سه‌شنبه ۵ فروردین ۱۳۹۹ - ۱۶:۲۲
کتابفروشیهای کریم‌خان چگونه پاگرفتند/خوانساریها و تاریخ نشر ایران

مدیر نشر گویا اولین کتابفروشی خیابان کریم‌خان زند تهران می‌گوید سال ۶۲ به این‌خیابان آمده و با تاسیس کتابفروشی اقدام به چاپ کتاب‌های عمومی، کارت‌پستال و سپس آثار نفیس کرده است.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) 
میرباقری در ابتدای راه ناشری، اقدام به چاپ کتاب‌های عمومی کرده ولی در برهه‌ای چاپ کتاب‌های نفیس را به‌صورت متمرکز در دستور کار قرار داده است. اما او از سال ۹۸ با گذشته ۳ دهه، دوباره کار چاپ کتاب‌های عمومی را آغاز کرده است. او همچنین اولین ناشر و کتابفروشی است که پس از انقلاب، کتابفروشی خود را در دهه ۶۰، در خیابان کریم‌خان زند تهران تاسیس کرده است.
پیش‌تر در گفتگو با ابوالفضل میرباقری (پسر عموی ناصر میرباقری و مدیر انتشارات کتابسرای تندیس) و همچنین گفتگوهای دیگر پرونده، به نقش خوانساری‌ها در تاریخ نشر ایران پرداخته‌ایم و در گفتگو با مدیر نشر گویا هم این ‌مساله را پیگیری کردیم. گفتگوی ما با میرباقری با همین‌بحث شروع می‌شود.
در ادامه مشروح گفتگو با ناصر میرباقری را می‌خوانیم:
* جناب میرباقری اگر موافق باشید، از خوانسار شروع کنیم؛ از اشرف‌الکتابی‌ها، علمی‌ها و میرباقری‌ها و در کل خاندان‌های خوانساری در تاریخ نشر ایران. رمضانی‌ها هم خوانساری هستند؟
نه. نیستند. اگر به گذشته برگردیم و دنبال ریشه ناشران ایران بگردیم؛ نسل اول آن‌هایی هستند که در تیمچه حاجب‌الدوله بودند.
* یعنی در بازار تهران.
بله. یعنی نسل اول کتابفروشان و ناشران، از تیمچه حاجب‌الدوله بازارِ بین‌الحرمین برخاستند که الان در آن‌جا چینی می‌فروشند. آن‌جا ابتدا کتاب به‌صورت دستفروشی عرضه می‌شد. کتاب‌ها را با نخ دسته‌بندی کرده، مقابل خود گذاشته و می‌فروختند.
* این کتاب‌ها کجا چاپ شده بودند؟
تهران چاپ می‌شدند؛ و همچنین در مشهد. در تبریز هم بود.
* افرادی که هم چاپشان می‌کردند، خوانساری بودند؟
بله. یکی از نام‌های مشهور نسل اول ناشران، میرزا علی‌اکبرخان خوانساری است. ایشان اول در خوانسار، و کتابفروش بوده است. یعنی قدمت کتابفروشی در خوانسار از تهران بیشتر است.
* به زمان قاجار برمی‌گردد؟
به حدود ۱۱۰ سال پیش. میرزا علی‌اکبرخان، از خوانسار به تهران می‌آید و در تیمچه حاجب‌الدوله یک کتابفروشی احداث می‌کند. پسرش میرزا محمداسماعیل هم به فکر چاپ می‌افتد.
* این آقا همان محمداسماعیل علمی است؟
پدربزرگ همین علمی‌های معروف است. بعد، از روسیه دستگاه چاپ می‌خرد و به تهران می‌آورد و چاپخانه هم احداث می‌کند. آن ‌زمان در مجلس، نمایندگان، صنفی بودند. یعنی مثلاً بقالان یک نماینده داشتند، دیگر مشاغل نماینده خود را داشتند و ناشران هم نماینده خودشان را. نماینده صنف ناشران و کتابفروشان هم میرزا محمود نامی از خوانسار بود. او نماینده کل ناشران در مجلس شورای ملی بوده است. بنابراین می‌توانم بگویم خوانساری‌ها در صنعت نشر دقیقاً قدمت بالایی دارند. از صد و ۱۰ سال قبل.
* می‌گویند اولین‌چاپخانه ایران در تبریز بوده. احتمالاً در این چاپخانه فقط روزنامه چاپ می‌کردند و در پی چاپ کتاب نبوده‌اند که خوانسار را اولین خواستگاه چاپ کتاب در ایران می‌دانند.
بین بهارستانی‌ها، در خیابان بوذرجمهری هم یکی دیگر از پسرعموهای ما بود. ولی پیش از بهارستان، شاه‌آباد و جمهوری بود که این ‌انتشاراتی‌ها هم از عموزادگان ما بودند. همان‌زمان بود که محمدباقر اشرف‌الکتابی هم می‌آید در میدان فوزیه یا امام حسین امروز کتابفروشی می‌زند. او هم از نسل انتشارات‌های بنیاد، شرق، سقراط و بزرگمهر بود. این‌ها تقریباً مربوط به ۷۵ سال پیش است که از این نسل، همه فوت کرده‌اند.ممکن است. ولی نَقل شده حاج‌میرزا انیس اولین دستگاه چاپ را به ایران می‌آورد. شاید در تبریز هم بوده. بحث سر کتاب‌های چاپ سنگی است. بعد هم کار همین‌طور گسترش پیدا می‌کند و فرزندان و نوه‌ها کار را دنبال می‌کنند. به این ‌ترتیب خوانساری‌ها در کار کتاب قوی شدند و در حاجب‌الدوله و سپس چند کتابفروشی در ناصرخسرو، کار و بار کتاب را گسترش می‌دهند.
* کتاب را همان‌جا چاپ می‌کردند و می‌فروختند؟
بله. دوره بعد که حدود ده‌پانزده سال فاصله دارد، وقتی است که کتابفروشی‌ها به بهارستان کشیده شدند. در آن‌جا نسل دوم کتابفروش‌ها بودند مثل انتشارات شرق، انتشارات بنیاد، انتشارات سقراط و انتشارات بزرگمهر. امیرکبیر هم در بهارستان شعبه زد و کتابفروشی‌های دیگر هم آمدند؛ آن ‌زمان علمی‌ها، جاویدان، حاج محمدعلی علمی از بازار و بخشی هم در بازار بین‌الحرمین بودند.
* مگر بعد از بین‌الحرمین، بساط کتابفروشی‌ها به شاه‌آباد نرفت؟
اول ناصرخسرو بعد شاه‌آباد. در ابتدای کار که تیمچه حاجب‌الدوله بود، بعد بازار بین‌الحرمین. سپس ناصرخسرو. در ناصرخسرو چند کتابفروشی و چاپخانه ایجاد شد و بعد از آن‌جا به بهارستان رفت. بین بهارستانی‌ها، در خیابان بوذرجمهری هم یکی دیگر از پسرعموهای ما بود. ولی پیش از بهارستان، شاه‌آباد و جمهوری بود که این ‌انتشاراتی‌ها هم از عموزادگان ما بودند. همان‌زمان بود که محمدباقر اشرف‌الکتابی هم می‌آید در میدان فوزیه یا امام حسین امروز کتابفروشی می‌زند. او هم از نسل انتشارات‌های بنیاد، شرق، سقراط و بزرگمهر بود. این‌ها تقریباً مربوط به ۷۵ سال پیش است که از این نسل، همه فوت کرده‌اند.
* اشرفی کار را ادامه می‌دهد؟
هستند؛ پسرهایش هستند. چند پسر داشت که یکی فوت کرد. باقی، یکی انتشارات کلمه و دیگری انتشارات پژوهش و غیره را دارد. انتشاراتی‌هایی چون اقبال هم از نسل پیش بودند. یعنی حدود ۹۰ تا ۱۰۰ سال پیش. آن‌ها هم از بنیاد و شرق و سقراط، یک پله عقب‌تر بودند که هم در بازار بودند هم در شاه‌آباد.
بعد، نسل‌های بعدتر آمدند. مثل نشر آگاه.
* ساختار نشر آگاه، شریکی بود دیگر؟!
بله با آقای حسینخانی شریک بودند. پیش از آن، حاج حسین بخشی با آقای حسینخانی انتشارات نیل را در شاه‌آباد داشتند.
* نیل وقتی راه افتاد، روبروی ساختمان امیرکبیر در مخبرالدوله بود؟
بله.
* آقای حسیخانی، خوانساری نیست؟
نه. خوانساری‌های آگاه پیش از آقای حسینخانی شریک دیگری داشتند و آقای حسینخانی نسل بعدی محسوب می‌شود. بعد از آن هم، ریاحی‌ها آمدند که کتاب‌های ذبیح‌الله منصوری را خیلی چاپ می‌کردند. چهار برادر بودند در انتشاراتی‌هایی مثل زرین که کتاب‌های «سینوهه پزشک فرعون» یا «جراح دیوانه» را چاپ می‌کردند. این‌ها همه نسل‌های بعد از بنیاد و شرق بودند. خیلی‌های دیگر هم آمدند. ما هم نسل‌های بعدی آن‌ها هستیم.
* شما و پسرعمویتان در کتابسرای تندیس، نسل چندمی هستید؟
نسل سوم. یک نسل که سقراط، بزرگمهر، بنیاد و شرق بودند که حدود ۸۰ سال پیش به تهران آمدند. نسل بعدی که ده‌پانزده سالی با اولی‌ها فاصله سنی داشتند، کتابفروشی فروز و دیگرانی بودند که جمع کردند و کتابفروشی‌هایشان بسته شده است. از این نسل، یکی دو نفر بیشتر زنده نیستند و باقی درگذشته‌اند. ما عملاً نسل سوم محسوب می‌شویم.
* شما در دوران کودکی، تجربه کار در کتابفروشی یا چاپخانه را داشتید؟
نه. چون در کودکی‌ام در خوانسار بودم. تجربه کاری در زمینه‌های دیگر را از ۱۰ سالگی داشتم ولی مربوط به کتاب نمی‌شدند. البته پدرم کتاب چاپ کرده بود؛ حدود ۷۵ سال پیش. حدود ۱۵۰ تا ۲۰۰ سال پیش هم، پدربزرگم ناشر بوده و کتاب چاپ می‌کرده است. یک قرآن نفیس را می‌دهد افرادی خطاطی کنند تا چاپش کند ولی از دنیا می‌رود. این قرآن الان موجود است و ما می‌خواهیم چاپش کنیم. اسمش حاج‌میرباقر بوده و ماجراهایش مربوط به حدود ۱۷۰ سال پیش است.
من که خوانسار بودم، در دانشگاه در رشته مهندسی ساختمان قبول شدم. سال ۵۸ بود.
* در خوانسار؟
نه در اصفهان قبول شدم. آن‌جا شنیده بودم که بستگان و فامیل در کار کتاب هستند. من هم که می‌خواستم به تهران بیایم؛ ورودم به دانشگاه مصادف شد با انقلاب فرهنگی. به‌همین‌خاطر پیش پسرعمویم به نام آقای جواد میرباقری آمدم که در قلهک کتابفروشی داشت.
* اسمش چه بود؟
کتابفروشی نوبل. سر خیابان یخچال بود. این اتفاق مربوط به سال ۱۳۵۹ است.
* این ‌کتابفروشی الان که نیست؟
نه. دیگر جمع شده است. آن ‌زمان در خیابان شریعتی یکی‌دو کتابفروشی بیشتر نبود. یکی‌شان کتابفروشی مهرگان بود. وقتی دانشگاه تعطیل شد، پیش پسرعمویم در کتابفروشی نوبل آمدم و مشغول شدم.
* همون‌دورانی که کتابهای قاضی سعید و ر-اعتمادی فروش زیادی داشتند.
بله. از او هم زیاد می‌خریدند. وقتی در آن کتابفروشی پیش پسرعمویم کار می‌کردم، وضع مادی خوبی نداشتم.
* دانشجو بودید؟
خب دانشگاه تعطیل شده بود و انقلاب فرهنگی هم دو سال طول کشید. از اصفهان آمدم و شروع به کار هم که کردم، جنگ شروع شد. آقا ابوالفضل میرباقری پسرعمویم (مدیر کتابسرای تندیس) هم همین‌طور.
* یعنی ایشان هم مثل شما همان‌جا کار می‌کرد؟
نه در کتابفروشی دیگری کار می‌کرد.
* کارتان ویزیتوری بود؟
نه. کارمان فروشندگی ثابت کتاب در کتابفروشی بود. پشت ویترین بودیم. در آن دوران، در بالکن مغازه می‌خوابیدیم و خیلی سخت می‌گذشت.
* ازدواج که نکرده بودید؟
نه. ۱۹ سالم بود. ۱۸ سالگی دانشگاه قبول شدم و ۶ ماه بعد از ورودم به دانشگاه، تعطیل شد. از ۱۹ سالگی وارد کار کتاب شدم و الان ۴۰ سال است که وارد این حوزه شده‌ام.
* بعد از انقلاب فرهنگی و بازشدن دوباره دانشگاه‌ها، چه کردید؟
از اصفهان انتقالی گرفتم به تهران آمدم. هم کتابفروشی را با کمک پدرم اداره می‌کردیم _که برادرم احسان میرباقری وارد حوزه کتاب شد _ و هم در دانشگاه درس می‌خواندم.
* در همان‌رشته راه و ساختمان.
بله. بعد که دانشگاه تمام شد، به سربازی رفتم. و حین کار، خدمت هم می‌کردم.
* پس به سربازی رفته‌اید؟
بله. ۲۷ ماه خدمت کردم. جالب است که در سربازی هم، به قسمت انتشارات عقیدتی سیاسی ارتش رفتم. کل انتشارات نیروهوایی دست من بود.
* یعنی ارتشی‌ها را هم کتابخوان کردید؟
بله. آقای صفایی رئیس کل عقیدتی سیاسی، من را به بخش انتشارات نیروی هوایی در خیابان پیروزی برد و باعث‌وبانی این کار شد.
یک سال پس از ورود به کتابفروشی نوبل، یکی از بستگان که علاقه‌ام را به کتاب دید، پیشنهاد داد یک کتابفروشی دیگر احداث کنیم. رفتیم سر میرداماد، کمی از شریعتی بالاتر یک کتابفروشی دایر کردیم. نام آن کتابفروش را گذاشتیم بزرگمهر؛ به خاطر این‌که یکی از بستگانمان که حدود ۷۰ سال قبل انتشارات بزرگمهر را داشت فوت کرده بود. سال ۶۰ بود؛ دقیقاً ۳۸ سال پیش.* گفتید پدرتان در کار کتابفروشی، کمک می‌کرد؟
می‌توانم بگویم واقعاً ایشان ۳۰ سالِ تمام کتابفروشی را گرداند. اول خوانسار بود ولی بعد از اینکه کتابفروشی را خریدیم، کوچ کرد و به تهران آمد.
* پیش از کتابفروشی شما چه‌طور؟ کار کتاب می‌کرد؟
نه.
*‌یعنی به خاطر شما آمد؟
بله. آمد و ۳۰ سال در کتابفروشی کار کرد. همچنین به اتفاق برادرم. خلاصه، یک سال پس از ورود به کتابفروشی نوبل، یکی از بستگان که علاقه‌ام را به کتاب دید، پیشنهاد داد یک کتابفروشی دیگر احداث کنیم. رفتیم سر میرداماد، کمی از شریعتی بالاتر یک کتابفروشی دایر کردیم. نام آن کتابفروش را گذاشتیم بزرگمهر؛ به خاطر این‌که یکی از بستگانمان که حدود ۷۰ سال قبل انتشارات بزرگمهر را داشت فوت کرده بود. سال ۶۰ بود؛ دقیقاً ۳۸ سال پیش. کتابفروشی خیلی‌خوبی هم بود؛ یعنی دومین‌کتابفروشی بزرگ بعد از مهرگان در خیابان شریعتی، این ‌کتابفروشی بود. آن ‌زمان خیلی هم تعداد ناشران زیاد نبود. یعنی سرجمع، حدود ۲۰ ناشر درست و فعال نداشتیم. بخشی هم که در بازار بودند. من تا سال ۶۱ _ ۶۲ آن‌جا شریک بودم و به خاطر اختلافاتی که پیش آمد، سهمم را فروختم و بیرون آمدم.
* با یکی از پسرعموها شریک بودید؟
با یکی از بستگان دایی پسرعمویم.
* و فقط کتاب می‌فروختید. چاپ که نمی‌کردید؟
نه، نه. اصلاً چاپ خیلی کم بود. چندناشر بودند که کتاب چاپ می‌کردند آن‌هم رمان‌هایی مثل ربکا، دزیره یا یک‌سری کتاب‌های ترجمه منصوری. انتشارات جاویدان بود که کتاب چاپ می‌کرد، امیرکبیر بود که البته مصادره شده بود. دیگر هم، ریاحی‌ها و امیری‌ها بودند که خوانساری بودند و کتاب چاپ می‌کردند و البته چندناشر دیگر.
سال ۶۲ که کتابفروشی را فروختم به خیابان کریم‌خان آمدم. این‌جا پسرعموی دیگری از نسل دوم داشتم _سیدعلی میرباقری _ که در بازار لوازم‌التحریری داشت. این را بگویم که ۷۰ تا ۹۰ درصد لوازم‌التحریری‌های ایران شاید خوانساری باشند.
* هنوز هم هستند؟
بله. ولی دوره‌ای بود که خیلی‌قدرتمند بودند. یعنی تمام نمایندگی‌های لیرا، اسنومن، پلیکان و … را داشتند. هرچه در بازار بود برای خوانساری‌ها بود و در همه ایران هم جنس می‌آوردند. یکی از چهره‌های معروف‌شان همین‌سیدعلی میرباقری، نماینده لیرا در بازار بود که سال ۶۲ با هم آمدیم و کتابفروشی آن دست خیابان را در کریم‌خان افتتاح کردیم. ما اولین کتابفروشی در این خیابان بودیم.
* ماجرایش تاسیس‌اش چه‌طور بود؟
من همان‌روز احساس کردم کریم‌خان روزی پاتوق کتاب می‌شود و گفتم همین‌جا عالی است؛ با این‌که داشتیم جاهای دیگر دنبال مغازه برای کتابفروشی گشتیم. صاحب ملکی که دیدیم یک شرکت حمل و نقل داشت. یادم است که از پله‌های ساختمان بالا رفتیم و در قسمت حسابداری آن شرکت آقای کیائیان (مدیر نشر چشمه) نشسته بود. نشستیم و احوال پرسی کردیمایشان به من گفت یک روز از این خیابان عبور می‌کرده و مغازه‌ای دیده که مقابلش پرده‌ای زده بودند. بعد من از او پرسیدم به‌نظرش کریم‌خان چطور است؟ گفت بیا ببین، اگر خوب است بخریم! ما هم آمدیم و دو نفری، مغازه را دیدیم. دیدم بله مقابل یک مغازه را پرده زده‌اند و همچنین دیدم این ‌خیایان هیچ کتابفروشی‌ای ندارد. فقط همین‌جا (ساختمان فعلی) بود که لاروس بود؛ یک کتابفروشی فرانسوی. مسیر پیاده‌روی کریم‌خان را پیاده رفتم و برگشتم و دیدم یک کتابفروشی هم در انتهاست؛ کتاب زند که کتاب‌های انگلیسی می‌فروخت.
* لاروس در همین ساختمان فعلی بود؟
بله. نماینده فروش کتاب‌های فرانسوی بود؛ برای یک‌آقای فرانسوی به اسم لاروس و شریک ایرانی‌اش آقای احمدی. داستانش را برایتان می‌گویم. ما فروشگاه آن ‌دست خیابان را با پسرعمویم که لوازم‌التحریرفروش بود، خریدیم. او هم پیش‌تر در بازار بین‌الحرمین، در حوزه چاپ و پخش کتاب بود. مثلاً فرهنگ حییّم می‌فروختند و از این کارها می‌کردند؛ همان نماینده لیرا. من همان‌روز احساس کردم کریم‌خان روزی پاتوق کتاب می‌شود و گفتم همین‌جا عالی است؛ با این‌که داشتیم جاهای دیگر دنبال مغازه برای کتابفروشی گشتیم. صاحب ملکی که دیدیم یک شرکت حمل و نقل داشت. یادم است که از پله‌های ساختمان بالا رفتیم و در قسمت حسابداری آن شرکت آقای حسن کیائیان (مدیر نشر چشمه) نشسته بود. نشستیم و احوال پرسی کردیم و گفتیم می‌خواهیم این‌جا را بخریم. صاحب شرکت گفت باشد و با ۳ میلیون‌تومان قولنامه نوشتیم. ۲۰۰ متر و مغازه بزرگی بود. آن‌جا را خریدیم و دنبال کارهای مالیات و این‌ها بودیم که آقای حسن کیائیان با گرمی تمام به کمک و مشاوره‌مان می‌آمد. ایشان از اول شخصیت خوبی داشتند.
خلاصه ما کتابفروشی را به‌عنوان اولین کتابفروشی خیابان کریم‌خان که کتاب‌های فارسی عرضه می‌کرد، باز کردیم. و البته یکی از کسانی که کتابهای زیادی می خرید آقای کیائیان بود که علاقه زیادی به کتاب داشت.
* کتاب‌هایی که خودتان چاپ کرده بودید یا کتاب‌های دیگر را؟
نه. متفرقه بود. ایشان اهل کتاب بود. یادم است که علاقه‌مند بود. خلاصه پس از دوسه سال که کارمان گرفت و کتابفروشی، یکی از کتابفروشی شلوغ تهران شده بود...
* ببخشید، اسمش آن زمان چه بود؟
گویا.
* یعنی عنوان فعلی را نداشت؟ خانه فرهنگ و هنر گویا؟
نه. کتابفروشی نشر گویا بود. ما بعد از این‌که آن‌جا مشغول شدیم، ۲ سال بعد از ما _سال ۶۴_ نقره آمد. آقایی به نام اصلانی‌، فیلمساز و کارگردان هم بود که نزدیک میدان هفت‌تیر در جای فعلیِ یساولی مغازه باز کرد. فکر می‌کنم آقای کیائیان هم درصدی از آن مغازه را شریک بود. قبلش هم آقای جعفریه (نشر ثالث) در آن‌جا چهارپنج‌درصدی شریک شده بود.
دیگر وقتی نقره در کریم‌خان باز شد، از کتابفروشی‌ها استقبال شد و دانشگاه‌ها هم باز شدند. من هم از دانشگاه انتقالی گرفتم و به تهران آمدم. دانشگاه می‌رفتم و سرباز فراری هم بودم (می‌خندد) در کتابفروشی هم کار می‌کردم. پدرم هم کمک می‌کرد.
بعد انتشاراتی به نام کس را آمد که داماد آقای عبدالرحیم جعفری بود؛ نزدیک کتابفروشی نقره نرسیده به میدان هفت‌تیر که امروز مانتوفروشی است. کس را که باز شد، تعداد کتابفروشی‌های کریم‌خان به ۳ تا رسیده و پس از آن بود که آقای کیائیان، کتابفروشی چشمه را با آقایی به‌طور شریکی خرید. آقای درخشنده صاحب مغازه‌ای که ما مغازه را از او خریدیم، پسری داشت به نام ابراهیم که آقای کیائیان با او شریک شد.
* چشمه اول در فروشگاه فعلی‌اش نبود. کمی آن‌طرف‌تر بوده و بعداً به فروشگاه سر نبش آمد.
بله. یک مغازه آن‌طرف‌تر بود.
آن ‌موقع ما کتاب چاپ می‌کردیم ولی کتابفروشان دیگر خیابان کریم‌خان، فقط می‌فروختند. نقره هم بعد از ما شروع به چاپ کتاب کرد. بعد کتابفروشی مرغ آمین باز شد که برای آقای ابراهیم رحیمی خامنه‌ای بود و آتشش زدند. این اتفاق ابتدای سال‌های دهه ۷۰ افتاد و نشر آمین سال ۶۷ و ۶۸ بود که کتابفروشی‌اش را این‌جا باز کرد. بعد از آن‌هم به مرور کتابفروشی‌های دیگر آمدند. مثلاً سال ۷۲ و ۷۳ بود که نشر آبی آمد. ۷۵ یا ۷۶ و ۷۷ بود که ویستار آمد.
بعد از ۷ سال از آمدن‌مان به کریم‌خان در سال ۶۸ من از شریکم جدا شدم و آمدم این‌جا را یعنی کتابفروشی لاروس را بخرم.
* هنوز هم اسمش لاروس بود؟
بله و برای آقای احمدی بود. آمدم قیمت پرسیدم و گفتم می‌خواهم از شریکم جدا شوم و این‌جا را بخرم. ایشان گفت ۴۰ میلیون تومان. من آن ‌زمان پولم ۱۰ تا ۱۵ میلیون‌تومان بود. گفتم نمی‌توانم با این قیمت بخرم. ایشان هم ناراحت شد. گفت اگر ۲۰ درصدش را بدهی، کتابفروشی را به تو می‌دهم. بالاخره چندسال با هم همساده بودیم. گفتم نمی‌توانم این مبلغ را پرداخت کنم. آمدم همین نبش خیابان که الان آجیل‌فروشی است؛ آن‌جا را خریدم. سال ۷۰ آن‌جا را خریدم که همزمان بود با آمدن نشر رود به خیابان کریم‌خان.
* نشر رود همین‌جای فعلی‌اش بود؟
بله. بعدش نشر شاهنامه هم آمد. ما چندسالی در همین‌آجیل‌فروشی فعلی در نبش خیابان بودیم. ولی کار نشر را از سال ۶۳ و ۶۴ شروع کرده بودیم. مثلاً همین کتاب «رومل» («مارشال اروین رومل (سالار نبرد صحرا)») را سال ۶۴ چاپ کردیم.

چاپ قدیم (چپ) و جدید (راست) کتاب «مارشال اروین رومل» که سال ۹۸ توسط نشر گویا عرضه شد
* این اولین کتابی بود که چاپ کردید؟
نه پیش از آن، سال ۶۲ یا ۶۳ چند کتاب دیگر چاپ کردم. «مثلا لُب التواریخ» و «اسپانیا در قلب ما» از پابلو نرودا و کتابهای دکتر کاووسی را با فامیل‌مان از انتشارات بنیاد که در بهارستان بود چاپ کردیم. آن بنده خدا ۲ سال بعد (سال ۶۵) فوت کرد.
آن آقای وکیل گفت آقای احمدی وصیت کرده این‌جا را به شما بفروشند. پسرانش در مشهد هستند و وصیت‌نامه را آورده‌اند که به وصیت پدر عمل کنند. من را فرستاده‌اند دنبال شما تا به وصیت عمل شود. گفتم آخر این‌جا قیمتش بالاست و پول من به آن نمی‌رسد. مثلاً آن ‌زمان ۵۰ میلیون داشتم. گفت عیبی ندارد، هرچقدر داری بده، بقیه را بعداً بده!* و شراکت‌تان با درگذشتش تمام شد؟
بله. البته شراکت آن‌طوری که نه. شراکت‌مان در چاپ کتاب بود. کتاب‌های دیگری هم مثل آثار هرمان هسه چاپ کرده بودیم.
خلاصه در آن فروشگاه سر نبش بودیم که روزی دیدم فردی آمد و گفت من وکیل آقای احمدیِ کتابفروشی لاروس هستم. آن ‌زمان جایمان کوچک‌تر شده و کتاب هم چاپ می‌کردیم. لاروس فرانسوی پیش از انقلاب، مغازه را به آقای احمدی فروخته بود. آقای احمدی هم پس از مدتی بعد از آن ‌گفتگویمان بیمار شد و به کانادا رفت. همان‌جا هم از دنیا رفت. به همین دلیل سه‌سالی که ما در کتابفروشی سر نبش بودیم، لاروس بسته بود. آن آقای وکیل گفت آقای احمدی وصیت کرده این‌جا را به شما بفروشند. پسرانش در مشهد هستند و وصیت‌نامه را آورده‌اند که به وصیت پدر عمل کنند. من را فرستاده‌اند دنبال شما تا به وصیت عمل شود. گفتم آخر این‌جا قیمتش بالاست و پول من به آن نمی‌رسد. مثلاً آن ‌زمان ۵۰ میلیون داشتم. گفت عیبی ندارد، هرچقدر داری بده، بقیه را بعداً بده!
* چه بامعرفت!
بله خیلی. به این ‌ترتیب این‌جا را خریدم. پر از کتاب‌های فرانسه بود.
* ساختمانش به شکل فعلی بود؟
استخوان‌بندی‌اش بله؛ ولی این ‌گالری و دفتر را نداشت. چند واحد مسکونی داشت. لاروس فقط طبقه اول، یعنی فروشگاه را داشت و باقی طبقات برای او نبود. ما بعداً طبقات را خریدیم.
* شما از دهه ۶۰ که شروع کردید، تا سال ۷۰ کتاب‌های عمومی چاپ کردید.
بله. سال ۶۲ اولین کتاب‌هایم را چاپ کردم. تا ۷۰ کتاب‌های عمومی چاپ می‌کردم.
* آمار دارید که چندکتاب بود؟
ببینید آن ‌زمان شرایط فرق می‌کرد؛ نه مجوزی لازم بود نه اعلام وصولی. یک پیش‌مجوزی می‌گرفتیم و کتاب را چاپ می‌کردیم.
* سال ۶۸ بود که بحث مجوز از ارشاد مطرح شد دیگر!
بله. ۶۸ یا ۶۹ بود. به‌همین‌دلیل، پیش از آن، خیلی کتاب چاپ کردیم. سال ۷۰ بود که دیدم جای کتاب‌های نفیس هنری در ایران خیلی خالی است. به همین‌دلیل چاپ کتاب‌های ایرانشناسی را شروع کردم. مثل کتاب‌های تهران، اصفهان، ایران و …. بعد آمدیم در قالب کتاب‌های نفیسِ حافظ و سعدی.
* در آن فاصله دهه ۶۰ تا ۷۰ که عمومی چاپ می‌کردید، آثار چاپ‌شده فقط رمان و داستان بودند؟
نه. هرچه می‌توانستیم چاپ می‌کردیم. رمان، داستان، آموزش‌های مکالمات انگلیسی، آلمانی و … آن ‌زمان ناشری که بخواهد کار یا آثار خاصی ارائه دهد، نبود. هرکه هرچه به دستش می‌رسید، چاپ می‌کرد.
* خب سوال مهم این است که چه شد شما پس از چاپ کتاب‌های عمومی، سراغ چاپ کتاب‌های نفیس رفتید؟ دغدغه و فکرتان چه بود؟
آن ‌موقع به نمایشگاه‌های کتاب خارجی و بین‌المللی مثل فرانکفورت می‌رفتم. می‌دیدم که چه‌قدر کتاب‌های نفیس و هنری وجود دارد ولی در ایران خبری از این ماجرا نیست. فقط یک‌کتاب نصرالله کسرائیان وجود داشت که عکاسی ایران بود.
* کدام ناشر چاپش کرده بود؟
خودش به‌صورت ناشرمولف چاپ کرده بود. من این ‌کتاب را دیده و با خودم گفته بودم چه کار خوبی است! از آن‌طرف کتاب‌های هنری و نفیس خارجی را هم در نمایشگاه‌هایی مثل فرانکفورت دیده بودم؛ کتاب‌های نقاشی، هنری و عکاسی. ولی نمی‌توانستید ۳ کتاب هنری و نفیس در ایران ببینید. با این ‌تفکر، اول آمدم چاپ کارت تبریک را شروع کردم که استقبال عجیبی از آن به عمل آمد. دنیای کارت تبریک در ایران پیش از آن، همه به‌صورت وارداتی از ژاپن و دیگر کشورها بود؛ از پیش از انقلاب. چاپ سربی و کارت‌پستال هم بودند. من آمدم از آثار هنرمندان و بزرگان ایران در قالب کارت تبریک استفاده کردم.
* با خودشان هم صحبت و هماهنگی می‌کردید؟
بله. مثلاً می‌رفتم پیش آقای علی اکبر صادقی و سفارش کار می‌دادم. استقبالی که از این کارت‌های تبریک شد، بی‌سابقه بود و میلیونی از آن‌ها می‌فروختیم. در این زمینه تحولی در ایران ایجاد شد.
* پس حرکت شما به سمت کتاب‌های نفیس...
بله قبلش، کارت تبریک بود...
* و برای رقابت با ناشری دیگر نبود؟ مثلاً یساولی که فکر نکنم آن ‌موقع کتاب چاپ می‌کرده است!
بله. پس از ما شروع کردند. به یاد دارم یساولی آن ‌موقع از ما کارت تبریک می‌خرید و در کتابفروشی خیایان انقلاب می‌فروخت. خلاصه، این کارت‌تبریک‌ها را میلیونی چاپ می‌کردیم که این مساله باعث شد چهارپنج سال اصلاً کتاب چاپ نکنم. خلاصه از سال ۷۰ تا ۷۴، با تیراژ میلیونی کارت تبریک چاپ می‌کردیم. بعد از آن یساولی و زرین هم وارد این ‌کار شدند. فرهنگسرای میردشتی هم خیلی از این کارت‌ها از ما می‌خرید.

گلستان سعدی. یکی از آثار چاپ‌نفیس نشر گویا
بعد دیدم، همین‌آثاری که به‌صورت کارت تبریک چاپ می‌کنم، جا دارد در قالب مجموعه‌های مختلف کتاب، چاپ شوند. به‌این‌ترتیب مثلاً مجموعه آثار اسرافیل شیرچی را تحت عنوان «حلقه عشق» چاپ کردم یا مثلاً «گلبانگ حافظ» که از این مجموعه‌ها هم استقبال زیادی شد؛ یا مثلاً آثار جلیل رسولی یا یدالله کابلی.
* و کتاب‌های خط نقاشی.
بله این ‌کتاب هم بودند. و در زمینه ایران‌شناسی هم اسلاید تهیه می‌کردیم و کتاب‌های انواع استان‌ها را چاپ کردیم. به‌این‌ترتیب در حد وسیع، اسلاید تهیه شد؛ شاید حدود ۱۰۰ هزار اسلاید.
* یعنی عکس‌ها تولیدی نشر خودتان بودند؟
بله. کارهای افشین بختیاری، بهمن جلالی، نیکول فریدانی و … بودند. ما از این‌ها عکس می‌خریدیم. به‌این ترتیب فکر می‌کنم درباره ایران، بهترین کتاب‌ها را چاپ کردیم؛ مثل ایران گهواره تمدن، ایران جهانی در یک مرز. هرکدام کتاب‌هایی هستند که الان در چاپ دهم یا پانزدهم هستند.
* و این کتاب‌ها در نمایشگاهی مثل فرانکفورت فروش داشتند؟
بله. پس از چاپ این‌ها بود که دیگر غرفه می‌گرفتم. همین کتاب‌ها را می‌بردم؛ و البته کتاب‌های هنری را. درنتیجه، موفق شدم در مقطعی خیلی کتاب‌های هنری و نفیس چاپ کنم.
* چه‌مقطعی بود؟
همان مقطعی که با استاد فرشچیان قرارداد بستیم و امتیاز کل آثار ایشان را گرفتیم. پیش از آن با اساتیدی چون آقامیری و مهرگان کار می‌کردم. آقای فرشچیان که کیفیت کارهای ما را دید، امتیاز چاپ آثارش را به ما داد.
* چه سالی بود؟
سال ۷۹ یا ۷۸ فکر می‌کنم.
* ایشان سخت‌گیر بود؟
خیلی! اصلاً اجازه نمی‌داد آثارش در ایران چاپ شود. یعنی فقط در ایتالیا و آمریکا. کارهای ما را دید که کیفیت خوب داشتند و پیام داد که می‌خواهم جلد پنجم آثارم را در ایران چاپ کنم و می‌خواهم گویا آن را چاپ کند. به‌همین دلیل ما جلد پنجم آثار ایشان را چاپ کردیم.
* از آقای فرشچیان قبلاً کارت هم چاپ کرده بودید؟
بله. با کارت شروع کردیم؛ ده‌پانزده مورد. بعد شروع به چاپ آثار هنری ایشان کردیم در کتاب‌های حافظ، سعدی و خیام کردیم که این کتاب‌ها را به‌صورت ۱۰ رنگ یا ۱۲ رنگ چاپ عرضه می‌کردیم. همه، کتاب‌های خاصی شدند.
* این‌ها را (اشاره به کتاب‌های روی میز) فقط باید هدیه داد. درست می‌گویم؟
بله.

کتاب مجموعه‌آثار محمود فرشچیان
* الان این کتابی که نشان می‌دهید، با افزایش قیمت کاغذ و وضعیت فعلی باید هفتصد هشتصد تومان باشد!
(می‌خندد) این کتاب الان ۳ میلیون تومان است. تعداد محدود هم چاپ شده است. در این بخش، کتاب‌هایی چاپ کردیم که عملاً موزه‌ای هستند. بعضی‌ها را با صحافی ترنج، پردیس و متین کار کردیم. به حدود ۲۰۰ عنوان‌مان آثار موزه‌ای می‌گوییم که با تیراژ پایین چاپ شدند.
* این عبارت موزه‌ای را خودتان به کار می‌برید یا برای دیگران است؟
نه. دیگران هم می‌گویند. به خاطر این است که خیلی رویشان کار شده است. کار دست است و برای چاپ انبوه نیست.
* یعنی صحاف روی دانه به دانه‌شان کار کرده؟
بله. دقیقاً.
* این حاشیه‌های دور طلایی هم حکایت جالبی دارند. من قرآن چاپ امیرکبیر را دیده‌ام که درونش طلاکاری دارد.
بله آن هم چاپ اکلیلی بوده که در زمان خودش بی‌نظیر بوده ولی امروز دیگر استفاده نمی‌شود. تنها کتاب‌های هنری که آن ‌زمان در ایران وجود داشته، ۲ عنوان بوده؛ قرآن و شاهنامه امیرکبیر. قرآنی که ما چاپ کردیم، ۴ سال کارهایش طول کشید و به‌صورت ۱۴ رنگ چاپ شد. ۳۲ سال پس از انقلاب یک جشنواره برگزار شد که حدود ۱۵۰۰ قرآن نفیسی که در برهه پس از انقلاب چاپ شده بودند، در آن شرکت کردند. داورهای جشنواره هم از ۱۲ کشور از جمله لبنان و فلسطین بودند. قرآن چاپ ما در این ‌جشنواره اول شد. اولین‌باری بود که در ایران، برای قرآن چنین‌کاری شد. زمان وزارت آقای حسینی در وزارت ارشاد بود. درهمین‌زمینه، یک‌قرآنی هم اثر آقای خرازی بود که در آلمان چاپ شد و مورد توجه قرار گرفت.
* این قرآن‌تان چقدر سنگین است! هرکدام از این قرآن‌ها چقدر کار بُرده؟
بله. سنگین است. این‌ها کار ویژه بودند. جلدسازی و کلیشه‌سازی داشتند. کلیشه‌ها را چندبار می‌ساختیم. تست می‌کردیم و دوباره می‌ساختیم. به همین‌دلیل فقط ۱۰۰ جلد از این قرآن‌ها چاپ کردیم و ساخت هرکدام زمان زیادی برد.
* به بحث تاریخ نشرتان برگردیم. شما در طول کار به این فکر افتادید که چاپخانه‌ای تاسیس کنید؟
بله. همان سال‌ها بود که می‌خواستیم کار آقای فرشچیان را چاپ کنیم. کتاب را به چاپخانه‌ای بردیم و آن‌طور که انتظار داشتیم از آب در نیامد. به‌همین‌دلیل با خودم فکر کردم اگر بخواهیم در حوزه کتاب‌های نفیس کار کنیم، باید چاپخانه‌ای از خودمان داشته باشیم. حدود ۱۰ سال پیش بود که دستگاه پنج‌رنگ هایدلبرگ را برای این ‌کار خریدم.
* یعنی یک دستگاه وارد کردید؟
بله. یک دستگاه نو از کمپانی هایدلبرگ آلمان که پیشرفته‌ترین دستگاه چاپ دنیا بود.
* حالا که صحبت دستگاه چاپ شد، شما آن دستگاه معروف کامرون را دیده‌اید؟
آن دستگاه را آقای جعفری (مدیر انتشارات امیرکبیر) از ایتالیا خرید که به جریان انقلاب خورد.
* و نتوانست آن را به ایران بیاورد.
که همان‌طور که خودش گفته، تنها سرمایه‌ای که برایش باقی ماند، همان دستگاهی بود که آن‌طرف ماند.
* زمانی که شما هایدلبرگ را خریدید، دیگر دستگاه کامرون محلی از اعراب نداشت؟
آن دستگاه‌ها یک زمانی خیلی مهم و پیشرفته بودند. تازه، همان‌زمان هم هایدلبرگ خیلی پیشرفته‌تر از کامرون بوده. حالا چه‌عاملی نظر آقای جعفری را گرفته، نمی‌دانم. در ضمن ایشان در پی چاپ کتاب‌های نفیس نبود و می‌خواست کتاب‌های عمومی چاپ کند.
* پس شما چاپخانه هم تاسیس کردید؟
بله ده‌دوازده‌سال پیش از ارشاد مجوز گرفتیم و چاپخانه را تاسیس کردیم.
* کارگاه صحافی چه‌طور؟
نه. صحافی کار خاص‌تری است و ما به‌دلیل تنوع کاری‌مان با چندصحافی کار می‌کردیم و کار می‌کنیم. اگر به این ‌حیطه (کار صحافی) وارد می‌شدیم، موفق نمی‌شدیم. صحافی‌هایی که از آن‌ها نام بردم سابقه طولانی و خوبی داشتند و ما نمی‌توانستیم با آن‌ها رقابت کنیم. شاید اگر خودمان می‌خواستیم صحافی کنیم، هیچ‌وقت به این ‌جایگاه فعلی در نشر نمی‌رسیدیم. ولی چون کار چاپ حوصله و دقت می‌خواست و چاپخانه‌ای‌ها فقط چاپ می‌کردند و از کنار کار عبور می‌کردند، تصمیم گرفتیم، چاپخانه خودمان را داشته باشیم. در زمینه صحافی، صحاف اگر خوب باشد، برای کار وقت می‌گذارد.
* جناب میرباقری آیا به این کتاب‌های نفیس یا کارت پستال‌ها، به چشم منبع درآمد نشرتان نگاه می‌کردید؟
نه. همیشه این ‌کار را به خاطر عشق و علاقه شخصی خودم انجام داده‌ام.
* بالاخره بعضی عناوین هستند که برای ناشر پولساز اند!
ما دو گونه فکر داشتیم؛ یکی کار دل و دیگری کار گِل. کارت‌پستال‌ها بیشتر کار گِل بودند. درست است که آن‌هم کار دلم بود ولی سعی می‌کردیم اقتصادمان را با کارت پستال تامین کنیم و عشق و علاقه را از این‌طرف، با چاپ کتاب نفیس پاسخ بگوییم. یعنی آن‌طرف کسب درآمد بود و این‌طرف هزینه و کار دل.خب ما دو گونه فکر داشتیم؛ یکی کار دل و دیگری کار گِل. کارت‌پستال‌ها بیشتر کار گِل بودند. درست است که آن‌هم کار دلم بود ولی سعی می‌کردیم اقتصادمان را با کارت پستال تامین کنیم و عشق و علاقه را از این‌طرف، با چاپ کتاب نفیس پاسخ بگوییم. یعنی آن‌طرف کسب درآمد بود و این‌طرف هزینه و کار دل.
من حدود ۱۷ سال پشت سر هم برنده جشنواره صنعت چاپ می‌شدم. ۱۵ بار را به‌طور دقیق به یاد دارم که برنده جشنواره صنعت چاپ وزارت ارشاد شدیم. به‌همین‌دلیل، هرسال تشویق می‌شدم که باز کتاب نفیس دیگری چاپ کنم. این لوح‌ها (اشاره به الواح درون کتابخانه) را از دست وزیرانی مثل آقای خاتمی، حسینی‌، مسجدجامعی و جنتی … گرفتم. در این ‌میان رقابت خوبی برای تولید کتاب نفیس انجام شد و عده‌ای کتاب خوب و عده‌ای دیگر کتاب کپی چاپ می‌کردند.
* این کپی‌کارها ممکن بود رتبه هم بگیرند؟
خیلی کم. زیاد پیش نمی‌آمد.
* خب این ‌رقابت بین چه ناشرانی بود؟ شما و...
زمانی که ما کار چاپ کتاب‌های نفیس را شروع کردیم، انتشارات نگار فعالیت می‌کرد که مدیرش حاج محمدعلی داودی‌پور، واقعاً در دورانی خیلی تاثیرگذار بود.
* پیش از شما؟
بله. زمانی بود که انتشارات سروش یک‌سریِ گنج نور چاپ می‌کرد و این‌ها همه از طریق آقای حاج محمد علی داودی‌پور چاپ می‌شد. ایشان خیلی روی من و کتاب‌های هنری و نفیسی که چاپ کردم تاثیر گذاشت. حالا ما بعداً از نظر کیفیت و به‌ویژه کمیت از آن‌ها فاصله گرفتیم ولی در ابتدای امر، من از ایشان تاثیر گرفتم. این انتشارات الان زرین و سیمین شده و ایشان از برادرش جدا شده است. انتشارات نگار را یکی از برادرانشان اداره می‌کند و خود حاج محمدعلی داودی انتشارات زرین و سیمین را تاسیس کرد. ایشان خیلی در حوزه کتاب نفیس کار می‌کرد و تاثیرگذار بود. بعد از آن هم انتشارات یساولی و فرهنگسرای میردشتی آمدند.
یعنی در کل، تعداد ناشران کتاب نفیس در حد ۱۰ ناشر نبود. قبل از همه انتشارات نگار بود و به یاد دارم که زمانی که کارت تبریک چاپ می‌کردم، نگار، کتاب قرآن و گنج نورش را چاپ کرد. آن ‌زمان ما هنوز وارد کار کتاب نفیس نشده بودیم. من با دیدن کتاب‌های ایشان واقعاً تشویق شدم. بعد از ما ناشرانی که آمدند، سبک و روش و ایده نداشتند و بیشتر کپی می‌کردند. مثلاً ما تخت جمشید را چاپ کردیم، دو سه سال بعد دیدیم، کتابی شبیه به آن در آمده است.
* یعنی مطالب، همان مطالب کتاب شما بود؟
نه می‌دادند فرد دیگری می‌نوشت ولی فرم و کمپوزوسیون کار تقریباً همان بود. وقتی دیدم این ‌کار را می‌کردند وارد بحث کتاب‌های خاص شدم.
* که نتوانند کپی کنند؟
بله و واقعاً هم نتوانستند. یعنی اولین کتاب‌های جلدچرم ایران را من چاپ کردم. انتشارات نگار هم دیگر نبود. همه کارهای چرمی که الان انجام می‌شود، بعد از ما شروع شد. عملاً در این ‌حوزه نفیس چرمی، ناشری جز ما وجود نداشت. خیلی هم از آن‌ها استقبال شد و این کتاب‌ها تبدیل به خیلی از هدایای شرکت‌ها و سازمان‌ها شدند. این کتاب‌ها که تحولی در صنعت چاپ ایران به وجود آوردند، همزمان با چاپ همان‌کتاب آقای فرشچیان بودند.
* چرا آقای فرشچیان پیش از شما، کتاب‌هایش را به ناشر ایرانی نمی‌داد؟ یعنی کیفیت چاپ ناشران ما خوب نبود؟
کیفیت چاپ خوب نبود و ناشری هم که بتواند به او اعتماد کند، نمی‌شناخت. در یک‌مقطعی با آقای داودی‌پور کار کرد و از ایشان هم راضی بود. بعدش ما کار کردیم ولی در نهایت امتیاز چاپ ۲۰۰ اثرش را به ما داد.
* خب یک جمع‌بندی کنیم؛ کار شما در انتشارات گویا چند برهه دارد. اول با کتاب‌های عمومی شروع کردید...
اول در کتابفروشی بودیم. بعد کتاب‌های عمومی و رمان. مقطع بعدی هم چاپ کارت تبریک بود.
* که با شروع چاپ کتاب‌های نفیس کنار گذاشته شد!
نه، هنوز ادامه دارد ولی چون روی چاپ کتاب‌های نفیس خیلی متمرکز و مسلط شدیم، یک مقدار کمرنگ‌تر شد. حتی پسرعمویم در انتشارات کتابسرای تندیس هم چند سالی کارت تبریک چاپ کرد ولی چون در کار چاپ کتاب موفق بود، کارت تبریک را کنار گذاشت. ناشران دیگری هم بودند که مدتی کارت چاپ کردند ولی بعد کنار گذاشتند. ولی ما هنوز چاپ می‌کنیم. هر سال یک کاتالوگ مخصوص کارت تبریک داریم.
* و برهه جدید که الان دوباره بعد از چاپ کتاب‌های نفیس شروع شده...
بله. در سال‌های اخیر، کار چاپ کتاب‌های نفیس و هنری بود و واقعاً وقت سر خاراندن نداشتیم تا الان (سال ۹۸) که دیدم هرچه کتاب هنری و نفیس در ایران وجود دارد چاپ کرده‌ام، از لیلی و مجنون، حافظ و عطار گرفته تا کتاب‌های ایرانشناسی و …. تا سال ۹۷ که بحث تغییر و تحول کاغذ به وجود آمد، دیدم شرایط دیگر برای چاپ کتاب هنری مناسب نیست. یعنی دیگر قدرت چاپ کتاب هنری را نداریم.
* چرا؟
چون برای چاپ یک کتاب هنری حداقل ۱۰۰ میلیون تومان سرمایه لازم است.
* با چه تیراژی؟
۵۰۰ تا. اگر وزیری باشد از ۵۰ میلیون شروع می‌شود و حتی برای بعضی‌کتاب‌ها تا ۳۰۰ میلیون هم می‌رسد. دیدم حتی اگر بتوانیم چاپ هم بکنیم، دیگر کسی نمی‌تواند بخرد. و یک‌انرژی و انگیزه به من دست داد که به خاطر بعضی ناشران و همکارانم بود.
* رقابت یا کم‌لطفی؟
این دوستان و حتی وزارت ارشاد کم لطف بودند و یک‌مقدار به کارهای هنری به چشم دیگری نگاه می‌کردند؛ باوجودی که این کتاب‌ها همه شناسنامه ایران هستند. ایران گهواره یک تمدن یا فرش ایران، شناسنامه هویتی ما هستند. یکی از همکاران ما یک‌بار در یک جمع و گردهمی به من گفت شماها که فقط کتاب‌های لوکس چاپ می‌کنید!
* یعنی کتاب‌های لاکچری و خاص!
بله با لحن خاصی این را گفت که یعنی شما کارتان از کار ناشران جداست. البته شاید منظور خاصی نداشت، اما من برداشت بدی کردم.
* خب این دوست همکار که بود؟
آقای همایی مدیر نشر نی. البته با ایشان خیلی دوست هستم و ارادت خاصی به ایشان دارم و ناشری پرکار هستند.
* آقای همایی فکر می‌کنم سال ۶۸ کارشان را شروع کردند!
بله. استنباطی که من از حرف ایشان داشتم این بود که یعنی ما را خیلی به عنوان ناشر نمی‌شناسند. تعجب کردم و با خودم گفتم من که شب و روز دارم کار می‌کنم! حالا باز ایشان مساله‌اش را به زبان آورد؛ بعضی از دوستان که حرفشان را به زبان نیاوردند و در روی خودم نگفتند. حالا که دوباره وارد کار چاپ کتاب‌های عمومی شده‌ام، می‌بینم که هر کتاب نفیس و هنری، معادل ۱۰۰ کتاب عمومی، وقت‌گیر، دست‌گیر و سرمایه‌بر است. خدایا من این همه زحمت می‌کشم اما ناشرانی که بعضاً بعد از من کارشان را شروع کرده‌اند، چنین نگاهی دارند! آن‌جا بود که احساس کردم باید...
گفتم این کار (چاپ کتاب عمومی) را شروع می‌کنم و در جلسه‌ای دیگر به این ‌دوستان می‌گویم من کتاب عمومی چاپ کردم _ با ۵۰۰ نسخه تیراژ، چندصد عنوان _ حالا شما بیایید یک‌عنوان کتاب نفیس چاپ کنید!* آستین را بالا بزنید؟
بله و باید به این دوستان یک‌چیزی را ثابت کنم: که می‌توانم این کار را بکنم. به نظر من، زحمت اصلی کتاب‌های ادبی مثل شعر و داستان و رمان را نویسنده یا مترجم می‌کشد و چاپشان کار خاصی نیست. من گفتم این کار (چاپ کتاب عمومی) را شروع می‌کنم و در جلسه‌ای دیگر به این ‌دوستان می‌گویم من کتاب عمومی چاپ کردم _ با ۵۰۰ نسخه تیراژ، چندصد عنوان _ حالا شما بیایید یک‌عنوان کتاب نفیس چاپ کنید!
* گفتید اصل زحمت کتاب‌های ادبی و عمومی را نویسنده می‌کشد اما...
بله. درست است. ۹۰ درصد کار یک‌کتاب نفیس و هنری را هنرمند انجام داده اما اگر آن را به یک ناشری که نمی‌تواند از پس کار بر بیاید، بسپارید نمی‌تواند کتابِ هنری با کیفیتی بیرون بدهد.
* یعنی ناشر ناشی!
بله به قول شما ناشر ناشی. اما کتاب‌های ادبی و رمان را نویسنده می‌نشیند می‌نویسد یا مترجمی ترجمه می‌کند و ویراستار، ویراستاری‌شان می‌کند. بعد هم که نوبت حروفچینی و تصحیح و چاپ است. من الان که دارم کتاب‌های عمومی چاپ می‌کنم، حس می‌کنم هیچ کاری انجام نمی‌دهم. خیلی راحت مثل آب خوردن است.
* حرف آقای همایی، یکی از علل تصمیم‌گیری شما بود. درست است؟
بله. علت دیگرش شرایطی بود که برای کاغذ و کتاب به وجود آمد. دوسه سالی بود که در این حال‌وهوای چاپ کتاب‌های عمومی قرار گرفته بودم و احساس می‌کردم باید این کار را بکنم. مثل یک بازی. اما علت دیگرش بله؛ همین حرف‌ها بود.
* یعنی جدا بودن از حیطه ناشران عمومی، پیش‌تر گوشه ذهن شما بود و اذیت‌تان می‌کرد؟
بله. اینکه همکاران خودمان چنین دیدی داشتند، باعث ناراحتی‌ام بود. بنابراین علاقه خودم، حرف دوستان و وضعیت کاغذ باعث شد به این سمت بیایم. در حال حاضر حدود یک‌سال است که به طور جدی شروع کرده‌ام و تا پایان سال ۹۸ حدود ۱۵۰ عنوان کتاب عمومی داشتیم. و باید ثابت کنیم که چاپ آثار عمومی راحت تر از هنری و نفیس است.
* این‌ها همان کتاب‌هایی است که سال‌ها پیش چاپ کرده‌اید؟
نه. شاید ۱۰ عنوانشان از آن‌ها باشند. برخی مولفان و مترجمان ما را می‌شناسند و سابقه ما را می‌دانند. به همین دلیل قبول کردند کار چاپ کتابشان را به ما بدهند. مثلاً دکتر میرجلال‌الدین کزازی به خاطر شناختی که داشتند، تا قضیه را مطرح کردم، ۱۰ عنوان کتاب به ما دادند. یا مثلاً داریوش مودبیان ۲۱ عنوان کتاب داد. و یا دکتر جواد مجابی، مترجمان دیگر مثل دکتر علی سلامی و دکتر عبدالرشیدی هم همین‌طور. آقای عبدالرشیدی ۵ کتاب برای من ترجمه کرده.
* مشخصاً درباره مارشال رومل هم صحبت کنیم و این‌که چه شد دوباره چاپش کردید؟
خب بعد از ورود دوباره‌ام به حیطه کتاب‌های عمومی، می‌خواستم پیام بدهم که من ۳۰ تا ۴۰ سال پیش هم، کتاب چاپ می‌کردم. کتاب‌های خوبی هم چاپ کردم؛ مثل «از کلیسا تا کرملین». گفتم این را هم تجدید چاپ کنیم چون حیف است. که از نو حروفچینی‌اش کردیم و دوباره چاپ شد. مثلاً اسپانیا «در قلب ما» از پابلو نرودا را سال ۶۳ چاپ کردم. زمانی که کسی در ایران نرودا را نمی‌شناخت. و بعد بود که چشمه پارتیزان‌ها را چاپ کرد. خلاصه می‌خواستم پای این کتاب‌های قدیمی را برای شروع کار به میان بکشم. در حال حاضر، بیشتر وارد کار رمان شده‌ایم.
* مرحوم کاووسی چطور این ترجمه را آورد؟ خودش آورد یا شما خواستید؟
ایشان به کتابفروشی ما می‌آمد، خرید می‌کرد و به من می‌گفت خیلی دلم می‌خواهد با شما کار کنم. در آن ‌دوران نام چندکتاب را برد که «رومل» یکی از آن‌ها بود.
* یعنی ترجمه‌اش را آماده داشت؟
نه. شروع به ترجمه کرده بود و گفت اگر بیاورم چاپ می‌کنید؟ گفتم بله بیاور! و چاپش کردیم.
* خب جناب میرباقری کمی در مورد سازوکار خانوادگی نشرتان صحبت کنیم. ظاهراً شما هم با یک ساختار فامیلی نشر گویا را اداره می‌کنید!
بله. ما این سازوکار را داریم. بستگانمان هم از ۱۰۰ سال پیش کار نشر را شروع کرده‌اند. ما هم به‌دلیل حجم گسترده کار و این‌که یک مجموعه گالری، کتابفروشی و چاپخانه هستیم، نیاز به چندنفر نیرو داشتیم. الان دخترم مدیر گالری است، پسرهای برادرم احسان شریکم، کارهای کتاب و نشر را دنبال می‌کنند. من از اولِ کار نشر، با این ‌برادرم بودم. یعنی چهارپنج سال پس از شروع، آمد و به من پیوست. سال ۶۵ بود.
* ایشان از شما کوچک‌تر است؟
بله. چهارپنج سالی کوچک‌تر است. و شریک هستیم. ۴۰ سال است که داریم با هم کار می‌کنیم. این شد که بچه‌هایمان را هم به مرور آوردیم به این ‌سمت و علاقه‌مند به کار شدند. حیف است کسی کاری را که شروع شده؛ ادامه ندهد.
* دقیقاً منظورم همین بود. یعنی دور از جان، اگر روزی...
بله. هستند که کارمان را ادامه بدهند. این زحماتی که ما کشیدیم برای پول که نبوده. برای کتاب بوده. الان خیلی از ناشران را داریم که زحماتشان با درگذشت‌شان از بین رفته است. اما بعضی‌ها هم بوده‌اند که بچه‌هایشان کار را ادامه داده‌اند.
* این عشق، از اول در بچه‌های شما وجود داشته؟
بله. به نوعی ژنتیک است. نه ژن خوب (می‌خندد)
* پس راه ادامه دارد!
فعلاً که علاقه‌مند هستند و مشغول.
* در زمینه چاپ کتاب هم به شما کمک می‌کنند؟ که با نویسنده‌ها و مولف‌ها ارتباط داشته باشند.
تازه شروع کرده‌اند و به مرور در حال یادگیری هستند. بنا داریم از کتابشناسی شروع کنند و جلو بیایند و با ارتباط با مردم، کتابفروشی و چاپخانه ادامه بدهند.
* آخرین‌سوال را هم درباره همکاری شما با کامبیز درم‌بخش بپرسم.
طی سالیان گذشته که در کار چاپ کتاب‌های نفیس و هنری بودیم، گفتیم فقط سعدی و حافظ یا ادبیات کلاسیک چاپ نکنیم. این بود که یک شاخه هنری‌مان یعنی «شناخت هنرهای ایرانی» را به راه انداختیم که در آن هنرمندان ایرانی از جمله آقای درم‌بخش به‌مخاطب معرفی شدند و افرادی مثل زنده‌رودی، جواد بختیاری، شیرچی، کابلی و …. شاید در این زمینه ۱۰۰ عنوان چاپ کردیم.
آقای درم‌بخش علاقه‌مند بود در رشته کاریکاتور با ما کاری چاپ کند. ما هم افتخار داریم دو کتاب هنرهای تبسمی را از ایشان داریم که سال ۹۷ چاپ شدند و چاپشان هم تمام شد. با ایشان هم مشغولیم و کتاب دیگری در دست کار داریم.
 
#مهر- صادق وفایی

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها