یکشنبه ۲۴ فروردین ۱۳۹۹ - ۰۹:۲۷
رمان «کنام» ربطی به فیلم «اجاره‌نشین‌ها» ندارد

خانه فیلم «اجاره‌نشین‌ها» در نهایت منهدم می‌شد و یکی از ساکنین آن آپارتمان مالک بود. در این فیلم بحث مشارکت و همدلی وجود نداشت و بیشتر نوعی مواجهه سنت و مدرنیته بود و فقط از نظر لوکیشن شبیه «کنام» است.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) «کنام» سعید کاویان‌پور روایت‌گر ساختمانی است فرسوده و در حال ویران که مامنی برای انسان‌های مختلف از اقشار متفاوت جامعه بوده و حال ساکنین قصد ترک آن را دارند؛ اما به تعمیر و بازسازی این خانه هم فکر می‌کنند ولی درگیر اختلافات، کینه‌توزی‌ها و قهر و آشتی می‌شوند که فرصت ساخت‌و ساز این کنام فراهم نمی‌شود. با این نویسنده درباره اولین رمانش «کنام» گفت‌وگویی انجام دادیم که در ادامه می‌خوانید.
 
گمانم با توجه به این که بخش عظیمی از داستان این رمان در ساختمان می‌گذرد و موضوع حول محور تخریب و بازسازی آن می‌چرخد «کنام» را برای نام رمان انتخاب کردید. آیا نمی‌توانستید از واژه‌های مترادف و هم معنی دیگر استفاده کنید؟ یا با اشاره به معنی کنام، این کلمه را به کار بردید؟
اگر به این کتاب به‌چشم یک رمان تمثیلی نگاه کنیم، شاید اسمش بیشتر توجیه پیدا کند. با دید تمثیلی، «کنام» فقط اشاره به سرپناهی واقعی نظیر آپارتمان داستان نیست. نشانه‌هایی در آن ساختمان وجود دارد که چند معنایی‌اش می‌کند. اولی همان تصوری است که عموما از یک مجموعه آپارتمان مسکونی داریم و مابقی، آنچه به‌واسطه این ساختمان در ذهن تداعی می‌شود. تنوع مرام و مسلک همسایه‌ها ممکن است یادآور اقشار مختلف جامعه یا یک مملکت باشد. روابط آن آدم‌ها، دردها و راه مداواشان، رهنمون به عشق‌اند. وجه مشترک این  نمادها (جامعه، شهر، کشور یا عشق) در این است که همگی نوعی پناهگاه‌ محسوب می‌شوند. کنام، می‌تواند استعاره از هرکدام از این مفاهیم باشد. از همین‌خاطر به عنوان اسم رمان انتخاب شده.


رمان خود را با این جملات آغاز کرده‌اید «این‌جا همه از دم مریض‌اند. نرو ماده، مِرومِروشون هواست. پشت سرت پنجه تیز کرده‌ا‌ند و خیز برداشته‌اند اما تو روت میخندند و حاشا می‌کنند. غافل باشی تلافی عقده‌هاشون رو سرت در می‌آرن.» با خواندن این پاراگراف گویی شخصی در ذهن خود از دیگران شکایت می‌کند؛ اما اگر تا انتهای داستان پیش رویم وبازگردیم می‌توان گمان کرد تمام ماجرای این اثر را در همین چند جمله خلاصه‌کرده‌اید. درست می‌گویم؟ این جملات آغاز گر «کنام» بودند یا بعدها به ابتدای اثر اضافه کردید؟
جمله ابتدای رمان طی بازنویسی تغییر کرده است ولی از اولین نسخه‌ با همین عبارت شروع می‌شد. بیشتر از اینکه خلاصه قصه باشد یک‌جور معرفی است؛ شبیه تابلوی وردی مکانی ناشناخته که نشان می‌دهد آنجا چه‌خبر است. طبعا بیانگر ایده داستان هم هست، مشکل آدم‌های ساختمان؛ کینه‌توزند، متظاهر و از همه مهمتر با یکدیگر همدلی ندارند. نمونه بارزش به تعویق انداختن بازسازی خانه است؛ همه در معرض خطرند ولی از زیر بار مسئولیت شانه خالی می‌کنند که اینجا درست شدنی نیست، خانه از پای‌بست ویران است. ولی به‌تدریج معلوم می‌شود ایراد از خانه نیست. همسایه‌ها بلد نیستند کار گروهی انجام بدهند. بازسازی خانه (به‌صورت مشارکتی) نوعی انگشت گذاشتن روی مشکل آن خانه استعاری است، جامعه‌ای که یاد نگرفته‌اند باهم مشارکت کنند. به‌جای همدلی، از هم فاصله می‌گیرند و انتظار می‌کشند دستی از غیب پیدا شود و اوضاع را سامان بدهد. تنها کاری که بلدند مقصر جلوه دادن همدیگر ا‌ست، حسی که در جمله اول داستان به وفور پیداست. ولی ماجرا طوری رقم می‌خورد که بی‌اعتمادی جایش را به درک متقابل و همدلی می‌دهد. 
 


 
رمان از زاویه دید یکی از شخصیت‌های داستان، شاهین روایت می‌شود؛ اما در مواقعی داستان از دو زبان متفاوت بازگو می‌شود. گویی فردی با اختلالات دو قطبی داستان را با دو نگاه متفاوت بیان می‌کند.
درست می‌گویید، از بعضی روایت‌های شاهین اینطور استنباط می‌شود که اختلال روانی دارد ولی نه اینکه الزاما دوقطبی باشد. شاهین همان اول داستان اعتراف می‌کند ظاهر و باطن‌اش متفاوتند، با خودش هم روراست نیست. کمالگراست، آنقدر از خودش فاصله گرفته که من ایده‌آل، خود واقعی‌اش را سرکوب می‌کند، همانطور که اشاره کردید گویی از دو زبان متفاوت صحبت می‌کند؛ در شرایط عادی تحت سیطره من برتر است و در هیجانات، خود واقعی را بروز می‌دهد. همین فاصله باعث شده که با خودش حرف بزند و من واقعی را «تو» خطاب کند.

این زاویه دید (دوم شخص بدل از من راوی) مصداق مضمون داستان است؛ دو رویی آدم‌ها، توی روی هم می‌خندند و پشت‌سر پنجه تیز می‌کنند. این مشکل در راوی آنقدر حاد شده که نه‌تنها با بقیه بلکه با خودش هم روراست نیست و سرکوبش می‌کند. از دیگران ایراد می‌گیرد درحالی که اوضاع خودش از همه خراب‌تراست؛ درد و مرض‌ تمام همسایه‌ها را می‌شود در او دید. انتخاب این راوی ضرورت داستان بود، ساختارش از مضمون تبعیت می‌کند یا بهتر است بگویم تلاش شده این اتفاق بیفتد. جدا از مشکلات روحی و روانی شخصت‌ها به بعد اجتماعی موضوع هم پرداخته شده است؛ مفاسد اقتصادی، رشوه‌گیری، وکالت‌نامه‌های قلابی، ناامیدی  و بی‌تفاوتی عمومی.
 
می‌توان اینطور برداشت کرد که این کنام یا آشیانه نمونه کوچک یک جامعه بیمارگونه است که هرکسی وارد آن می‌شود، برای اصلاح تلاش می‌کند و پس از چندی همرنگ جماعت می‌شود؟
در گذشته این‌طور بوده، شاهین هم ابتدای امر، همرنگ جماعت می‌شود ولی بعدها به پشتوانه آذر خلاف مناسبات جمعی عمل می‌کنند. پیوند آنها نه‌تنها در زندگی خودشان که برای دیگران هم یک نقطه عطف است؛ بعد از آن دیگر هیچ کدام از همسایه‌ها نمی‌توانند به روال قبل ادامه بدهند.

هر ترفندی می‌زنند، آذر و شاهین کار خودشان را می‌کنند. مانع‌ها را از جلوپا برمی‌دارند و در نهایت به راز مگوی آن خانه پی می‌برند. این روند در فصل‌های آخر داستان نمود بیشتری دارد، هیچ‌چیز به روال قبل نیست. نقاب آدم‌ها کنار رفته، همدیگر را درک می‌کنند و سرانجام همه دست به‌دست هم می‌دهند که اوضاع سر و‌سامان بگیرد.

اوایل داستان همه توجه ما به سمت آذر معطوف می‌شود و او را  فردی ناخلف می‌بینیم؛ اما در طول داستان رازهایی برملا می‌شود که متوجه می‌شویم اتفاقا آذر هم یک قربانی بوده است، همانطور که خود در داستان اشاره می‌کند که اهالی ساختمان مترصد یافتن سپر بلا هستند، گویی این نقش ابتدا به آذر داده شده است؟
 بله ابتدای داستان، توجه همه به آذر است، خودش حضور ندارد و همه پشت‌سرش حرف می‌زنند. به این ترتیب مخاطب اول از چشم همسایه‌ها به آذر نگاه می‌کند؛ دختر سرکشی که به خروس جنگی معروف شده، شبیه گنگسترها لباس می‌پوشد، با آدم‌های ناجور دم‌خور است و مسبب همه مشکلات ساختمان به‌نظر می‌آید. بعد سر و کله‌ آذر پیدا می‌شود و حین کشمکش‌ها در عمل نشان می‌دهد چه‌جور آدمی‌است. به قول خودش یک چوب‌خط بیشتر ندارد، کاری درست است که او را از خودش راضی کند.

اینجا بستری فراهم شده که مخاطب با در نظرگرفتن همه‌ جوانب نسبت به این شخصیت قضاوت کند. پیچیدگی روابط آذر، منصور و وارتان به‌نحوی است که نمی‌شود گفت چه‌کسی قربانی دیگری است. ابتدای امر آذر، بعد منصور و در نهایت می‌بینیم وارتان هم ‌مظلوم واقع شده، هیچ‌کس بی‌گناه نیست و هرسه قربانی هستند. هرکدام سپر بلای دیگری بوده‌اند. نقش آذر (ویژگی که از بقیه متفاوت‌اش می‌کند) بیشتر به رفتارش برمی‌گردد؛ دربند دیگران نیست، به ‌میل خودش زندگی می‌کند. همانی که هست را نشان می‌دهد. همین سوژه از زاویه دید همسایه‌هایی که مبادی آداب‌اند، دختری بدنام تلقی می‌شود.
 
بزرگترین واحد ساختمان را به آذر اختصاص دادید؛ با توجه به این که تنها زندگی می‌کند دلیل خاصی دارد یا صرفا به دلیل ثروتمند بودن پدرش است؟ در بخش‌هایی از رمان «کنام» اشاره به این که واحد بزرگتر مخصوص فردی تنهاست بسیار دیده می‌شود.
واحد آذر چند ویژگی دارد؛ مساحتش از آپارتمانهای دیگر بیشتر است، تازه تعمیر شده و نیاز به بازسازی ندارد. نم‌پس دادن اتاق خواب هم از آپارتمان طبقه بالاست. خود این واحد سالم و سرزنده‌ است، مثل یک جوانِ مهیای جشن و پایکوبی. تضاد فکری آذر با بزرگترها، شیوه زندگی و سن و سال‌اش طوری است که تداعی نسل‌جوان باشد.

شبیه  وجه استعاری‌اش هیچ قدرت اجرایی ندارد با این وجود از بقیه تاثیرگذارتر است و همه خواه‌ناخواه از او پیروی می‌کنند. این نشانه‌ها اگر درست ارجاع بدهند و همسایه‌ها به عنوان نماینده اقشار جامعه تصور شوند در این میان سهم جوان‌ها از بقیه بیشتر است. 

گاهی در حد فاصل بین دو فصل همانند فیلم‌ها اتفاقاتی در داستان رخ می‌دهد که خواننده از آن بی‌خبر است؛ اما در فصل جدید نشانه‌هایی را ارائه می‌کنید که ما به صورت سر بسته  متوجه موضوع می‌شویم. درواقع اطلاعات را به صورت قطره چکانی به مخاطب می‌دهید.
یکی از دلایل‌اش رعایت تنش رو به‌افزایش هر فصل است. اتفاقات بین فصل‌های این رمان عموما شامل روزمرگی‌ می‌شوند یا در مسیر داستان نقش تعیین کننده‌ای ندارند. با فلاش‌بک یا فوروارد به آنها اشاره می‌شود. طبعا چون جذابیت چندانی ندارند خیلی مختصر و در حد ارایه اطلاعات مورد نیازند، به قول شما قطره چکانی.

با این اوصاف گمانم دلیل اصلی کم‌گویی‌هایی که اشاره کردید اعتقاد شخصی من به «کم یعنی زیاد» است. امیدوارم آنقدر زیاده‌روی نکرده باشم که مخاطب از سر سفره‌ این غذای کم، گرسنه بلند شود.
 

صحنه‌ای از فیلم «اجاره نشین‌ها» اثر داریوش مهرجویی
 
جایی خواندم که رمان «کنام» را به فیلم «اجاره نشین‌ها» شبیه می‌دانستند؛ آیا شما فکر مي‌کنید این شباهت بین فیلم و رمان شما وجود دارد؟ آیا این فیلم تاثیری بر داستان شما داشته است؟
تا جایی که یادم است خانه فیلم «اجاره‌نشین‌ها» در نهایت منهدم می‌شد. فقط یکی از ساکنین آن آپارتمان مالک بود و به بقیه حکمرانی می‌کرد. بحث مشارکت و همدلی مطرح نبود. اگر اشتباه نکنم بیشتر مسئله مواجهه سنت و مدرنیته بود. شاید لوکیشن داستان این تصور را ایجاد کرده ولی شخصا شباهتی بین مضمون یا کاراکترهای آن فیلم و «کنام» نمی‌بینم.

به نظر داستان شما جهت اقتباس برای نوشتن فیلمنامه مناسب است؛ نظر شما در این زمینه چیست؟
قبل از هرچیز بگویم صاحب‌نظر نیستم و اینکه این سوال را از اغلب رمان‌نویس‌ها بپرسید جواب می‌دهند نوشته‌شان مناسب اقتباس و تبدیل به‌فیلمنامه‌است. مسلما من هم نمی‌گویم ماستم ترش است، چندتا دلیل دندانگیر هم دارم: اول اینکه «کنام» یک رمان دیالوگ‌محور است. عمده گفت‌وگوهای ذهنی راوی‌اش درخدمت فضاسازی است، نوعی میزانسن محسوب می‌شود. ریتم تند و شخصیت‌های متنوعی دارد که همه با هم در کشمکش‌اند. داستان کهنه نشده، مسئله روز و حال‌ و‌هوایش به ذهن آشناست. سوای وجه عاشقانه‌اش، ساختاری معمایی دارد؛ شخصیت‌ها به‌نوبت در مظان اتهام قرار می‌گیرند و جای‌شان را به بی‌گناه بعدی می‌دهند تا زمینه‌ مکاشفه‌ آخر داستان فراهم شود. راز هولناکی که نشانه‌هایش همه‌جا هست ولی به‌نحوی که جلب توجه نکند. گمانم با این دلایل بیشتر مشخص شد صاحب نظر نیستم.
 
 
نشر چشمه کتاب «کنام» اثر سعید کاویان‌پور را در 252 صفحه، 500 نسخه و با قیمت 42000 تومان منتشر کرده است.
 

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها