شنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۹ - ۰۸:۴۷
مواجهه با بیماری و مرگ از دریچه علوم انسانی

هرفردی که در مقطعی از زندگی درگیر یک بیماری جدی بوده باشد و یا به هر دلیل دیگری، زمانی به ضعف، ناتوانی، بیماری، زوال و مرگ اندیشیده باشد، با خواندن این اثر تا مدتی درگیر این احساس خواهد بود. اما چگونه باید این احساس را بدون هراس از آن پذیرفت و با آن به تعامل رسید.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)- نفیسه مرادی: امروز 15 آذرماه سالروز درگذشت مجتبی عبدالله‌نژاد مترجم آثار ادبی و فلسفی است. این مترجم فقید که سال ۹۶ و پس از ترجمه این کتاب «مواجهه با مرگ» درگذشت، برای بازگردانی متن انگلیسی این کتاب به فارسی، کارِ ویژه‌ای ارائه کرده است.

او در ابتدای ترجمه کتاب «مواجهه با مرگ» اثر براین مگی چنین می‌نویسد: «در تمام مدتی که این کتاب را ترجمه می‌کردم، به مرگ فکر می‌کردم. شبح مرگ بالای سرم ایستاده بود. خیال می‌کردم قهرمان داستان که بمیرد، من هم می‌میرم. نمردم. ولی شبح مرگ هنوز بالای سرم ایستاده، رهایم نمی‌کند.»
 
به گمانم این احساس مختص به مترجم خوب و کاربلد این اثر که از قضای روزگار یک سال پیش از انتشار آن از دنیا رفت، نبود؛ بلکه هرکس که در مقطعی از زندگی درگیر یک بیماری جدی بوده باشد و یا به هر دلیل دیگری، زمانی به ضعف، ناتوانی، بیماری، زوال و مرگ اندیشیده باشد، با خواندن این اثر تا مدتی درگیر این احساس خواهد بود. اما چگونه باید این احساس را بدون هراس از آن پذیرفت و با آن به تعامل رسید.

مواجهه‌ای که قهرمان رمان، جان اسمیت که روزنامه‌نگاری انگلیسی است، با مرگ دارد و راهی که برای سپری کردن زندگی خود با آگاهی از این واقعیت که به‌زودی خواهد مرد، در پیش می‌گیرد، در واقع نمونه‌ای ایدئال از نحوه پذیرش مرگ و غلبه بر تلخی آن است. خانواده جان اسمیت در ابتدا تلاش می‌کنند تا او پی به بیماری‌اش نبرد، اما او در اواسط رمان از این موضوع آگاه می‌شود و سعی می‌کند با پرداختن به موضوع مرگ و زندگی از منظری دیگر، نگذارد که بیماری میان او و نحوه زندگی‌اش شکافی ایجاد کند. نویسنده با مطرح‌کردن گفتگوهای فلسفی میان جان، همسر، دوستان و اعضای خانواده‎‌اش، خواننده را نیز در این مسیر با خود همراه می‌کند و تفکرات و باورهای او را به چالش می‌کشد.

مجتبی عبدالله‌نژاد 

صحبت درباره‌‌‌ مرگ بر اثر یک بیماری لاعلاج که در این رمان، این بیماری، هاجکین (سرطان خون) است، معمولاً در دنیای واقعی، در چهارچوب گفتمان علوم پزشکی صورت می‌گیرد، اما آنچه در این رمان اتفاق می‌افتد، این است که قهرمان رمان، بیماری خودش را نه در چهارچوب گفتمان پزشکی بلکه در چهارچوب گفتمان فلسفی می‌نگرد و در مختصات گفتمان فلسفی درباره بیماری‌اش می‌اندیشد، آن را مورد واکاوی قرار می‌دهد و سعی می‌کند راهی برای پذیرش آن و لذت بردن از زندگی تا لحظه مرگ بیابد. او حتی سعی دارد خانواده، اطرافیان و پزشکان را به گفتگو و تفکر درباره بیماری لاعلاجش از منظر فلسفی تشویق کند.
 
برخوردی که اعضای خانواده جان اسمیت، به‌خصوص مادرش با مسأله بیماری او دارند، برآمده از این باور است که بدن انسان، سوژه‌ای است که می‌تواند با ایجاد رنج و درد حاصل از بیماری، بر انسان غلبه کند. در واقع بیماری می‌تواند میان بدن انسان و ذهن او شکافی ایجاد کند.

براین مگی
شکافی که در نهایت به غلبه درد جسمی بر درد روحی و طرد شدن و منزوی گشتن انسان توسط بدنش می‌انجامد. درصورتی‌که در باور جان اسمیت و تاحدی آیوا (همسرش) و دوست نزدیکش، بدن می‌تواند نقشی دیگر بازی کند. ترسی موهوم در باور به سلطه مطلق بدن بر ذهن وجود دارد که از ترس از بیماری و مرگ، برای یک بیمار آزاردهنده‌تر است، ترسی که اغلب توسط گفتمان پزشکی نادیده گرفته می‌شود اما آگاهی به وجود آن و بررسی آن می‌تواند بر روند بهبود حال جسمی و روحی یک بیمار تأثیرگذار باشد.

آگاهی جان اسمیت از این موضوع که مرگش نزدیک است و تأمل و تفکر او درباره این موضوع بدون آنکه درگیر هراس از مرگ شود، بدون آنکه مرگ زودهنگامش باعث نفرت او از زندگی و اطرافیانش شود  و یا برعکس وابستگی بیش از حد او به مظاهر زندگی و تقلای بیهوده برای ادامه دادن حیاتش را در پی داشته باشد، یادآور مواجهه سنجیده، آگاهانه و فلسفی سوزان سانتاگ با مرگ است؛ مواجهه‌ای که  شرح آن در کتاب «سوزان سانتاگ در جدال با مرگ» که توسط دیوید ریف، پسر سانتاگ، نوشته شده، آمده است.


در هر دو اثر، قهرمان داستان که در یکی شخصیتی داستانی و در دیگری شخصیتی حقیقی است، با فکرکردن بیشتر به مرگ، معجزه زندگی را بزرگ‌تر و حیرت‌انگیزتر می‌بیند و سعی می‌کند بهره بیشتری از زمانی که برایش باقی  ‌مانده ببرد. نحوه تفکر جان اسمیت، نمی‌تواند فرصت او را برای زندگی بیشتر کند اما یک نتیجه بسیار مهم برای او در پی دارد و آن این است که او  زندگی را پیروزمندانه و با سرخوشی به پایان می‌رساند نه با اندوه، ترس و ناامیدی.

درد هرچند در ابتدا جسم را درگیر می‌کند اما می‌تواند با نفوذ در ذهن، انسان مبتلا به بیماری را چون ابژه‌ای تحت کنترل خود درآورد تا جایی که بیمار به‌جای تأمل و تفکر درباره رهایی از بیماری، هویت خود را با بیماری‌اش بازتعریف کند. بازخوانی رمان «مواجهه با مرگ» و یا هر رمان و داستان دیگری که به بیماری و مرگ از دریچه علوم انسانی می‌پردازد، از منظر پدیدارشناسی و انسان‌شناختی، از این جهت اهمیت دارد که هرچند واقعیت وجود بیماری‌های درمان‌ناپذیر را تغییر نمی‌دهد اما می‌تواند از رنج بیماری بکاهد و مواجهه‌ای دیگر با بیماری را برای مبتلایان به همراه داشته باشد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها