پنجشنبه ۳ فروردین ۱۴۰۲ - ۰۹:۵۲
حال و هوای رمضانی حرم حضرت معصومه(س)/ گردشگرانی که زائر حرم هستند

حرم حضرت معصومه (س) همه ساله در ایام نوروز میزبان زائرین و مجاورین بیشماری است، خاصه سال 1402 که عید نوروز با عید ماه رمضان مقارن شده است. این مقارنت و همزمانی حال‌وهوای دیگری به این مکان مقدس داده است.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در قم، ریسک بزرگی بود ماشین را ببرم پارکینگ رودخانه یا پارکینگ شرقی حرم. پارکینگ طبقاتی هم که تکلیفش مشخص بود، با این جمعیتِ زائر، پارکینگ جای سوزن انداختن نداشت. این‌جور وقت‌ها برای رفتن به حرم یا باید ماشین دربست کنی یا وسیله شخصی را چند خیابان دورتر پارک کنی. وضعیت نوروز قم همین است. از اطراف‌واکناف ایران مسافر دارد، از عرب و عجم و ترک و لر و سیستانی و خراسانی. از جنوب و شمال و شرق و غرب ایران، تفاوتی ندارد. همین شد که  ماشین را گذاشتم میدان روح‌الله، روبروی مدرسه حکیم نظامی سابق که بعد از انقلاب به امام صادق تغییر نام داد. از کنار مسجد سلماسی که قبل از انقلاب محل درس و بحث امام خمینی بوده و الان یکی از مکان‌های تاریخی انقلاب محسوب می‌شود، ‌شلنگ‎‌تخته کردم سمت حرم.
 
بین راه، جلوی کتابخانه آیت‌الله مرعشی ایستادم. درِ کتابخانه نیمه‌باز بود. سرک کشیدم و اجازه گرفتم وارد شوم. لامپ سبز مقبره روشن بود و بوی عود به پر دماغم خورد. دوشاخه رُزِ قرمز هم گذاشته بودند کنار عکس‌ شیخ شهاب‌الدین که روی شبکه‌های آلومینیومی مقبره نصب‌شده بود. دوربین موبایلم را فعال کردم. کادر را جوری بستم که جمله «سجاده‌ای که هفتادسال روی آن نماز شب بجا آورده‌ام با من دفن شود» داخل عکس قرار بگیرد. یاد وصیتش افتادم. وقتی‌که سفارش می‌کند به‌عنوان دخیل یک سر عمامه‌اش را به ضریح حضرت معصومه ببندند و سر دیگر را به تابوتش. حمدی خواندم و بیرون زدم.
 
مسیر حرم را ادامه دادم و رفتم سمت در شماره پنج. اینجا خالص‌ترین نقطه برای سلام دادن است. همه‌ صحن، گنبد، گلدسته و ایوان آینه با سرستون‌های گل نیلوفر و مقرنس‌های فریبایش جمع می‌شود توی مردمک چشم‌ها. مناره‌ها با دو سه‌ ریسه رنگی به هم وصل شده بودند، لامپ‌های رشته‌ای صد وات سبز و آبی و قرمز. باران صحن اتابکی را صیقل داده بود و جان می‌داد برای رفتن به گوشه‌ای و خلوت کردن با حضرت. جمعیت زائر اما همچین اجازه‌ای نمی‌داد، گوش‌تاگوش آدم بود. رفتم سمت کفشداری شماره هشت. جلوی در، خادم‌ها با جام‌های اسپند سوز ایستاده بودند و خوش‌آمد می‌گفتند. نفس کشیدم، عمیق. انگار بوی اسپندِ حرم با همه‌ اسپندهای جهان تفاوت دارد.
 
 

کفش‌هایم را تحویل دادم، خادم کفشداری سال نو مبارکی گفت، من هم آرزوی سال بهتری برایش کردم و وارد حرم شدم. روبروی باب‌السلام دست‌به‌سینه ایستادم. چشم دوختم به آن مقدار از ضریح که پیدا بود و دلبری می‌کرد. به تاج ضریح. همانجا که ترکیب کتیبه طلایی و آبی لاجوردی مثل سربند به پیشانی ضریح نصب شده بود.

با طمأنینه و حضور قلبی مثال‌زدنی زیر لب گفتم «السلام علیک یا علی‌ابن موسی‌الرضا». مثل حل شدن شاخه نبات زعفرانی در چای، حلاوتش رفت نشست روی تک‌تک سلول‌هایم. یک‌لحظه مکث کردم. انگار همه‌ جهان ایستاد. همه‌ی صدا‌ها قطع شد. حتی همهمه مردم را دیگر نمی‌شنیدم. سکوتِ محض. پِقی زدم زیر خنده. احساس کردم قبل از من خواهر و برادر باهم لبخند می‌زنند.
 
بعد از خواندن حمد برای آیت‌الله بروجردی رفتم مسجد بالاسر. رفتم گوشه دنج علما. همانجا که آقای شاهرودی، قاضی‌القضات سال‌های دهه هشتاد، همراه با تبریزی و بهاءالدینی و اراکی و مشکینیِ مجلس خبرگان یک جا آرمیده‌اند. ردیف پایین اما با گلپایگانی شروع می‌شود. بعد مؤسس حوزه علمیه قم و آقای خوانساری که نماز بارانش معروف است.

تنها قبر بین این دور ردیف هم آقای فاضل لنکرانی است. پایین‌تر از ردیف دوم پدر لاریجانی‌ها و برادر بزرگ‌تر امام خمینی(ره) میزبان زائرینشان هستند. همه را در نظر گرفتم و حمد‌وتوحیدی خواندم. برگشتم و رو به آقای بهجت ایستادم و فاتحه‌ای نثارش کردم و بعد، کج کردم سمت شهید مطهری و علامه طباطبایی.
 
رفتیم بالاسر حضرت و زیارت‌نامه را باز کردم و شروع کردم: «السَّلامُ عَلَى آدَمَ صِفْوَةِ اللَّهِ». وقتی به «السَّلامُ عَلَيْكِ»‌ها رسیدم، انگار بوی گلاب ناب قمصر ‌خورد به پر دماغم. بوی معطرِ شبکه‌های ضریح. رسیدم به یک‌سوم پایانی زیارت‌نامه، به «يَا فَاطِمَةُ اشْفَعِي لِي فِي الْجَنَّةِ». «یای» اشفعی را به «نا» تبدیل کردم و یک‌بار برای همه‌ دیده‌ها و نادید‌‌ه‌ها، برای ماندها و رفته‌ها، این بخش را تکرار کردم.
 

بعد از طواف ضریح؛ دست‌به‌سینه چند قدم عقب گذاشتم تا از روضه منوره خارج شوم. فاصله که گرفتم، به بالای سرم نگاه کردم و خیره شدم به طاقِ گنبدِ بقعه شاه‌عباسی. بقعه شاه‌عباسی حال غریبی دارد. با همه‌ چراغ‌ها و لامپ‌ها؛ درودیوارش پر از سایه‌روشن است. دو ردیف طاقچه تزئین شده را نگاه ‌کردم که چشمم لغزید روی اسم محمدرضا امامی و بعد کتیبه سوره جمعه که دور طاق با خط ثلث چشم را نوازش می‌داد. همین‌طور نگاهم را سراندم روی نقاشی‌ها و طرح‌ها. به گل‌های لاله‌ای که با رنگ طبیعی و گیاهی نقاشی شده‌اند. به نور و سایه؛ و چهل‌چراغ بزرگی که آویزان بود.
 
از بقعه که بیرون آمدم رفتم سمت شبستان امام. محراب شبستان را آماده کرده بودند برای ماه رمضان و ترتیل‌خوانی‌هایی که روزانه انجام می‌شود؛ و حالا تبدیل شده به یک سنت چند ساله. همین‌طور که کتیبه‌های و بنرهای مخصوص ماه رمضان را نگاه می‌کردم یک نفر از پشت‌سر صدایم کرد. برگشتم، خادم حرم بود. برگه‌ای را تعارف کرد و گفت بفرمایید. به برگه نگاه کردم. نوشته بود: «فیش غذای حضرتی».

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها