«لیبرا»ی روبر پنژه به دوره بعد از جدایی از بکت تعلق دارد

طاهایی گفت: وقتی منتقدان روی شباهت رمان «کلُپ» پنژه با رمان «چطوری‌ست» بکت دست گذاشتند، باعث بحران روحی‌اش شد. خیلی زود از بکت فاصله گرفت و به شهر تور رفت. بحران روحی‌اش زمانی برطرف شد که رمان «تفتیشگاه» را نوشت. این رمان بسیار مورد استقبال منتقدان قرار گرفت و جایزه هم برد.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)  رمان «لیبرا» از روبر پنژه با ترجمه عاطفه طاهایی به تازگی در نشر مشکی منتشر شده است. پنژه یکی از نویسندگان رمان نو فرانسه است که در  آثارش توجه ویژه‌ای به زبان گفتار دارد. او در دوره‌ای دوستی نزدیکی با بکت داشت و شاید همین دوستی منجر به تاثیر گرفتن او از این نویسنده شد. نکته‌ای که از چشم منتقدان هم دور نماند و نقدهای تند و تیزی را متوجه پنژه کرد که نتیجه آن یک دوره افسردگی و دوری از بکت بود تا نثر، زبان و جهان خودش را پیدا کند.

ترجمه «لیبرا» با توجه به بهره‌گیری از زبان گفتار در این رمان، کار دشواری است که طاهایی به خوبی از پس آن برآمده است. او استفاده از نحو جمله در زبان گفتار را به شکسته‌نویسی در ترجمه ترجیح داده است. با عاطفه طاهایی درباره ترجمه رمان «لیبرا» روبر پنژه گفت‌و گویی انجام داده‌ایم که در ادامه می‌خوانید:
 
ابتدا کمی درباره نویسنده‌ رمان«لیبرا» توضیح دهید و اینکه آیا پیش از این کاری از او به فارسی ترجمه شده بود یا نه؟
پنژه نویسنده‌ای‌ست که از رمان بیزار است و عاشق شعر. در واقع شاعر شکست‌خورده‌ای‌ست که به نوشتن رمان روی آورده. در نتیجه رویکردش به رمان با رویکرد یک نویسنده‌ رمان به مفهوم کلاسیک متفاوت است. و همین تفاوت هم باعث شد که  انتشارات مینویی آثار او را منتشر کند و به جمع نویسندگان رمان نو ملحق بشود. با این حال پنژه نویسنده‌ای بود منزوی و برای همین وقتی در اغلب جمع‌ها از نویسندگان به اصطلاح رمان نو فرانسه حرف به میان می‌آید به اندازه‌ دیگر چهره‌های معروف آن شناخته‌شده نیست. در ضمن به واسطه‌ آشنایی و دوستی‌اش با بکت ترغیب شد که نمایشنامه بنویسد و چندین نمایشنامه هم نوشت. در فارسی از پنژه نمایشنامه‌ی آهنگ قدیمی ترجمه‌ آقای حسن ملکی در نشر تجربه و داستان بلند آقای رویا  ترجمه‌ی خانم مهستی بحرینی در نشر نیلوفر قبلا منتشر شده است.

                  
                  عاطفه طاهایی 

در معرفی این نویسنده به چه ویژگی‌هایی از زندگی این نویسنده و آثارش اشاره می‌کنید؟
پنژه بچه که بود به شعر و موسیقی علاقه داشت.  موقع نوجوانی حتا کتابچه‌ای از شعرهایش درست کرد.  بعد هم در سوییس حقوق خواند و مشغول به کارشد اما خیلی زود کار وکالت را رها کرد و بعد از جنگ جهانی دوم به فرانسه رفت و آنجا در رشته‌  نقاشی تحصیل کرد. اما در نهایت تسلیم نوشتن شد. همه‌ این علایق و آموزش‌ها به نحوی در شکل‌گیری سبک و ساختار آثار او تأثیر داشت. همان طور که اشاره کردم روبر پنژه از نویسندگان به اصطلاح رمان نو محسوب می‌شود. پنژه در موخره‌ای که بر رمان «لیبرا» نوشته به صراحت به تفاوت اساسی خودش با بقیه رمان‌نوی‌ها اشاره می‌کند. البته رمان‌نوی‌ها هرکدام سبک و سیاق خودشان را دارند اما به طور کلی منتقدها که به طبقه‌بندی کردن علاقه‌ زیادی دارند به مکتب رمان نو، مکتب نگاه هم گفته‌اند. پنژه در این موخره می‌گوید که بیشتر به گوش اهمیت می‌دهد و هربار برای نوشتن لحنی را انتخاب می‌کند که گوش ضبط کرده و بعد اضافه می‌کند: «منظورم از چیزی که گوش ضبط کرده، زبان گفتار است» این رمان هم از همین منظر با سایر رمان‌های نو متفاوت است.
 
به این ویژگی روبر پنژه و توجه او به زبان گفتار و لحن‌ها اشاره کردید. این ویژگی و توجه به لحن و گفتار به چه میزان در ترجمه قابل برگردان است؟
خوب اصولا بین ترجمه‌ اثر و خود اثر همیشه فاصله‌ای وجود دارد. و من هم مثل همه‌ مترجم‌ها سعی می‌کنم این فاصله را به حداقل برسانم و در مورد این اثر هم نهایت سعی‌ام را کرده‌ام. حالا این که چقدر موفق بوده‌ام یا نبوده‌ام به منتقد حوزه‌ ترجمه برمی‌گردد. اما این موضوع که اصولا چه میزان از ویژگی‌های سبکی یک اثر قابل برگردان است آن قدر به زبان مقصد ربط ندارد که به خلاقیت و سواد مترجم. مترجم هرچقدر تواناتر و مسلط‌تر باشد این میزان بیشتر است. در مورد لحنی که پنژه در این کتاب به کار برده  لحن آدم عامی و فضولی‌ست که در عین حال می‌خواهد خودش را با فرهنگ جلوه بدهد،

همین‌طور گاهی حس می‌کنی صدایی از اعماق وجودش در مواجهه با زندگی و مرگ بیرون می‌آید. من برای اجرایی کردن زبان گفتار در رمان دو راه داشتم یا این که به فارسی شکسته بنویسم یا کتابت. راستش خواندن یک رمان دویست صفحه‌ای به فارسی شکسته، کار عذاب‌آوری‌ست و من نمی‌خواستم بر سختی‌ خواندن این رمان اضافه کنم. به علاوه این حرف استاد ابوالحسن نجفی همیشه در گوشم است که برای انتقال زبان گفتار به جای شکسته‌نویسی بهتر است نحوی را به کار ببندیم که قادر باشد حالت گفتاری را انتقال بدهد. پنژه هم در مؤخره‌ خودش در لیبرا  از «نحو قاعده‌مند نشده‌ی گفتار» می‌گوید. جست و جو برای یافتن این نحو‌ قاعده‌مند نشده به دانش زبانی نویسنده و خواننده، هردو، و در نهایت مترجم اضافه می‌کند.
 
       


الان چیدمانی در کتاب داریم که خیلی از گفت‌و‌گوها، لابه‌لای روایت آمده‌ و جدا نشده‌اند، همان است که در نسخه اصلی بود؟
بله. دقیقا عین متن کتاب آمده است. در کتاب اصلی هم شکل بندها به همین صورت است. جمله‌ها در هر بند فقط با ویرگول از هم جدا شده‌اند و خود بند فقط با نقطه یا سه نقطه پایان می‌یابد. در دو سه مورد یا بیشتر، در قسمت اجرای یک نمایش توسط عده‌ای در رمان، که واژه‌های عادی مثل «جوانی» با حرف بزرگ نوشته شده بودند به خودم اجازه دادم از گیومه استفاده کنم. ولی کلیتش به همان شکلی است که در نسخه‌ اصلی بود.
 
شما پیش از این نمایشنامه‌ای از ژان ژنه ترجمه کرده‌اید. او هم به لحاظ نسلی به نسل این‌ها تعلق دارد. و در عین حال به زبان گفتار هم توجه ویژه‌ای داشت. اما مجموع روایت، چیدمان و کارهای فرمی که این‌ها انجام می‌دهند، منجر به پیچیدگی اثر می‌شود. آیا این نوع نگاه و این جنس از زیبایی‌شناسی در ادبیات و ادبیات نمایشی امروز فرانسه، هنوز هم رایج است و ادامه دهندگانی دارد؟
 حقیقتش را بخواهید در جریان ادبیات روز فرانسه نیستم. کار ترجمه، مجال زیادی برایم باقی نمی‌گذارد. اما یک چیز را می‌توانم بگویم، این که ادبیات، مثل همه‌ رشته‌های هنری یک طیف را می‌سازد که پاسخگوی سلیقه‌های مختلفی‌ست. نویسنده‌ای در جست‌و‌جوی ویژگی‌های زبانی، فرمی و در واقع به دنبال کشف در ادبیات است. نویسنده‌ دیگر، دغدغه‌ها‌ی دیگری دارد و مسیر حاضر و آماده‌ای را برای خلق اثر طی می‌کند. این موضوع همیشه در همه‌ دوره‌های تاریخی و درهمه‌ی زبان‌ها کمابیش وجود داشته است. آن کسی که مسیر تازه‌ای می‌سازد ذهن مخاطبش را فعال و هشیار می‌خواهد. و البته چنین نویسندگان و مخاطبانی طبیعی‌ست که در اکثریت نباشند؛ نیستند ولی همیشه وجود دارند.

بیشتر سوال من این بود که آیا رمان‌نویی‌ها ادامه‌دهندگانی هم داشته‌اند یا اینکه یک نحله ادبی و فلسفی بوده که آمده و نویسندگانی هم داشته و گذشته؟
اگر منظور رمان نو به معنای خاص آن است یعنی نوشتن رمان نو به سیاق روب‌گری‌یه یا ساروت و دیگران که البته هرکدامشان شیوه‌ خودشان و تجربه‌های خودشان را دارند، گمان نمی‌کنم. اما اگر رمان نو را به معنای رمانی بگیریم که در قواعد و قوانین رمان کلاسیک چون و چرا می‌کند و سعی می‌کند با توجه به مسائل زمانه‌ای که نویسنده در آن زندگی می‌کند زیبایی‌شناسی خودش را داشته باشد، خیلی از رمان‌های قبل از این نحله رمان‌های نو محسوب می‌شوند مثل  رمان «موج‌ها»ی ویرجینیا وولف که هنوز خوانده می‌شود یا رمان کافکا، جویس، فاکنر و. . .
 
در مقدمه‌ کتاب آمده که منتقدان به تاثیر بکت بر ادبیات روبر پنژه  اشاره کرده‌اند. هر چند که دوستی نزدیکی هم بین این دو وجود داشت. آیا در رمان لیبرا ما هنوز با تاثیر بکت مواجهیم یا خیر؟
خب وقتی منتقدان روی شباهت رمان «کلُپ» پنژه  با رمان «چطوری‌ست» بکت دست گذاشتند زنگ خطر برایش به صدا درآمد و باعث بحران روحی‌اش شد. خیلی زود از بکت فاصله گرفت و به شهر تور رفت. بحران روحی‌اش زمانی برطرف شد که رمان «تفتیشگاه» را نوشت. این رمان بسیار مورد استقبال منتقدان قرار گرفت و جایزه هم برد. رمان لیبِرا  هم به دوره‌ی پس از این جدایی تعلق دارد. این رمان چه به لحاظ نثر و چه به لحاظ ساختار  و محتوا ربطی به آثار بکت ندارد.
 
کتاب دیگری در دست ترجمه ندارید؟
چرا. مشغول ترجمه‌ی زندگینامه ی یک شاعر  هستم. کتاب دیگری هم هست؛ مجموعه‌ای از اشعار و مقالات «برنار نوئل» فرانسوی که قرار است نشر اتفاق چاپ جدیدی از آن را منتشر کند. در این چاپ جدید ترجمه‌ی آخرین شعر برنار نوئل اضافه خواهد شد.  برنار نوئل از دوستان آقای رویایی است و هنوز هم در قید حیات است. اشعار برنار نوئل به اندیشه‌ی آقای رویایی در شعر یعنی شعر حجم نزدیک است و به دنبال تاثیر بی‌واسطه و دریافت سریع مخاطب نیست. برنار نوئل به ایران هم سفر کرده و در این باره متن زیبایی نوشته است که در این کتاب آمده است.
 
در حوزه‌ نمایشنامه چطور؟ ترجمه جدیدی ندارید؟
نه!....  در این مدت به نمایشنامه‌ی جالبی که بخواهم ترجمه کنم برنخورده‌ام. دلیل دیگر هم به این برمی‌گردد که در ترجمه خط خاصی را دنبال نمی‌کنم. معمولاً هم متن‌هایی را انتخاب می‌کنم که برایم جالب باشد و از هر نظر من را درگیر خودش کند. این کار باعث می‌شود توانایی زبانی و ذهنی‌ام درجانزند، می‌خواهم ببینم از پس آن بر می‌آیم یا با این یکی چطور باید برخورد کنم. گاهی مجبور شده‌ام قبل از ترجمه‌ی یک اثر متن‌ها و نثرهای خاصی را بخوانم و یاد بگیرم. برایم مثل یک جور ماجراجویی‌ست در زبان. البته متن‌هایی هم ترجمه کرده‌ام که در آنها فقط انتقال معنا مهم بوده.
 
و سخن آخر درباره‌ «لیبِرا»؟
فقط می‌خواهم نکته‌ای را در خواندن این رمان توصیه کنم. چون این رمان، مانند رمان کلاسیک، شخصیت‌پردازی ندارد و  تعداد اسامی هم زیاد است،  ممکن است پیگیری ارتباط شخصیت‌ها و دنبال کردن ارتباط منطقی بین‌شان مخاطب را سردرگم کند. این رمان، رمانی‌ست که به قول روب‌گر‌ی‌یه «مدام ابداع می‌شود» یا به قول خود پنژه «مدام خودش را نابود می‌کند» این نتیجه‌ رفتار حافظه‌ راوی‌ست که دچار فراموشی می‌شود، جزئیات را درست به خاطر نمی‌آورد و یا در بازگویی یک روایت حافظه‌اش هربار چیزهایی را می‌سازد و به آن اضافه می‌کند یا چیزهایی را تغییر می‌دهد. این کاری‌ست که آدم‌ها موقع بازگو کردن یک خاطره می‌کنند. شده است که یک خاطره‌ مشترک را به چند روایت از زبان آدم‌های درگیرش می‌شنویم، نمی‌دانیم کدام درست است، با این حال گوش می‌دهیم و خودمان را هربار به آن می‌سپریم. خواننده‌ رمان لیبرا هم بهتر است خودش را به جریان رمان بسپرد و در آن شناور باشد، همان طور که در اتفاقات زندگی شناور است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها