چهارشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۷ - ۱۱:۱۱
میم مثل «محجوب»

چهل سالگی انقلاب اسلامی بهانه دیدار با حسن محجوب مدیر عامل و یکی از بنیان‌گذاران شرکت سهامی نشر شد و مدیر عامل موسسه خانه کتاب در این دیدار درباره وضعیت نشر امروز و دیروز گفت‌وگو کرد.

خبرگزاری کتاب ایران‌(ایبنا) ـ سمیه حسن‌نژاد؛ از بین تازه‌قد کشیده‌های سرد و سیمانی خیابان جمهوری، در همسایگی مغازه‌های لباس‌فروشی، همچنان بعد از 87 سال با گچ‌بری‌ها، پنجره‌های چوبی و نقش‌های آجری‌اش خودنمایی می‌‌کند؛ بنایی که گویای خموش 85 ساله تاریخ تهران، برگی از شناسنامه پایتخت است. ثبت ملی شده و امروز که 60 سال از عمر خود را با بزرگان دست به قلم این خاک، گذرانده، با مدیریت حسن محجوب اداره می‌شود.

خاطره کتابگردی سال گذشته و پذیرایی محجوب نشر ایران از کتابگرد‌ها در ساختمان شرکت سهامی نشر، سرآغاز سخن نیکنام حسینی‌پور؛ مدیرعامل موسسه خانه کتاب است. بهانه دیدار نیز چهل سالگی انقلاب اسلامی است. حجت‌‌الاسلام و المسلمین محمد‌رضا زائری نیز در این دیدار، حسینی‌‌پور را همراهی می‌کند.



پیرمرد لاغراندام، که حالا خستگی بالا آمدن از پله‌های سنگی عمارت تا اتاقش را از تن به در می‌کند، دنباله سخن درباره بنای معروف خیابان جمهوری را می‌گیرد:

ـ بنا سال 1310 ساخته شده است.

ارجاع می‌دهد به کتاب «عمارت مسعودیه» که سابقه تاریخی محله‌های تهران همراه با تصویری از عمارت را دارد. و در ادامه صحبت به وضعیت نشر می‌‌رسد:

ـ اهل گلایه نیستم اما وضعیت با این تیراژ‌ها خوب نیست.

و از کم لطفی‌های تامین ‌اجتماعی تا وزارت دارایی و امور مالیاتی می‌گوید:

ـ اگر کار و درآمد دیگری بود،‌ می‌توانستیم پاسخگوی مردم باشیم اما این وضعیت نشر پاسخگو نیست. البته اتحادیه زورش رسید که کتاب‌فروشان را از پرداخت مالیات معاف کند.  بعد از چند سال دوندگی، توانست توافق‌نامه بین وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و وزارت امور دارایی که جواز کتاب‌فروشی به‌عنوان مجوز معافیت از مالیات تلقی شود.
 

ممیزان سازمان امور مالیاتی کشور را بی‌اطلاع از تصمیمات مدیران فرهنگی و وضعیت صنعت نشر می‌داند و ادامه می‌دهد:

ـ  باید بخشنامه سازمان امور مالیاتی را در کتاب‌فروشی داشته باشیم که به ممیزان بگوییم، کتاب‌فروشان از پرداخت مالیات معاف شده‌اند! این مشکلات وجود دارد.

تلفن را برمی‌دارد، شماره می‌گیرد و درباره دفترچه آمار کتاب‌های شرکت می‌پرسد. مکالمه‌‌اش کوتاه است و صبر نمی‌کند تا کسی بیاید. کند از پشت میز بلند می‌شود، به طرف طاقچه روبه‌روی میز کارش راه می‌افتد. دولا می‌شود و از فرورفتگی زیر طاقچه که سرتاسر با کتاب‌های قدیمی و جدید پوشیده شده، دنبال دفترچه مورد نظر می‌گردد. کارمند جوان وارد می‌شود:

ـ آقای محجوب آوردم.   

دفترچه را می‌گیرد. به طرف میز برمی‌گردد و روی صندلی چرخدار مشکی رنگ می‌نشیند.

ـ در این دفترچه از اول تاسیس شرکت عنوان کتاب‌های چاپ شده را یادداشت می‌کردیم.

عنوان کتاب‌های شرکت سهامی انتشار در دفترچه خط‌‌داری که بیشتر مصرفش، نوشتن مشق شب است، نوشته شده: آمار‌ها در جدولی به پهنای دو صفحه با خودکار مشکلی خطی کشی شده؛ 14 ستونِ دو ردیفه است.

کتاب «خدا‌پرستی و افکار روز» نوشته مهندس بازرگان اولین کتاب شرکت سهامی انتشار است. چاپخانه فردوسی در قطع وزیری و شمارگان دو هزار نسخه فروردین‌ماه سال 1338 چاپش کرده. قیمتش هم به گفته زائری بانمک است: ـ 10 ریال.


«گفتار رمضان» شیخ علی طنطاوی، با ترجمه احمد آرام،‌ «داستان و راستان» مرتضی مطهری‌، «آئینه اسلام» نوشته دکتر طه حسینی با ترجمه محمد ابراهیم آیتی در نوبت‌های بعدی دفترچه آمار شرکت سهامی انتشار نشسته‌اند.

حسینی‌پور در حال تورق دفترچه است که محجوب درباره استقبال مردم از کتاب «پرتویی از قرآن» آیت‌الله طالقانی می‌گوید:

ـ چیز‌های جالبی دارد. مثلا کتاب «پرتویی از قرآن» آقای طالقانی با 300 هزار نسخه برای هر جلد منتشر شد. جلد پنجم این کتاب درنیامده بود که ایشان فوت کردند. جلد پنجم را فقط 220 هزار نسخه چاپ کردیم. سابقه نداشت که کتاب درسی را هم 220 هزار نسخه چاپ کنند!

حرف از 60 سال پیش به امروز می‌رسد و حسینی‌پور درباره سهامداران امروز شرکت می‌پرسد. صدای پیرمرد خسته‌تر می‌شود:

ـ نسل اولی‌ها که همه فوت کردند. آخری هم بنده خودم هستم.

دوباره به عقب برمی‌گردد؛ زمان تاسیس شرکت. تکیه کلامش را تکرار می‌کند و ادامه می‌دهد:

ـ بله. سرمایه سال‌های اولیه فعالیت شرکت،‌ 50 هزار تومن بود. سرمایه را با کمک کسبه بازار و محل، ‌دانشجویان و اهالی مسجد هدایت که محل سخنرانی آقای طالقانی بود افزایش می‌دادیم.

از همان پشت میز که نشسته، به دو دفترچه قطور و مستطیل شکل اشاره می‌کند:

ـ اسامی اولین سهامداران اینجا، هست.  

حسینی‌پور دفترچه را باز می‌کند نام سهامداران صفحه اول را می‌خواند. 
پیرمرد توضیح می‌دهد که دکتر کاظم یزدی جزو موسسین بود و اولین سهام‌ هم به نام خودش بود:

ـ هزار سهم است که اسامی به ترتیب آمده.

حسینی‌پور خاطره حضور کتابگرد‌های سال گذشته در شرکت سهامی انتشار را زنده کرد. روزی که رئیس شورای شهر تهران هم آمده بود و اوراق سهام پدرش را که سال‌ها پیش به شرکت داده بود، دریافت کرد.

دفترچه اسامی سهامداران که دست‌به‌دست می‌چرخد و کارمند جوان درباره سهامداران مشهور می‌گوید، حسینی‌پور آمار نشر سال 1397 شرکت را بررسی می‌کند:



ـ سال گذشته 22 عنوان چاپ اول و 32 عنوان چاپ مجدد منتشر کرده‌اید. در مجموع با شمارگان 43 هزار و 852 نسخه است.

حسینی‌پور برگه اطلاعات آمار چاپ کتاب سال گذشته شرکت را که کناری می‌گذارد درباره تعلق خاطر سهامداران جدید می‌پرسد.  
تنها بازمانده نسل اول سهامداران شرکت سهامی نشر، تعلق خاطر نسل جدید اداره‌کننده‌های شرکت را با استناد به جلسه هفته گذشته توضیح و صورت جلسه را نشان می‌دهد:

ـ به شما عرض کنم، اداره نشر به طریق سنتی دیگر جوابگو نیست. استفاده از اینترنت، فضای مجازی و کافه کتاب مرسوم شده و دیگر باید به‌روز شد.


محجوب عمارت شرکت سهامی انتشار را برای تبدیل شدن به کتاب‌فروشی مدرن و محل برگزاری رونمایی کتاب متناسب می‌خواند و بعد خاطره‌گویی را از کتاب «عشق و پرستش» یا ترمودینامیک انسان مهندس بازرگان شروع می‌کند؛ کتابی که سال 1335 در زندان نوشته شده بود:

ـ مهندس بازرگان بعد از اینکه آزاد شد پی من فرستاد.

آشنایی طولانی نداشتند فقط یکبار برای چاپ کتاب هم‌کلام شده بودند که نتیجه نداشت...

ـ دعوتم کرد به دفترش در چهار‌راه استانبول.  

بازرگان خواست را کتابش را محجوب چاپ کند.

ـ آن زمان بیش از هزار نسخه کشش نداشت آن ‌هم با قیمت 50 ریال. اما  با 3 هزار نسخه منتشر کردم؛ البته به نصف قیمت. بعد از تاسیس شرکت اما کتاب بازرگان که در قطع وزیری چاپ شده بود با شمارگان سه تا 5 هزار تایی در قطع جیبی چاپ شد.

و از آقای طالقانی می گوید  و پرتویی از قرآن:

ـ آقای طالقانی جلد اول «پرتویی از قران» را پیش از تاسیس شرکت سهامی انتشار با سرمایه شخصی منتشر کرده بود.

شرکت که تاسیس شد کتاب را به محجوب سپرد...

ـ  به من گفت: «فلانی، من حساب و کتاب ندارم. این کتاب دست تو باشد و حساب و کتابش را هم خودت نگه دار.»

مرحوم طالقانی سهم شرکت را از محل فروش پرتویی از قرآن خریده بود. جلد‌های بعدی این کتاب هم در زندان نوشته شد..

ـ از زندان به دست ما می‌‌رسید و چاپ می‌کردیم. هر جلد به 300 هزار نسخه رسید.

قیمت هر کتاب حداقل 200 ریال بود اما هر جلد پرتویی از قرآن 10 ریال قیمت می‌خورده. قیمت کم کتاب، همکاران محجوب را به شک انداخته بود که شاید سوبسیدی می‌گیرند...

ـ مجموع حق‌التالیف ایشان که حسابش را نگه داشته بودم، 600 هزار تومان شده بود.

بعد از انقلاب، رفته بود برای دیدار مرحوم طالقانی و او محجوب را بعد از مدت‌ها شناخت.

ـ طالقانی وجوهات نمی‌گرفت. اگر هم می‌گرفت استفاده نمی‌کرد.

مرحوم طالقانی آرزو کرده بود ای‌کاش جوری کتاب قیمت‌گذاری می‌شد که حق التایفی به او تعلق نگیرد...

ـ بعد از گرفتن حق‌التالیف گفت: «گواراترین پولی که بخواهم در زندگی خرج کنم، همین پول است.»



سرک‌کشی به اتاق‌های عمارت شرکت سهامی نشر بدون همراهی حسن محجوب صورت گرفت.

یکی از اتاق‌ها، یادگار استراحت چند ساعته مصدق بعد از سخنرانی روی بالکن این عمارت که زمانی دفتر حزب میهن بوده است. میز تحریر و چند عنوان کتاب درباره این مرد تاریخ ایران دیده می‌شود.


از راهرو روبه‌روی اتاق محجوب که گذشتیم وارد یکی از بزرگترین اتاق‌های عمارت شدیم. تصویر بنیان‌گذاران چند قدم جلوتر از در ورودی کنار اولین پنجره نصب شده. از سمت راست ردیف بالا شادروان احمد آرام، شادروان مهندس مهدی بازرگان،‌ شادروان دکتر یدالله سحابی،‌ ردیف پایین از سمت راست شادروان آیت‌الله طالقانی، شادروان آیت‌الله مطهری و دکتر کاظم مزینانی.   

از روی بالکن، در آغوش نمای آجری عمارت، خیابان ملت و ظهیر‌الاسلام و مغازه‌های فروش کارت‌ عروسی و رفت و آمد و شور زندگی را می‌تواند دید.

پله‌های سنگی و راهروی نیمه تاریک عمارت را پشت سر می‌گذاریم و از کتابفروشی شرکت سهامی انتشار خارج می‌شویم و هرم گرما، تابستان داغ را یاد‌آوری می‌کند.                            

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • علی مینایی ۱۳:۵۲ - ۱۳۹۷/۰۴/۲۷
    پنجاه سال پیش، در خیابان امیریه، کمی پایین‌تر از خیابان فرهنگ، تقریباً روبروی قنادی گواهی، (که هنوز هم هست) کتابفروشی افشاری قرار داشت که ناشر هم بود. آن زمان، یعنی نیمۀ نخست دهۀ 50، صاحب کتابفروشی، مردی بود با موهایی کاملاً سفید و عینکی بزرگ با قاب مشکی که نمرۀ عینکش بالای پنج بود. وقتی کتابی می‌خریدیم که مثلاً قیمتش سی تومان بود و ما یک پنجاه تومانی به او می‌دادیم، او اسکناس بیست تومانی بقیه پولمان را آنقدر با دو انگشتش می‌مالید که مبادا دو اسکناس باشد. تقریباً در تمام مدت نیمۀ دهۀ پنجاه، کتاب قطور بینوایان ویکتور هوگو به‌طور عمودی بر روی پیشخوانِ داخل مغازه بود و کلمۀ "شاهکار فناناپذیر" بر روی جلد آن توجه را جلب می‌کرد. در همان اوایل نیمۀ دوم دهۀ پنجاه پیرمرد صاحب کتابفروشی درگذشت و به چند ماه نکشید که یک وانت در روبروی کتابفروشی پارک کرده بود و کتابهای آنجا را بر پشت وانت می‌ریختند. پسرانش ناظر بر اعمال کارگرها بودند و همسر پیرمرد با گوشۀ روسری‌اش، قطره‌ای از اشک خود را پاک می‌کرد. مدتی بعد، همان قسمت کتابفروشی و اطرافش، با تغییر کاربری و ظاهرش، تبدیل به یک سوپرمارکت بزرگی شد که در آن محل سابقه نداشت. جوان سی و چند ساله‌ای که صاحب آنجا بود پشت پیشخوان کوچکش می‌نشست و پول اجناس را می‌گرفت. به دو سال نکشید که آن سوپرمارکت برچیده شد و آن جوان سی و چند ساله، سه چهار مغازه بالاتر، در یک مغازۀ کوچک لباس و روسری‌فروشی جای گرفت و چند سال بعد در همان دهۀ شصت، اعلامیه ترحیم او بر شیشۀ مغازه‌اش نقش بست. حال، همۀ آن راسته، دگرگون شده و پاساژ و مغازه‌های جدید شده‌اند. گویی همه چیز از امروز شروع شده است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها