گفتوگو با رامین ناصرنصیر، بازیگر
شاعری که بازیگر شد/ گاهی اثر در سکوت مرگباری فرو می رود و به پایان میرسد
رامین ناصرنصیر: «برای کسی مثل من که حرفهام ترجمه کتاب نیست، شاید بحث فروش خیلی مهم نباشد و تأثیرگذاری اثر و دیده شدنش در جامعه اهمیت بیشتری داشته باشد. به نظر من مهم این است که مخاطب، کتاب را بخواند، در موردش بحث شود و اگر بد است از آن انتقاد شود. بههرحال اصل و اساس این است که کار دیده شود و مؤلف بتواند بازخوردها را دریافت کند. اما کتاب در جامعه ما مرده است و کسی که در این حوزه فعال است، احساس میکند که کارش هیچ بازخوردی ندارد و خیلی زود اثرش در سکوت مرگباری فرو میرود و بهپایان میرسد.
در ترجمه گزیده شعرهای محمدالماغوط در کتاب «اشکهای آبی، اشکهای زرد» دقت و وسواس مترجم برای خواننده کتاب تا حد زیادی ملموس است و این اثر علیرغم برگردان بودن، شخصیت ادبی قابلدرک و مستقلی دارد تا آنجا که از کتاب شعری به زبان فارسی چیزی کم ندارد. اما نام رامین ناصرنصیر برای عموم مردم، بهعنوان یک بازیگر شناخته شده است....
در ابتدا خوب است که بگویم من در ترجمه این کتاب، قبل از چاپ اشتباهات زیادی داشتم که ممکن است بعضی از آنها در کتاب چاپشده راه پیدا کرده باشند. با این توضیح، مرحوم سپانلو نکات مهمی را پس از ملاحظه متن ترجمه شده اشعار به من متذکر شد و با توجه به اینکه من بهطور حرفهای در زمینه ترجمه فعالیت نمیکنم، برای تصحیح آنها به من توصیههایی کرد. شاید همین توجه از سوی زندهیاد سپانلو به خواندنی شدن این کتاب کمک کرده باشد. از سوی دیگر، در آغاز ترجمه این اشعار از محمدالماغوط بدون تعمد و از روی علاقه زیادی که به ادبیات احمد شاملو داشتم، چند واژه با لحن او در کار راه پیدا کرد. همانطور که میدانید، برخی از کلمات مثل کلمه «بسان» در ترجمههای شاملو جا افتاده، اما اگر بخواهیم در همهجا از این قبیل کلمات استفاده کنیم، کلام زیبایی خود را از دست میدهد و دیگر آن طنین و آهنگ زیبا را نخواهد داشت. دلیلی ندارد من از «بسان» شاملو وام بگیرم و مدام از آن استفاده کنم. «هر آینه» نیز از این دسته کلمات است که در برگردان واژه «اِنَّ» مدام مورد استفاده قرار گرفته و احتمالاً در فارسی امروز کاربرد چندانی ندارد.
خوشبختانه ترجمهای که امروز در کتاب «اشکهای آبی، اشکهای زرد» با آن روبهرو هستیم و به قول شما با راهنماییهای زندهیاد استاد سپانلو و احتمالاً دیگر دوستانتان در این زمینه به این مرحله رسیده و در اختیار مخاطبان قرارگرفته است، به لحاظ فنی و ادبی جایگاه قابل قبولی دارد. اما متأسفانه تیراژ این اثر ۵۵۰ نسخه است. دلیل آنرا چه میدانید؟
بحث مهمی که در اینجا مطرح میشود، شرایط و اوضاع کتاب در مملکت ماست و نمیتوان آنرا فقط به این اثر منحصر دانست. ممکن است تیراژی در این حد بهنظر بسیار پایین برسد اما معلوم نیست که همین تعداد هم به فروش برسد یا نه. البته برای کسی مثل من که حرفهام ترجمه کتاب نیست، شاید بحث فروش خیلی مهم نباشد و تأثیرگذاری اثر و دیده شدنش در جامعه اهمیت بیشتری داشته باشد. بهنظر من مهم این است که مخاطب، کتاب را بخواند، در موردش بحث شود و اگر بد است از آن انتقاد شود. بههرحال اصل و اساس این است که کار دیده شود و مؤلف بتواند بازخوردها را دریافت کند. اما کتاب در جامعه ما مرده است و کسی که در این حوزه فعال است، احساس میکند که کارش هیچ بازخوردی ندارد و خیلی زود اثرش در سکوت مرگباری فرو میرود و بهپایان میرسد. در چنین شرایطی به اصطلاح فرق میان دوغ و دوشاب معلوم نخواهد شد.
توجه داشته باشید که دیده نشدن شامل حال همه است؛ چه کسانی که کار قوی و باکیفیت انجام میدهند، چه آن دسته از افرادی که سرسری و بدون تمرکز کارها را بهپایان میبرند. دیده نشدن و عدم دریافت بازخورد مشخص، باعث میشود که مخاطب نهایتاً با همه به یک نحو رفتار کند. گاهی اوقات ممکن است شما بهعنوان مخاطب کتاب، ترجمهای را بخوانید که هیچچیزی از آنرا متوجه نمیشوید؛ در این شرایط من نسخه انگلیسی کار را برای فهم بیشتر نگاه میکنم تا بهمنظور نویسنده پی ببرم. زمانیکه چنین کارهای ضعیفی در کنار کارهای رده بالا چاپ میشوند، برخوردها هم یکسان است. در زمینه تألیف هم اوضاع به همین شکل است که متأسفانه در نهایت انگیزهها را در آن کسی هم که باعلاقه و پشتکار دل به انجاموظیفهاش میدهد، از بین خواهد برد. در حقیقت بازار کتاب، بازاری نیست که بتوان با هدف ارتقاء مالی در آن کار کرد. انواع دیگر انگیزههای فردی نیز وقتی زحمت کشیده شده، توسط مخاطب کار اصلاً دیده نشود، از بین میروند. مگر اینکه فرد تکلیفش را با خودش معلوم کند و صرفاً به خاطر لذت بردن اینکار را انجام دهد.
«اشکهایم بس که به آسمان نگریستهام و گریستهام، آبیاند. اشکهایم بس که خواب سنبلههای طلایی دیدهام و گریستهام، زردند. بگذار سرداران رهسپار جنگ شوند و عاشقان رهسپار جنگلها». ترجمه این ابیات، حالت شاعرانه اثر را حفظ کرده و بغض و شادی توأمان، غمِ زیبا و لذتی به خواننده میدهد که مخاطب ممکن است در نگاه اول از ترجمه اثری عربی از سوی یک بازیگر که به قول خودش بهطور تخصصی به ترجمه نگاه نمیکند، توقع دریافت آنرا نداشته باشد...
من علاوه بر دقت در انتقال درست معنای کلمات، به آهنگ واژهها و درستی انتقال حس و حال آنها در ترجمه فارسی دقت کردهام. البته همانگونه که گفتم این کار بدون ایراد نیست و ممکن است برخی از اشتباهات من در ترجمه ابتدایی این اثر، در نسخه نهایی که الان منتشر شده و در دسترس مخاطبان قرار دارد هم وجود داشته باشد.
درباره کتاب «پرندهای نیست، درخت میخواند» که آن هم کتاب شعر بود، برایمان توضیح دهید...
اثر دیگر از من، مجموعهای از آثار 30 شاعر مکزیکی که در طول 30 سال از 1968 تا 1997 است که جایزه ملی شعر مکزیک را به نام «اکواز کالیداز» دریافت کردهاند. «آگواس کالینتس» در واقع نام یک شهر به معنی آبهای گرم در مکزیک است که پر از چشمههای آب گرم با خواص درمانی بوده و درست مثل سرعین در اردبیل جاذبه گردشگری برای مردم مکزیک است. همان بنیادی که این شعرها را انتخاب و مراسم را برگزار میکند، نام جایزه را از اسم شهر محل برگزاری این مراسم گرفته است. من در سال 2003 توانستم کتابهای این 30 شاعر را تا سال 1997 آماده کنم، چون میخواستم آن شعرها را در یک فاصله زمانی 30 ساله بررسی کرده باشم. بنابراین همان زمان شروع به خواندن کتاب شعر این 30 نفر کردم. سیستم کار برای اعطای جایزه «آگواس کالینتس» به این صورت است که داوران کتابهایی که در یک سال گذشته در مکزیک چاپ شده را بررسی کرده و از بین آنها، یک کتاب را انتخاب میکنند. اثر انتخابشده، بهعنوان بهترین کتاب مکزیک جایزه را از آن خود میکند. ناگفته نماند که جمعآوری و ترجمه این اشعار کار پیچیدهای بود و همانطور که میدانید، ترجمه شعر هم همیشه گرفتاریهای خودش را دارد، زیرا شعر به خاطر خاصیت آهنگین بودنش، نیازمند بازآفرینی در برگردان است. در این پروسه دشوار شما بهعنوان مترجم، ناگزیر هستی که چیزی را به نفع دیگری کنار بگذارید. بعضیاوقات مجبور میشوید وفاداری به متن را به نفع زیبا بودن کلام کنار گذاشته و درجایی دیگر مفهوم آنقدر مهم است که مجبور میشوید زیبایی را فدای مفهوم کنید.
شما از سختیهای ترجمه شعر گفتید اما بهنظر میرسد مشکل زمانی که قرار است شعر 30 شاعر با 30 لحن و بیان متفاوت ترجمه شود، چند برابر خواهد بود...
بله، درست است. وقتی شما تنها با یک شاعر و یک مجموعه سروکار دارید، دردسرش کمتر است، چون هر شاعر برای خودش لحن و دایره واژگانی دارد و موضوعات مربوط به خود را در اشعارش مورد توجه قرار میدهد. طبیعتاً بعد از آشنایی با دنیای شاعر مورد نظر، کار مقداری سادهتر میشود و شاید راحتتر بتوان در زبان مقصد، جایگزین واژگانی و لحن را تعیین کرد. اما زمانیکه با 30 شاعر از نسلهای مختلف با جنسیت متفاوت، با حیطههای متفاوت فلسفی، عاشقانه، اجتماعی و در کل با گستردگی زیاد روبهرو هستید و بدتر از همه اینکه شاید نتوانید با برخی از شاعران بهراحتی ارتباط برقرار کنید و آنها را درک کنید، کار لحظه به لحظه پیچیدهتر میشود، چون بهمحض عادت به لحن و فضای ذهنی یک شاعر باید آنرا کنار گذاشته و سراغ شاعری دیگر با دنیایی جدید بروید.
طبیعتاً در میان این 30 شاعر تعدادی بودند که دنیایشان با اندیشه و تفکر شما سنخیت بیشتری داشت و در مقابل شاعرانی هم بودن که برقراری ارتباط با آنها برایتان از سایرین سختتر بود. در این مواجهه چه راهی را انتخاب کردید؟
از آنجهت که من در این کتاب باید شعر 30 شاعر مختلف از مکزیک را که مربوط به دورههای زمانی مختلفی بودند، جای میدادم، نمیتوانستم شاعری را که با او ارتباط برقرار نمیکنم، کنار بگذارم. تنها کاری که از دستم برمیآمد این بود که تنها یکی از شعرهای شاعرانی که اینگونه بودند و نمیتوانستم دنیای آنها را بفهمم، در کتاب بیاورم. با این توضیح، اگر بخواهیم در مورد تکتک شعرهای کتاب بحث کنیم، من به شما خواهم گفت که فلان شعر را خود من هم نمیفهمم، اما به خاطر هدفگذاری من در این کار، لااقل یک شعر از آن شاعران را کار کردم و شعر شاعرانی را که دنیای ملموستری برای من داشتند، بیشتر در کتاب آوردم. البته در کار این اتفاق هم افتاده که شعری برایم قابل درک و جذاب بوده، اما به ترجمه تن نداده است، بنابراین در عین زیبایی و دلچسبی کلام این شعرها در زبان مبدا، مجبور شدم از ترجمه آنها به فارسی صرفنظر کنم.
نظر شما