جمعه ۱۵ بهمن ۱۴۰۰ - ۱۲:۰۰
ورود به گارد شاهنشاهی و مشاهده تنها سیستم‌های نظامی واکنش سریع در کشور

«این سیستم‌ها را آمریکا برای هدایت و فرماندهی سیستم‌های نظامی واکنش سریع خودش دایر کرده بود. این سیستم فقط در گارد بود، چون گارد هم یکی از نیروهای واکنش سریع خودشان تلقی می‌شد و خاص شاهنشاهی بود.»

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، به مناسبت فرار رسیدن چهل‌وچهارمین سالروز پیروزی انقلاب اسلامی و ایام دهه فجر، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس قصد دارد در این ایام‌الله، هرروز به خاطرات یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس در زمان انقلاب و حوادث آن سال‌ها بپردازد. این خاطرات برگرفته از کتاب‌های تاریخ شفاهی این فرماندهان است.
 
سردار علی اسحاقی در کتاب تاریخ شفاهی خود با عنوان «جنگ الکترونیک» در رابطه با دوران مبارزاتی خود با رژیم شاهنشاهی می‌گوید:
 
«سربازی در لشکر گارد
به ایران که آمدیم، موعد سربازی‌ام بود. دو سال از سربازی‌ام هم گذشته بود؛ یعنی غیبت داشتم. سال 1348 رفتم برای سربازی اسم نوشتم. پدر در ایران برای درس خواندن اجازه نمی‌داد. معتقد بود اینجا درس خواندن فایده ندارد و این درس‌ها و این دانشگاه‌ها به درد نمی‌خورد، فساد می‌آورد. نظام، نظام خوبی نیست. همۀ این‌ها را گوشزد می‌کرد، اجازه نمی‌داد درس بخوانم و می‌گفت باید کار کنی و اگر هم می‌خواهی کار کنی، اول باید سربازی بروی؛ یعنی به ترتیب، اول سربازی بروی، بعد ازدواج کنی و بعد کار کنی. من هم رفتم برای سربازی ثبت‌نام کردم. در آبان ماه 1348 وارد دورۀ سربازی شدم. من را به کرمان اعزام کردند. در آنجا هیئتی از گارد شاهنشاهی آمده بود و از بین سربازان، سربازهای موردنظر و علاقه‌شان را انتخاب می‌کردند. من هم در جمع ایستاده بودم. سؤال کردم این‌هایی که برای گارد انتخاب می‌شوند، چه شرایطی باید داشته باشند؟ گفتند این‌ها کمیته‌ای دارند که در این کمیته سؤال و جواب می‌کنند و یک کمیسیون پزشکی دارند که آزمایش‌های خاص را انجام می‌دهد؛ به این صورت انتخاب می‌کنند و می‌برند. یکی از شرایطی که عنوان کردند این بود که فردی را که به سربازی می‌برند، هیچ‌کس از بستگانش نباید از گذشته یا در حال حاضر خارج از کشور باشند. من اول در صف این‌هایی که می‌خواستند به گارد بروند، نرفتم. بعد دقت کردم و دیدم که در شناسنامه متولد ایران هستم. دوم اینکه من دفتر اقامت در عراق نداشتم؛ پدرم دفتر اقامت داشت. سوم اینکه من با گذرنامۀ مرزی وارد ایران نشده بودم که این‌ها اطلاع داشته باشند که من بیرون از ایران بوده‌ام. با خودم گفتم توکل به خدا، بروم ببینم اینجا چه خبر است. اینکه این‌قدر می‌گویند گارد، گارد شاهنشاهی ایران، ایران یک گارد شاهنشاهی دارد، ببینم چطوری است. خلاصه توی صف رفتم.
 
همان زمانی که ایران و عراق تنش سیاسی داشتند، رژیم عراق با بارزانی‎ها هم تنش نظامی داشت. در کردستان، رژیم عراق با بارزانی‎ها می‌جنگید و یادم هست در آن زمان می‌گفتند اگر در عراق یک نفر سربازی رفت، دیگر منقضی نمی‌شود و بیرون نمی‌آید؛ یعنی همیشه سرباز است. برای همین کسی سربازی نمی‌رفت، چون اگر می‌رفت، می‌بردندش کردستان عراق با کردهای شمال عراق می‌جنگید و آنجا کشته می‌شد. حالا با وسوسۀ این افکار و انگیزه‌ها من توی صف گارد رفتم. معاینات را انجام دادند. همۀ کارها را کردم. تست‌ها همه جواب داد. اسم من را نوشتند و با عده‌ای دیگر برای سربازی در گارد تهران رفتیم. سربازی را در گارد گذراندم.
 
در این میان، مسائل عراق و کودتاها و این‌جور حوادث، عوامل تحریک و عوامل حساسیت من بود و کنجکاوی من را در مورد مسائل نظامی و امنیتی و اطلاعاتی زیادتر می‌کرد. هم می‌خواستم خدمت بکنم، هم می‌خواستم خدمت نکنم. هم می‌خواستم خدمت بکنم برای اینکه بفهمم این‌ها چه‌کار می‌کنند، هم می‌خواستم خدمت نکنم چون می‌گفتند گارد جای بدی است و خدمت در آن سخت است. با شیطنت‌های اصفهانی‌ای که داشتم، خودم را در قرارگاه مراکز آموزش گارد که در خیابان سلطنت آباد [پاسداران] تهران بود، جا کردم. آنجا عنوان کردم که کار فنی بلدم. پرسیدند چه‌کاری بلدی؟ گفتم خشک‌شویی بلدم و کار خشک‌شویی را چندین سال انجام داده‌ام و می‌توانم آن را اداره کنم. من را در آموزش از صبحگاه و شامگاه معاف کردند و به خشک‌شویی فرستادند. بعد از آموزش، کار خشک‌شویی را انجام می‌دادم. در خشک‌شویی محبوب افراد پادگان شده بودم. یک افسری در آنجا بود که رشته‌اش ادبیات بود و در سال آخر در درس عربی مشکل پیدا کرده بود. من به او گفتم که می‌توانم کمکت کنم. این نقاط کوری که در زندگی آدم به‌وجود می‌آید و برای فرد مشکل درست می‌کند، این‌طوری است. به این افسر گفتم کمکت کنم؟ گفت از کجا عربی بلدی؟ گفتم من خوزستانی‌ام. اصلیتم مال خوزستان است. متولد اصفهانم، اما در خوزستان بزرگ شده‌ام. عربی را آنجا یاد گرفته‌ام. پذیرفت و من هم کمکش کردم و او قبول شد.
 
او یک افسر اطلاعاتی بود، ضمن اینکه در قرارگاه گروهان کار می‌کرد. دوشغله بود؛ یعنی اطلاعاتی بود و من این را نمی‌دانستم. رفته بود و وضعیت من را گفته بود. ضداطلاعات من را خواست. گفتند تو از کجا عربی بلدی؟ تو متولد اصفهانی، پدرت اصفهانی است، همۀ بستگانت اصفهانی‌اند، عرب نیستند. همۀ مشخصات من را گرفتند، بعد فامیلی مادرم را پرسیدند. نام خانوادگی مادرم با دایی‌ام دو نام متفاوت بود. فامیلی دایی‌ام باقری و مادرم قاسمی بود. من بین باقری و قاسمی شک کردم و گفتم باقری؛ درصورتی‌که فامیلی مادرم قاسمی بود. بعد این‌ها رفته بودند ادارۀ ثبت‌احوال و بیوگرافی ما را درآورده و مطمئن شده بودند که ما ایرانی هستیم و مشکلی نداریم، ولی نام خانوادگی مادرم قاسمی است. بعد سابقۀ سفر مادرم به عراق با گذرنامه را درآورده بودند. سفر اول ما به عراق قاچاق بود، ولی سفر دوم با دفتر اقامت و گذرنامه به عراق رفته بودیم. سابقه را درآوردند و ماجرا را فهمیدند. این وقتی بود که تقریباً یک سال ونیم خدمت کرده بودم. گارد فهمید که من به خارج ایران رفته‌ام؛ یعنی در عراق بوده و از آنجا آمده‌ام. همۀ ماجرا را فهمیدند. یک مقدار اذیت کردند، ولی چون صداقت من را در پادگان دیده بودند، شک نکردند.
 
من و شهید نورعلی شوشتری باهم در گارد خدمت کرده بودیم؛ یعنی اواخر خدمت ایشان، من وارد لشکر گارد شدم. فکر می‌کنم شش ماه از خدمتش مانده بود که من وارد خدمت شدم.
 
آشنایی اولیه با تجهیزات مخابراتی و شنود
من در باقیمانده زمان خدمت، در دو سه جای دیگر گارد فعالیت کردم و همان زمان به مسائل نظامی و امنیتی دسترسی پیدا کردم و با مسائلی ازجمله مخابرات و شنود و جنگ الکترونیک آشنا شدم. بعد از خدمت در خشک‌شویی، فرمانده قرارگاه من را مسئول آمفی‌تئاتر و سالن سخنرانی کرد. در آمفی‌تئاتر، جلسۀ فرماندهانی که برای توجیه به گارد دعوت می‌شدند، برگزار می‌شد. من هم با 12 سرباز، متصدی آن سالن بودم و سالن را مدیریت و نگهداری می‌کردم. در آمفی‌تئاتر، وسایل صوت، دوربین عکاسی و فیلم‌برداری و دوربین پرده سینما و امثال آن وجود داشت. در جلسات آنجا خیلی مسائل از نظام و از تشکیلات نظامی و اقداماتی که می‌خواستند انجام بدهند را عنوان می‌کردند که این مسائل برای من روشن می‌شد؛ از جمله در دوره برگزاری جشن‌های 2500 سالۀ شاهنشاهی، این‌ها وسایل امنیتی را خیلی توسعه و گسترش دادند، چون می‌خواستند از سران کشورهای دیگر دعوت بکنند. افرادی که برنامه‌ها را توجیه می‌کردند، همه نیروهای امنیتی آمریکایی بودند، ولی زبان فارسی را مثل یک ایرانی صحبت می‌کردند. من این مسائل را آنجا فهمیدم.
 
یک مدتی هم به مخابرات رفتم و پیک مخابرات شدم. در پیک مخابرات با سیستم‌های مخابراتی و فکس و تلکس و تله‌تایپ و این‌جور چیزها آشنایی پیدا کردم و سیستم‌ها، آنتن‌ها و دریافت‌کننده‌ها و فرستنده‌ها و این‌طور چیزها را شناختم. در آنجا یک مهندس بود. در همان زمان یکی از سایت‌هایی که در سازمان اطلاعات تهران بود، مشکل پیدا کرد که فقط این مهندس بلد بود آن را راه‌اندازی کند. این مهندس یک تیم آماده کرد، وسایل و سیستم‌های اندازه‌گیری را جور کرد که به آنجا برود. من را هم به‌عنوان نیروی کمکی با خود برد. سازمان امنیت در ساواک بود. در ساواک همۀ استان‌ها یکی از این سیستم‌های ارتباطی که سیستم‌های یک کیلوواتی تامسون بود، وجود داشت. این سیستم‌ها را امریکا برای استفاده نیروهای واکنش سریع خودش در ایران دایر کرده بود؛ یعنی برای هدایت و فرماندهی سیستم‌های نظامی واکنش سریع خودش دایر کرده بود. قدرت این سیستم خیلی بالا بود. به‌هرحال نمی‌دانم چه شده بود که این‌ها برای راه‌اندازی مجدد آن آمده بودند. من آنجا فهمیدم که کارایی این سیستم‌ها در چه حدی است و برای چه منظوری در این مقرهای امنیتی نصب شده است. آمریکایی‌ها عمداً این سیستم را در ساواک نصب کرده بودند تا در داخل کشور کسی به آن دسترسی پیدا نکند. حتی می‌خواستند نظامی‌ها هم نفهمند که این‌ها چه‌کار می‌کنند، لذا این سیستم فقط در گارد بود، چون گارد هم یکی از نیروهای واکنش سریع خودشان تلقی می‌شد و خاص شاهنشاهی بود. خلاصه، خدمت من دو سال در همین فضا و با همین مجموعه‌ها طی شد.»

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها