي استفاده مي‌كنند كه عقل ما ياراي فهم آنها را ندارد. به هر حال عطار پس از اين حكايت، درباره طلب مي‌گويد: «تا طلب در اندرون نايد پديد/ مشك در نافه ز خون نايد پديد؛ از دروني چون طلب بيرون رود/ گر همه گردون بود در خون رود؛ هر كه را نبود طلب مردار اوست/ زنده نيست او صورت ديوار اوست». 

معناي عشق و محبت در نزد عارفان
بلخاري يادآور شد: وادي ديگر، «عشق» است. عشق و محبت دو كلمه‌اي است كه در قلمرو عرفان، بسيار به كار مي‌روند. عارفان متقدم، مايل بوده‌اند كه از كلمه محبت به جاي عشق استفاده كنند. به اين دليل كه در قرآن از عشق نامي نيامده، اما از محبت سخن گفته شده است. از اين رو، عارفاني مثل قشيري، هجويري، جنيد و شبلي، بابي تحت عنوان «عشق» ندارند. اما از قرن‌هاي چهارم و پنجم كه با كار عظيم فردوسي، زبان فارسي گسترش يافت، كلمه عشق بر محبت ترجيح داده شد. 

وي افزود: اين را هم بايد گفت كه برخي تصور كرده‌اند كه عشق كلمه‌اي عربي است و چنين گفته‌اند كه ريشه اين كلمه از «عشقه» كه نام گياهي است، گرفته شده است. عشقه دور گياه ديگر مي‌پيچد و تمام آن را در بر مي‌گيرد. گويند كه عاشق، حضرت معشوق را چنين مي‌خواهد. اما به تازگي نظريه جديدي پيدا شده و چنين گفته‌اند كه «عشق» كلمه‌اي اوستايي است، نه عربي. 

اين استاد دانشگاه در ادامه سخنانش گفت: اگر اعراب اين كلمه را به كار برده‌اند، به خاطر گسترش زبان اوستايي حتي تا يمن است. در زبان اوستايي كلمه‌اي به نام «ايشك» داريم كه معناي آن گرايش، ميل، خواست و طلب است. گفته‌اند كه «عشق» از اين واژه اوستايي گرفته شده است. البته درباره اين نظريه بايد تاملات جدي‌تري صورت گيرد. هرچند نظريه قابل توجهي است. 

وي افزود: به هر حال برخي از محققان، عشق را والاتر از محبت دانسته‌ و محبت را دوست داشتن معنا كرده‌اند و عشق را محبتي به كمال، آنچنان كه غايتي براي آن متصور نباشد، ذكر كرده‌اند. لذا گفته‌اند كه عشق، اجر و مقامي برتر از محبت دارد. اين البته بحث جداگانه‌اي است. از ديد حكماي ما، هر كه عاشق نباشد، حيات پايداري در اين قلمرو ندارد. چون بنياد عالم بر عشق است. عشق عامل احياي قلب و پرورش دل و وصول به حقيقت هستي است. 

وادي عشق از نگاه عطار
وي افزود: شرح وادي دوم، كه وادي عشق است، به روايت عطار چنين است: «بعد از اين وادي عشق آيد پديد/ غرق آتش شد كسي كاينجا رسيد؛ عاشق آن باشد كه چون آتش بود/ گرم رو سوزنده و سركش بود؛ عاقبت انديش نبود يك زمان/ دركشد خوش خوش بر آتش صد جهان؛ لحظه‌اي نه كافري داند نه دين/ ذره‌اي نه شك شناسد نه يقين؛ نيك و بد در راه او يكسان بود/ خود چو عشق آمد نه اين نه آن بود؛ هر چه دارد پاك دربازد به نقد/ وز وصال دوست مي‌نازد به نقد». 

عطار در حكايتي كه بي‌نظير است، از زبان هدهد چنين مي‌گويد: «هدهد رهبر چنين گفت آن زمان/ كان كه عاشق شد نه انديشد 
زجان؛ چون به ترك جان بگويد عاشقي/ خواه زاهد باش خواهي فاسقي؛ چون دل تو دشمن جان آمده ست/ جان برافشان ره به پايان آمده است؛ منكري گويد كه اين بس منكر است/ عشق گو از كفر و ايمان برتر است؛ عشق را با كفر و با ايمان چكار/ عاشقان را لحظه‌اي با جان چكار؛ عاشق آتش بر همه خرمن زند/ اره بر فرقش نهند او تن زند». از ديدگاه عطار، عشق يعني آتش و درد و خون. از اين رو، بلافاصله پس از اين ابيات، «داستان شيخ صنعان» را مي‌آورد. 

وي ادامه داد: اما به نظر من جنون‌آميزترين روايت عطار از عشق، قصه رابعه دختر كعب است كه در «الهي نامه» آورده است. «الهي نامه» داستان پادشاهي است كه شش پسر دارد. آنها از پدر خود تقاضاهايي دارند. يكي دختر شاه پريان را مي‌خواهد، ديگري جام جم را و پسران ديگر كيميا و آب زندگاني و انگشتري سليمان را. پدر سعي مي‌كند كه پاسخ آنها را بدهد. حكايت رابعه از آنجايي آغاز مي‌شود كه يكي از پسران تقاضاي كيميا مي‌كند. 

بلخاري در پايان سخنانش گفت: رابعه‌اي كه عطار از او سخن مي‌گويد، در مرز بين اسطوره و واقعيت ايستاده است. برخي مي‌گويند رابعه «الهي نامه» روايت اسطوره‌گونه عطار از اين شخصيت است و خيال عطار آن را پرورانده و به عرفان و حكمت هديه كرده است. برخي هم او را يك شخصيت تاريخي مي‌دانند. اما آنچه عطار درباره ماجراي عشق او در الهي نامه آورده است، بسيار تامل انگيز و دربردارنده نكته‌هاي شگفتي است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها