در بخشی از این کتاب آمده است:
«دزد توی روز روشن خیلی ترسناکتر از شب تاریک است؛ برعکس دزد شب که معلوم است خودش هم میترسد که توی تاریکی هوا و وقتی که مردم خوابند، میرود دزدی. دزد روز معلوم است سر نترسی دارد و لازم نمیداند که خودش را قایم کند. حتماً حساب همهجایش را هم کرده و خیلی زور دارد و زرنگ است. تازه دزدی که برود خانه یک سردار سپاه دزدی، معلوم است چقدر خطرناک است.
![](/images/upload/0510/images/81a5c8d2-36f5-4af7-b347-73c676bf50f0.jpg)
اینها هم خیلی بیخیال بودند. انگار خانه مال خودشان باشد، داشتند اثاثیه را میگذاشتند توی وانت و اصلاً به دور و برشان هم نگاه نمیکردند. خیلی به خودشان مطمئن بودند. شاید هم من برایشان اهمیتی نداشتم. حق هم داشتند؛ از من ترسوتر و بدبختتر هم مگر آن موقع روز توی آن کوچه خلوت پیدا میشد که مثل دیوانهها با زیرشلواری راهراه و یک جفت دمپایی دخترانه سوار یک دوچرخه از خودش بزرگتر شده باشد و پاهایش را بهزور به رکاب بند کرده باشد.»
نظر شما