چهارشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۹ - ۰۸:۰۰
اگر چند قرن پیش زندگی می­‌کردم حتما جادوگر می­‌شدم!

فاطمه سرمشقی گفت: اگر من نویسنده نبودم و به جای سال­‌های آخر قرن چهاردهم چند قرن پیش زندگی می­‌کردم حتما جادوگر می­‌شدم! به افسانه و ادبیات شفاهی بسیار علاقه دارم. باورهای قدیمی اگر چه الان خرافات نامیده می­‌شوند اما هرکدام داستان شگفتی پشت سر دارند و بسیار قابل تأمل‌اند.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) «وقتی کسی درخت‌های چهارباغ را بشمارد» روایت زندگی پسری است به نام یحیی. یحیی در روستایی زندگی می­‌کند که مردمانش هنوز باورهای قدیمی خود را از یاد نبرده‌­اند و برای رسیدن به آرزوهایشان از هیچ جادو و طلسمی رویگردان نیستند. مه‌لقا دختر تنهایی که بیرون از روستا و کنار چشمه زندگی می‌­کند؛ همچون جادوگران افسانه­‌های کهن سیبی به ملیحه (مادر یحیی) می‌دهد که با خوردن آن بعد از سال­‌ها انتظار بچه­‌دار شود با این شرط که اگر بچه دختر بود او را به مه‌لقا بدهد اما اگر پسر بود می‌­تواند او را پیش خود نگه­دارد.... از آثار فاطمه سرمشقی در زمینه کودک و نوجوان، می‌توان به «آدمک کی زنده شدی؟»، «چه کسی خط و خال‌ها را برداشت؟»، «تربچه خانم»، «دنیای رنگین کمانی» و مجموعه چهار جلدی «غول کوچک مهربان» و سه جلدی «دوغدو» اشاره کرد. به بهانه انتشار رمان «وقتی کسی درخت‌های چهارباغ را بشمارد» با او گفت‌وگویی انجام داده‌ایم که در ادامه می‌خوانید:

بعد از مسیری که معمولا نویسنده‌ها در نوشتن داستان کودک و نوجوان طی کرده‌اند، احتمالاً یک اتفاق یا یادآوری خاطره‌ای باعث می‌شود که سمت و سوی ذهنی نویسنده به سمت داستان بزرگسال برود، در مورد رمان «وقتی کسی درخت‌های چهار باغ را بشمارد»، به چه صورت بوده است‌؟
فکر نمی­‌کنم همیشه دقیقاً به این صورت باشد یا حداقل برای من این­‌جور نبوده است. من فاصله و مرز مشخص و تعیین‌شده‌­ای برای رمان بزرگسال و نوجوان قائل نیستم. ادبیات کودک بحثی دیگر است و اصولا نوشتن برای کودکان به خاطر ویژگی­‌های خاص و منحصر به فرد کودکان کاملا مجزا و متفاوت از دیگر حوزه­‌هاست. درست است که نوجوانان هم ویژگی­‌ها، تجربه­‌ها و دغدغه­‌های خاص خود را دارند و با مسائلی روبه‌­رو هستند که متناسب سنشان است اما به نظر من بسیاری از این دغدغه­‌ها و مسائل در بزرگسالان هم وجود دارد و فقط ممکن است رنگ و شکلش تغییر کرده باشد. برای همین است که خیلی از داستان­‌ها و رمان­‌هایی که برای نوجوانان نوشته شده است برای بزرگسالان هم خواندنی است و آن­ها هم مانند نوجوان می‌­توانند با شخصیت­‌های آن همذات‌پنداری و همدردی کنند. عکس این موضوع هم درست است بسیاری از رمان‌های بزرگسالان به شکلی به دغدغه‌­های نوجوانان هم می‌­پردازد و برایشان لذت‌بخش و جذاب است.

نکته دیگر این که من نوشتن را با داستان بزرگسال شروع کردم و بعد از آن به ادبیات کودک و نوجوان علاقه‌مند شدم. رمان «وقتی کسی درخت­‌های چهارباغ را بشمارد» در واقع داستان کودکی و نوجوانی من است و از این نظر فاصله­ زیادی با کارهای دیگرم ندارد گویی کودک درونم دارد از خاطرات راست و دروغش برای خود بزرگ شده‌­ام حرف می­‌زند.

داستان‌هایی با موضوعات ماورایی همیشه جای خود را در میان مخاطب پیدا می‌کنند، به نظر شما استقبال از این ژانر داستانی، در حوزه ادبیات چگونه است؟
 استفاده از این فضاها همیشه در ادبیات ما حضور داشته است. در شاهنامه، هزار و یک شب، افسانه­‌های محلی، حکایت­‌های عرفانی، قصه­‌های عیاری و ....می­‌توان نمونه­‌هایی از آن یافت. در ادبیات داستانی معاصر هم این فضا را از آغاز می‌­توان در کنار داستان­‌های رئال دید. مثلا در کارهای منیرو روانی‌پور، محمدرضا صفدری، یوسف علیخانی و ... فضاهای افسانه‌­ای بسیار پررنگ است. این نمونه­‌ها نشان می‌­دهند که مخاطب ایرانی با این فضاها  ارتباط برقرار می‌­کند و به سمت داستان­‌هایی با این رنگ و بو کشیده می­‌شود.
 
فصل­‌های کوتاه از نکته­‌های مثبت رمان هستند، فقط صرفا برای کنترل خوانش مخاطب و رفع خستگی خواننده بوده، یا این که کوتاهی فصل از ساختار داستانی سرچشمه می­‌گیرد؟
در حقیقت من به طور خودآگاه و عامدانه به این موضوع فکر نکرده بودم و الان با این سوال شما یک بار رمان را ورق زدم که ببینم آیا واقعا همین ­گونه است؟ نکته‌­ای که وجود دارد این است که نویسنده در هنگام نوشتن به طور ناخودآگاه سعی دارد رمانش را به شکلی بنویسد که اگر خود مخاطب بود آن را می­‌پسندید. من شخصا فصل‌های کوتاه‌­تر را در رمان بیشتر می­‌پسندم که شاید تا حدی ناشی از این باشد که رمان نوجوان خیلی می‌خوانم و ذهنم با آن آشناتر است.

در رمان نوجوان برای خسته نشدن ذهن مخاطب سعی می­‌شود فصل‌­ها تا حد ممکن کوتاه باشند. البته بدون شک سبک و سیاق و نوع روایت هم در فصل‌­بندی بی­‌تأثیر نیست. فصل­‌های کوتاه باعث ضرب­ آهنگ و شتاب در روایت می­‌شوند. در رمان «وقتی کسی درخت­‌های چهارباغ را بشمارد» صحنه‌ها و اتفاقات از سه دیدگاه و از زبان سه نفر روایت می‌­شوند که همین تعدد راوی، کوتاه بودن فصل‌­ها و خلاصه بودن را ایجاب می­‌کند تا نویسنده به ورطه تکرار گرفتار نشود.
 
 ترس، عضو یا حس جدایی ناپذیر آدمی در تمام دوران زندگی است. ناشناخته و عجیب، حسِ ترس در این رمان حسی شناخته شده و آگاهانه به نظر می­‌رسد؟ حسی که نویسنده در معرفی آن به مخاطب تلاشی نکرده است؟
در داستان­‌هایی با این فضا که به قلمروهای ناشناخته پا می­‌گذاریم، طبیعتا ترس حضور دارد. اما این بدان معنا نیست که این داستان در ژانر وحشت قرار می‌­گیرد. در داستان‌های ژانر وحشت نویسنده قصد دارد مخاطب را با ترس روبه­‌رو کند و هر چه مخاطب بیشتر بترسد او در کارش موفق­‌تر بوده است اما در چنین داستان­‌هایی ترس در لایه­‌های پنهان داستان قرار دارد. نویسنده داستانش را تعریف می­‌کند بی­‌هیچ هدف خاصی و این دیگر به مخاطب مربوط است که در هر قسمت آن چه حسی داشته باشد و بترسد یا نه. کما این که مخاطب ممکن است از صحنه­‌ای به وحشت بیفتد که نویسنده خیلی عادی و معمولی از کنار آن گذشته است. مثلا در این رمان ارتباط یحیی و جن­‌ها آن­قدر طبیعی است که یحیی هیچ­گاه از بودنشان ترسی به دل راه نمی­‌دهد و نویسنده هم توقع ندارد مخاطب بترسد اما درهای ترس و وحشت را هم به روی او نبسته است.
 
به نظر می‌رسد، جای یکی از راوی‌ها خالی است. شاید مه‌لقا، یا حتا حوا، شاید مه‌لقا می‌توانست راوی چهارمی باشد و از نگاه او این معامله  عجیب را نگریست و شاید این گونه به دلایل  مه‌لقا و منطق او بیشتر نزدیک می‌شدیم؟
اضافه کردن یک راوی دیگر در داستان ممکن بود باعث شلوغی روایت وگمراهی مخاطب بشود. داستان مه‌لقا در واقع همان داستان حاکم بر روستا، چهارباغ و چشمه است. داستانی که به دفعات آن را از زبان ملیحه، اسد، حسن­‌دایی و مهناز می‌­شنویم. مه‌لقا دختری است که از جوانی از روستا فاصله گرفته و خانه­‌اش تنها خانه‌­ای است که کنار چشمه است. او از مردم روی برگردانده و حرفی برای گفتن ندارد و عادت کرده داستانش را دیگران تعریف کنند. جالب است که هر کس داستان او را به شکلی متفاوت می­‌بیند و تعریف می­‌کند.

حوا خواهر دوقلوی یحیی است. خواهری که ده سال از او دور بوده و تمام این مدت با مه‌لقا زیسته و سکوت را از او آموخته است. داستان حوا بخش­‌های خالی داستان یحیی را پُر می­‌کند. یحیی هروقت داستان خودش را تعریف می­‌کند به حوا هم اشاره می­‌کند و زمانی که گره داستان او حل می­‌شود و سکوت می‌­کند، حوا به سخن می‌­آید و مانند فصل آخر روایت را به دست می­‌گیرد.

 














زندگی و زایش همیشه نقطه امیدی در شروع دوباره و تجدید حیات برای مکان و شخصیت­‌هایی است که در باورهای کهنه خود غرق شده‌­اند. اما در این داستان تولد دوقلوها آغاز داستانی است که موجودات نادیده به زندگی‌ای که قرار بوده امیدبخش باشد، آسیب می­‌رساند. می­‌توان گفت که این تضاد به نوعی کلیشه را شکسته است یا خیر؟
من این گونه فکر نمی­‌کنم. به نظر من هر داستان را باید با منطق خودش سنجید. در این داستان جن­‌ها شخصیت منفی و آسیب­‌زننده نیستند. درست است که داستان با شبی آغاز می‌­شود که جن­‌ها یحیی را مورد آسیب قرار داده‌­اند اما مطابق منطق داستان نمی­‌توان آن­ها را محکوم کرد. در همان فصل آبا می‌­گوید که اگر کسی به بچه­ جن‌­ها آسیب برساند آن­ها هم تلافی­‌اش را سر بچه‌­اش در می­‌آورند. در همان فصل اول می­‌خوانیم که ملیحه موقع پاک کردن برنج، آشغال­‌ها را به حیاط پرت می­‌کند و یکی از سنگریزه­‌ها به سر بچه جنی می‌خورد. از این گذشته در پایان داستان همین جن­ها به ملیحه کمک می­‌کنند فرزند سومش را به دنیا بیاورد، گنجی را که اسد از زیر درخت سیزدهم برداشت و آن همه آشوب در ده به پا کرده را سر جایش می­‌گذارند. تولد در این داستان دو جا نویدِ زندگی جدید را می­‌دهد یک بار در آغاز داستان که زندگی ملیحه و اسد در حال فروپاشی بود و تولد دوقلوها (هر چند با جادو و طلسم همراه بود)، آن را نجات داد و بار دیگر در پایان داستان.
 
آدم‌های این داستان شبیه به آدم‌های دنیای واقعی امروزند‌. از هر تلاشی برای رسیدن به آرزوهای خود فروگذار نیستند. سوال اینجاست که آیا این انتخاب‌ها آگاهانه هستند؟
این داستان در واقع بازنویسی افسانه کهن نیست بلکه ارتباط آدم­‌های ملموس با جهان افسانه­‌هاست. آدم­‌هایی معمولی با تمام آرزوها و خواست­‌های طبیعی با جهانی افسانه‌­ای روبه‌­رو شده­‌اند که زمانی مردم به آن­ها باور داشته‌­اند. پس عجیب نیست که این آدم­‌ها هم برای رسیدن به آرزوهایشان از هیچ تلاشی چشم نپوشند. حتی اگر شده برای بچه‌دارشدن به این افسانه چنگ بیاندازند که خوردن سیبی می‌­تواند بچه‌ای به آغوششان ببخشد. یا از موجوداتی حرف بزنند که خودشان هم نمی­‌دانند واقعا وجود دارند یا نه. آدم­‌های این داستان همگی دنبال گنجی هستند که زیر درختی پنهان شده که اصلا وجود ندارد برای همین است که همگی عادت کرده‌­اند درخت‌ها را بشمارند. اگر آن درخت و گنج وجود نداشته باشد اما دنیای واقعی پر است از انسان‌هایی که به دنبال چیزی هستند که زندگی­‌شان را یک­باره دگرگون کند و آن­ها را به سعادت برساند.
 
می‌توان اینطور برداشت کرد  گنجی که اسد در انتظار کشف آن درخت‌های چهار باغ را می‌شمارد، همان زندگی‌ای است که منتطرش بوده‌اند، هم خودش هم اهالی روستا؟
دقیقا همین­‌طور است. اسد و تمام مردم آن روستا دنبال سعادتی هستند که فکر می­کنند کسی آن را جایی برای آن­ها مخفی کرده و آن­ها باید پیدایش کنند برای همین هم هست که در خانه تمام اهالی کاسه‌­ها و کوزه‌­های شکسته­‌ای است که از زیر زمین و به جای گنج پیدا کرد‌ه‌­اند. کسی چیزی نم‌ی­گوید اما شاید آن کاسه و کوز‌ه‌­ها قسمت‌هایی از آن خوشبختی بزرگ باشند که کسی متوجه زیبایی­‌شان نمی‌­شود و همه در آرزوی پیدا کردن آن گنج بزرگ آن­ها را نادیده می­‌گیرند. همه به جز ملیحه که کاسه‌های شکسته را روی طاقچه چیده است. شاید برای همین است که ملیحه در پایان داستان اسد را مجبور می­‌کند آن گنج بزرگ را برگرداند سرجایش. او قبلا گنجش را هر چند کوچک و شکسته یافته است.

عناصری از جادو، طلسم، موجودات کهن و افسانه‌ای به وفور در داستان‌های نوجوان شما هم نمود دارد. ریشه‌ این علاقه از کجاست؟
شاید اگر من نویسنده نبودم و به جای سال­‌های آخر قرن چهاردهم چند قرن پیش زندگی می­‌کردم حتما جادوگر می­‌شدم! من به افسانه و ادبیات شفاهی بسیار علاقه دارم. باورهای قدیمی اگر چه الان خرافات نامیده می­‌شوند اما هرکدام داستان شگفتی پشت سر دارند که بسیار قابل تأمل است و همه این­ها گنجینه‌­ای بزرگ در اختیار یک نویسنده قرار می­‌دهند. از همه این­ها گذشته من در روستایی به دنیا آمدم که با تمام این­ افسانه‌­ها و باورها پیوندی گسست‌ناپذیر داشت. بعدها که به کرج مهاجرت کردیم تابستان­‌ها و تعطیلات نوروز به روستا بازمی­‌گشتیم و ما برای یک سال قصه و افسانه در ذهنمان انبار می­‌کردیم و روزهایی که در آپارتمان کوچکمان در شهر زندگی می­‌کردیم با پرورش و فکر کردن به آن افسانه‌­ها ذهنمان را به پرواز در می­‌آوردیم.
 
 این اثر از سوی نشر آموت  در ۱۶۸ صفحه و با قیمت 33000تومان منتشر شده است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها