به گزارش خبرنگار
خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در اردبیل، «رضا کاظمی» داستاننویس اردبیلی در سال 1356 در این شهر متولد شد. او سالها در مراکز دولتی و غیردولتی به آموزش داستاننویسی پرداخته و تاکنون از وی دو مجموعه داستان «لاپ او اوزاقلاردا» (خیلی آن دورترها) و «بو شهر اوستدن شئیطان تورونا اوخشاییر» ( این شهر از بالا شبیه تار عنکبوت است) را در بازار کتاب شاهد بودهایم.
تألیف زندگینامه جابر بن حیان به پیشنهاد داوود غفارزادگان، تألیف نخستین سالنامه داستانی استانی، تدوین توپولوژی 40 داستان در ادارهکل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان و ترجمه 99 داستانک از ۹۹ نویسنده خارجی، بخشی از کارنامه ادبی کاظمی است.
سال گذشته دومین نشست از سلسله برنامههای «شبی با یک نویسنده» در اردبیل، به این نویسنده اختصاص یافت و ضمن تجلیل از وی، از تمبر این نویسنده نیز رونمایی شد.
کاظمی بهتازگی رمانی منتشر کرده با نام «دیدَرگین خومپارالار» (خمپارههای سرگردان) که از قرار، نسخه فارسی آن را نیز تا پایان امسال به ناشر خواهد سپرد و تا جایی که میدانیم این اثر نخستین رمانِ تُرکی آذربایجانی در ژانر جنگ و دفاع مقدس است و در فارسی هم کمتر رمانی داریم که به تراژدی سقوط خرمشهر پرداخته باشد. همین رویداد بهانهای شد تا با او درباره سبک و گرایش نوشتاری وی و ماجرای آخرین اثرش به گفتوگو بنشینیم که ماحصل آن را در ادامه میخوانید:
کدام اصل داستاننویسی اهمیت بیشتری برای شما دارد؟
فُرم داستانی برایم اهمیت بسیاری دارد و در فرم هم زبان و لحن داستانی. حتی معتقدم یک داستاننویس وقتی داستاننویس میشود که زبان و لحن داستانیِ مختص خودش را پیدا کند. در داستان، ابزار کار ما کلمه است و اگر نویسنده بداند متناسب با داستانش کدام کلمه را کجا باید بچیند، خواهد توانست خوب بنویسد.
با پیشینهای که از شما سراغ داریم، «مرگ» و «تنهایی» در داستانهای شما بیشتر به چشم میآید. لطفاً در اینباره به مخاطبان ما توضیح دهید.
چند موضوع هست که تقریبا سوژه همه داستانهای دنیاست؛ موضوعاتی ازلی و ابدی مثل مرگ، عشق، تنهایی، روابط انسانی، جنگ و از این قبیل. انسان از همان نخستین روز خلقت به این موضوعها فکر کرده است. این را بهراحتی میشود از مطالعه دنیای اساطیر و قصههاشان فهمید. منِ داستاننویس هم ناگزیر از این دغدغههایم. شاید میشد اینطور هم پرسید که چرا مثلاً از عشق کمتر نوشتهاید؛ من هم پاسخ میدادم «چون آدم عاشق نیز تنهاست». بر این واقعیت نمیتوان چشم بست که تنهایی بهنوعی گریبان همه ما را گرفته است؛ همانطور که مرگ. اما هیچ وقت دوست نداشتهام مرگاندیش باشم. این اتفاق در داستانهایم بخشی از زندگی است، مثل خود زندگی. در هر صورت صادقانهترین پاسخی که میتوانم به پرسش شما بدهم این است که خودم هم نمیدانم... وقتی مینشینم و مینویسم، کلمهها دستم را میگیرند و دوباره میروم سراغ این دغدغهها.
در مجموعه داستان دومتان «بو شهر اوستدن شئیطان تورونا اوخشاییر» تک داستانی هست که نام کتاب از آن انتخاب شده و نخستین مجموعه داستانتان نیز بیشتر فضاهای شهریِ اردبیل را تداعی میکند. دلیل این علاقهمندی یا تأکید چیست؟
راستش ماجراهای داستانهایم بیآنکه از نویسندهشان اجازه بگیرند، در این شهر اتفاق میافتند. خودتان بهتر میدانید که شهرهای داستانی همان شهرهای واقعی نیستند. دوبلینی که جیمز جویس از آن و در آن نوشته، همان دوبلینی نیست که میشود با مسافرت به ایرلند تجربه کرد. ضمن آنکه واقعاً هم نمیشود گفت کدام یک واقعیتر است. بسیاری از نویسندهها از این شهرها، دارند؛ مثل اورهان پاموک و استانبولاش، پاتریک مودیانو و پاریساش، امیرحسن چهلتن و تهراناش و خیلیهای دیگر. میتوان حدس زد انتخاب شهرهای داستانی با زیست ادبی نویسندهها در آنها رابطهای مستقیم دارد. در مورد خودم یکی دیگر از دلایلاش شاید این باشد که این کهن شهر را دوست دارم و همیشه فکر کردهام اردبیل فضای داستانی عجیب و غریبی دارد.
و در رمان خمپارههای سرگردان (دیدَرگین خومپارالار) هم باز از این شهر عنکبوتی نوشتهاید...
بله. این رمان در واقع قصه دو شهر است؛ یکی خرمشهر و دیگری اردبیل.