این کتاب داستان زندگی پرماجرای مردی نیکوسیرت از گذشتههای دور در تبریز است؛حکیمی کاردان که درد و رنج بیپایان مردم جامعه آن دوران، سینهاش را انبار اندوه کرده بود و به همین دلیل تمام تلاش و همتش، برای باز کردن گرهی از صدها گره کور زندگی رقتبار مردم بوده است.
این حکیم شبها خواب را بر چشمان خود حرام میکرد و روزها از پیمودن صدها کیلومتر مسافت در جادههای پرپیچ و خم کشور ابایی نداشت تا شاید که با چکاندن قطرهای از معجزه علم دریایی خود، مرهمی بر قلب و روح و جسم بیماران باشد؛ تا جایی که آوازه و شهره او که از سوی بزرگان علم و طبابت ملقب به «لقمانالعصر» شده بود، از دیوارهای بلند و مستحکم کاخهای شاهی عبور کرده و حتی درباریان بیمار را برای دیدار او راهی آذربایجان کرده بود، گاهی هم برای طبابت رجال بلندپایه، به دربار فرا خوانده میشد.
چه بیماران لاعلاجی که با دستان حکیم معجزهگر که تبحر شگرفی در علم طب و تشخیص انواع دردها داشت، درمان یافتهاند و آن مرد بزرگ کسی نبود جز «حاج میرزا آقا حکیم مجربی تبریزی» که خالصانه و بیریا عمر 74 ساله خود را وقف خدمت به مردم جامعهاش کرده بود.
این کتاب بعد از گذشت نزدیک به یک قرن، به خواسته یکی از نوادههای آن مرحوم برای زنده کردن یاد و خاطره جدش نگارش شده است.
نظر شما