یکشنبه ۱۵ آبان ۱۴۰۱ - ۱۲:۰۵
هدهد همان کاری را با خودش می‌کند که فیلترهای اینستاگرام با تصاویر ما می‌کنند

مسعود قره‌باغی، نویسنده و تصویرگر کتاب درباره کنش هدهد نسبت به خودش گفت: ما هر روز باید جلوی آیینه‌های زیادی خودمان را ورانداز کنیم؛ آیینه خانواده، دوستان‌مان و دنیای مجازی و هدهد قصه هم تلاش می‌کند بی‌نقص دیده شود؛ او همان کاری را با خودش می‌کند که فیلتر‌های اینستاگرام با تصاویر ما می‌کنند. 

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)؛ امر مقایسه کردن خود با دیگری نه تنها در دوران بزرگسالی و نوجوانی که به دنیای کودکی هم رسوخ کرده است. این مساله مهم است؛ زیرا مثل موریانه به جان پایه‌های اعتماد به‌نفس و باور انسان می‌افتد و می‌جود و جلو می‌آید. مسعود قره‌باغی در کتاب کودکانه «من این شکلی هستم؟!» منتشر شده از سوی انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به این موضوع پرداخته است؛ او خلاقانه و زیرکانه موضوع مقایسه و باور نداشتن خود را در قالب داستانی تخیلی با محور حیوانات گنجانده و قصه «هدهد» را خلق کرده است. در ادامه گفت‌وگوی ما با این نویسنده و تصویرگر را می‌خوانید:

«من این شکلی هستم؟!» چه‌طور خلق شد؟
من همیشه یک دفتر طراحی کوچک به همراه دارم که اوقات خالی‌ام را با آن پر می‌کنم. هر تصویری که به ذهن یا دستم برسد طراحی می‌کنم. این تصاویر گاهی آدم‌ها و اشیاء اطرافم هستند یا تصاویری که جایی در گوشه کنار ذهنم پیدایشان می‌شود. ایده‌ی این کتاب را هم درون یکی از دفتر‌های طراحی‌ام پیدا کردم. یک پرنده که صورتش را با کیسه‌ای پوشانده است. به نظرم جذاب آمد. این جور وقت‌ها شروع می‌کنم به پرسیدن سوال «چرا باید یک پرنده صورتش را با کیسه بپوشاند؟»، «می‌خواهد کسی را بترساند؟» یا «خجالتی است؟» و داستان به این صورت شکل می‌گیرد.

شیشه پنجره‌ی شهر نماد چیست؟
ما هر روز باید جلوی آیینه‌های زیادی خودمان را ورانداز کنیم. آیینه خانواده، دوستان‌مان، معلم‌، صفحات‌مان در دنیای مجازی و ... که هر کدام ما را به شکلی نشان می‌دهند. گذشته از این‌ها، اطراف ما پر است از الگوها و الگونماها که ما را وا می‌دارند که خود را با آن‌ها تطبیق دهیم. همیشه برای من سوال بوده و هست که کدام‌شان تصویر واقعی من هستند؛ البته اگر تصویر واقعی‌ای وجود داشته باشد!

هدهد(بچه)های زیادی در جامعه وجود دارند که اصلا نمی‌دانیم درگیر چه مشکلات هویتی سختی هستند. کلاغ که دوست هدهد بود این را فهمید و کمکش کرد. به نظر شما کلاغِ زندگی بچه‌ها چه کسانی می‌توانند باشند؟
هر شخصی که تصویر واقع‌بینانه‌ای از ما دارد می‌‌تواند کلاغ زندگی ما باشد. 

تصویر واقع‌بینانه از یک کودک در زندگی کودکانه‌اش چه نوع تصویری است؟
به نظر من تصویری که خودمان را در آن تحمیل نکنیم؛ البته که کار مشکلی است. چون هر کسی دیگران را با توجه به امیال و آرزوها و آرمان‌های خودش قضاوت می‌کند. دیدگاه واقع‌بینانه افق توانایی یک کودک و راه پیش‌رویش را با این جمله که «اگر من جای تو بودم» محدود نمی‌کند.

چرا شخصیت اصلی قصه‌تان وقتی از درخت‌زار به شهر رفت زندگی‌اش دستخوش تغییر شد؟ نگاه سنت به مدرنیته داشتید یا دلیل دیگری در پسِ این انتخاب بود؟
منظورم سنت و مدرنیته نبود. بیشتر ورود به اجتماع و فهمیدن اینکه ما می‌توانیم در قاب نگاه دیگران، تصاویر متفاوتی از خودمان پیدا کنیم مد نظرم بود. تصاویری که ممکن است خودمان را هم شوکه کند. هدهد قصه تلاش می‌کند بی‌نقص دیده شود. او همان کاری را با خودش می‌کند که فیلتر‌های اینستاگرام با تصاویر ما می‌کنند.

 

به فضای مجازی و اینستاگرام اشاره کردید؛ این فضا همه سنین را از بزرگسال تا بچه‌ها درگیر مساله مقایسه و «زندگی او بهتر از زندگی من است» کرده است. به نظر شما کودکان ما چه‌طور می‌توانند در برابر آیینه‌های دروغین این فضا خودشان را ایمن نگه دارند؟
این دیدگاه من کمی آرمان‌گرایانه است؛ اما شاید با نهادینه کردن نوعی نسبی‌نگری و نگاه نقادانه بتوان از اسیر شدن در آیینه‌ها ایمن شد. اینکه کودک بداند این تصویر نه تنها تصویر است و نه درست‌ترین تصویر. گمان نمی‌کنم خود ما هم جسارت تفکر این چنینی را داشته باشیم.

مخاطبان کتاب شما بچه‌های بالاتر از چهارسال هستند؛ سنی که با داستان‌های حیوانات بیشتر ارتباط برقرار می‌کنند و آن‌ها را دوست دارند. نوع داستان شما بر این اساس انتخاب شد یا در این قصه حیوانات نمادین‌تر از این حرف‌ها هستند؟
ایده‌ی انتخاب حیوانات در ابتدا تصادفی بود. همان‌طور که در جواب سوال اول شما عرض کردم، با رجوع به دفتر طراحی‌ام ایده‌ی داستان را پیش بردم؛ ولی بعد به دنبال پرنده‌ای زیبا که از نظر بصری برای مخاطب کودک جذاب باشد گشتم. این پرنده زیبا خود به طنز کار می‌افزود؛ اینکه پرنده‌ای به این حد زیبا خود را در آیینه زشت می‌بیند تضاد ملموسی ایجاد می‌کرد. شخصیت مقابل آن، یعنی کلاغ را به این دلیل انتخاب کردم که یکی از معدود پرندگان شهری است و در ضمن تضاد ظاهری این دو پرنده هم برایم مهم بود.

تصویرگری کتاب هم برعهده خودتان بود. نویسندگی و تصویرگری همزمان بود یا یکی پیش‌تر از دیگری در ذهن‌تان شکل گرفته بود؟
در این کتاب‌ هم مثل بیشتر کتاب‌های دیگرم، تقدم با داستان است. هر چند وجود کاراکتر اولیه‌ی پرنده تعیین‌کننده بود. ابتدا داستان را به تایید خانم پریرخ، مدیر پروژه‌ی کتاب‌های مرغک می‌رساندم و سپس مراحل تصویرگری کتاب را پیش می‌بردم؛ البته باید این را هم اضافه کنم که من طرح داستان را ارائه دادم و پس از اینکه تصاویر کتاب تکمیل شد شروع به نوشتن و ویرایش متن نهایی کردم.

پس ابتدا تصاویر ایجاد شدند و بعد متن اصلی داستان؟ آیا تفاوتی دارد با اینکه ابتدا متن کامل داستان به ذهن نویسنده بیاید و بعد تصویرش ساخته شود؟
بله متن نهایی ویرایش‌شده بعد از اتمام تصاویر به آن‌ها اضافه شد. یکی از تفاوت‌ها در صفحه‌آرایی است. وقتی متن از پیش آماده است شما به طور قطع می‌دانید که در هر صفحه چه میزان متن وجود خواهد داشت و سازماندهی آن آسان‌تر است.

تجربه تصویرگری و نوشتن یک قصه برایتان چه‌طور بود؟ آیا این روش متن و تصویر را همسوتر می‌کند یا چندان تأثیری ندارد؟
بله قطعا همین‌طور است. شاید به واسطه‌ی ارتباط قوی‌تری که تصویرگر با داستان برقرار می‌کند، هماهنگی متن و تصویر در این حالت افزایش می‌یابد. معمولا وقتی نویسنده‌ای داستانی را به رشته‌ی تحریر درمی‌‌آورد، تمایل دارد توصیفات زیادی را چاشنی‌اش کند. این ممکن است بعضی تصاویر را به تکرار مکررات تقلیل دهد. گذشته از این، ممکن است به صفحه‌آرایی «کتاب تصویری» هم لطمه بزند. در کتاب‌هایی که نویسنده و تصویرگر جداگانه دارند، نیاز به همکاری مضاعفی است تا خدشه‌ای به یکپارچگی داستان وارد نشود.

«من این شکلی هستم؟!» را بزرگترها هم باید بخوانند؛ زیرا همه در هر سنی درگیر مقایسه خود با دیگری و ایراد گرفتن از ظاهر و باطن‌مان هستیم. در دنیای کودکان که باید هویت و اعتماد به نفس‌شان در همین سن به درستی شکل بگیرد چه‌قدر به داستان‌هایی با این موضوع نیاز داریم و آیا بر این باورید که می‌توانند تأثیر واقعی داشته باشند؟
به نظر من بیشتر از هر زمان دیگری به بحث در این مورد نیاز داریم. بسیاری از ما با جعل واقیعت سعی داریم تصاویر «ایده‌آلی» از خودمان در جامعه ارائه دهیم. افزون بر این، امروز ما فقط با تصویر خودمان کلنجار نمی‌رویم؛ بلکه سعی داریم الگوهایی را که به خیال خودمان «انتخاب» کرده‌ایم هم در تصویر خودمان ببینیم. اگر کودکان بیاموزند که الگوها و ارزش‌ها را با چشم انتقادی بنگرند، هویت خود را بر مبنای منطق و استدلال بنا می‌کنند و دیگر منفعلانه خود را به قالب‌های معیوب موجود نمی‌سپارند.

این نگاه انتقادی مساله بیشتر نظریه‌پردازان دنیا در حوزه‌های مختلف فرهنگی، هنری، اقتصادی و ... است. کودکان در دنیای کودکی خود چه‌طور می‌توانند این نگاه انتقادی را در خود ایجاد و تقویت کنند؟
پرسش و پاسخ منطقی با کودکان و وارد کردن آن‌ها در بحث می‌تواند کمک موثری باشد. همین‌طور کتاب‌هایی که با موضوعات و مسایل فلسفی ارایه می‌شوند می‌توانند باب گفت‌وگو میان والدین و کودکان را باز کنند؛ علاوه بر این کلاس‌های فلسفه برای کودک که در ایران هم به تدریج رواج پیدا کرده‌اند و به طور تخصصی به آموزش این نوع تفکر می‌پردازند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها