«زندگی در روزهای قرمز» نوشته محسن باقری اصل، روایت مستندی است از زیست کرونایی.
امروز با گذشت دو سال از شروع همهگیری کووید، ترس بیمارگونه که حاصل عدم شناخت بیماری بود تا حدود زیادی از بین رفته، و شاید این حرکت خیلی شجاعانه به نظر نرسد؛ اما آن روزها، کمتر آدمی حتی برای کمک به بیمارِ خودش خطر میکرد و پا به بیمارستان میگذاشت. تألیف این مستندنگاری داستانی، در روزهای ابتدایی و در ظرف زمان باید مورد بررسی قرار گیرد.
در جاهای مختلفِ این روایت مشاهده میکنیم که حضور نویسنده دستوپاگیر و مزاحم بهنظر میرسد. در شرایطی که همه برای نجات آدمی از مرگ تلاش میکنند؛ کسی توی دست و پایشان میلولد؛ تا جایی که خودش هم واگویه میکند: اینجا چه کار میکنم؟! چرا نمیتوانم برای بیماری کاری کنم؟ اما قدر زحمات وی روزگاری مشخص میشود که زمان از روی حادثه گذشته باشد. مانند کار عکاسهای مستند جنگ!
ما با گذشت زمان متوجه تغییر روش درمان بیماری، تفاوت پروتکلها، زائلشدن نرم ترس و دلهره و تغییر رفتار آدمها شویم. راوی با بهکارگیری اصطلاحات پزشکی، و گاه اصطلاحاتِ نظامی موجود در علم پزشکی، ما را با فضای نادیده آن لحظات آشنا میکند. نویسنده در جریان روایت، غیرمستقیم، خواننده را در جریان امکانات موجود! و البته تلاشهای بیدریغ پرستارها قرار میدهد. این مستندات- البته داستانی- اگر در زمان واقعه، ثبت نمیشد مرور زمان به همین زودی لایهای از فراموشی بر آن میکشید.
از نظر زبانی اگر بخواهیم کتاب را بررسی کنیم، همانطور که شایسته چنین نوشتاری است، ساده و بیپیرایه است. اگرچه به گمانم باز شاخ و برگهایی وجود دارد که قابل حذفشدن بوده و در صورت زدودن آن، متن روانتری به دست میآمد. نویسنده، برای رسیدن به سبک شخصی تلاش میکند و استفاده از لغات و اصطلاحات خاصاش، گام موثری در این زمینه بوده، که البته گاهی اصرار بیش از حد در بهکارگیری آنها، باعث بیرونزدن واژه و عبارت از متن میشود. استفاده از صنایع و بدایع ادبی البته بسیار کم، مناسب چنین سبک روان و بی پیرایهای نیست و گاه متن را از یکدستی خارج میکند. مثل «آدمنمایی» بیمارستان.
و اما نکات مربوط به پرداخت روایت. نویسنده سعی کرده حالتی داستانگونه به اثر بدهد و از حالت خطی صرف دور شده و به دراماتیزهشدن میل پیدا کرده، تا جایی که انگ تخیلیبودن کل روایت به اثر زده نشود.
ورود به روایت و فصل آغازین، اطناب و ریتم کندی دارد. اما فصل بعد که ورود به بیمارستان است، با ضرباهنگ خوب، جذابیت روایی دارد. شخصیتها اگرچه همگی واقعی هستند؛ اما نویسنده با اتکا به تخیل خود، داستانهایی خلاصه برایشان میپرورد. به عنوان پیشنهاد میگویم کاش یکی از شخصیت ها را از ابتدا تا پایان روایت عنوان شخصیت محوری داستانی پیش میبرد. نامنداشتن اشخاص و اشاره به هرکدام بر اساس مشخصات ظاهری دلیل خوبی دارد. اول آنکه نامنهادن بر شخصیتها زمینه صمیمانه و نزدیکی میان آنها و راوی ایجاد میکند و از بار صِرف مستندبودن کاسته و به سمت داستان پیش میرود، و اما دلیل غیر داستانی این است که با وجود ماسک و شیلد آدمها فقط از روی رنگ ماسک و گان یا نوشته روی لباس قابل تشخیصاند.
در کل خواندن کتاب «زندگی در روزهای قرمز» را به هر سلیقه و سن و سالی پیشنهاد میکنم و به عوامل انتشار کتاب خداقوت میگویم.»
نظر شما