شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۷ - ۱۱:۴۶
بازگشت به کلاسیک‌ها/ادبیات در حواشی‌ گم خواهد شد

مهدی ابراهیمی لامع در توضیح رمان بی کرانگی گفت: من به شیوه نگارش رمان‌های کلاسیک علاقه بسیار زیادی دارم و در این اثر سعی کردم که به آن بازگشت بزنم؛ البته این در شرایطی است که شما در این کتاب می‌بینید که تکنیک خاطره‌نویسی، نامه‌نگاری، فلاش‌بک و چند تکنیک دیگر استفاده شده است

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، مهدی ابراهیمی لامع، نویسنده و منتقد ادبی که پیش از این دو مجموعه داستان در سال‌های 89 و 92 با انتشارات افراز و هزاره ققنوس منتشر کرده بود و به تازگی دست به انتشار نخستین رمان خود به نام «بی‌کرانگی» زده است. لامع در گذشته بیشتر به دلیل داستان‌های کوتاه‌اش توانسته بود نظر کارشناسان را به خود جلب کند و در همین راستا چندین جایزه مختلف ادبی در کارنامه‌اش دیده می‌شود؛ اما او با انتشار رمان «بی‌کرانگی» و چاپ‌های بعدی اثر 500 صفحه‌ای خود نشان داد که در رمان‌نویسی نیز حرفی برای گفتن دارد. در همین راستا با او هم کلام شده‌ایم تا درباره اثر جدیدش صحبت کنیم.
 
چاپ نخست رمان «بی‌کرانگی» در نمایشگاه کتاب تهران به پایان رسید و به نظر می‌رسد استقبال از آن خوب بوده است، آیا برای فروش کتاب برنامه‌ریزی و تبلیغات ویژه‌ای داشته‌اید؟
به آن شکلی که شما می‌گویید نه؛ اما بدون شک هر فردی دوست دارد اثرش دیده شود و در این راستا نیز تلاش‌هایی را انجام می‌دهد و من نیز طبیعتا از این قاعده مستثنی نبودم. از این رو، دو سه هفته قبل از اینکه کتاب زیر خط چاپ برود، تبلیغ را شروع کردم؛ اما این به آن شکل نبوده است که بروم و بخواهم حضوری و چشم در چشم تبلیغ کنم؛ بلکه در وبلاگ و پیج شخصی خودم، تکه‌هایی از کتاب و یک معرفی از داستان منتشر کردم که برخی دوستان نیز لطف داشتند و متن‌ها را در وبلاگ و صفحه‌های شخصی‌شان منتشر کردند. در روزهای نمایشگاه کتاب تهران نیز، دو روز در غرفه نشر حاضر شدم که در مجموع شاید به زحمت به 6 ساعت برسد. واقعیت این است که من تلاش کردم تمام سعی‌ام را در کتاب انجام دهم و اگر تبلیغی هم هست، خود کتاب آن را انجام دهد. این کتاب از نظر من اثری است که می‌توان از آن دفاع کرد و پشتش ایستاد و گفت که من آن را نوشته‌ام اما چنین کاری را انجام نداده‌ام؛ چراکه نمی‌خواستم مخاطب احساس کند که کسی در حال گول زدن اوست. من همه چیز را رها کردم و اجازه دادم کتاب خودش مسیرش را پیدا کند.
 
طرح اولیه یک رمان بر اساس یک دغدغه شکل می‌گیرد و نویسنده بعد از کشف آن موضوع به پرداخت آن می‌پردازد. طرح اولیه «بی‌کرانگی»‌ چطور شکل گرفت؟
من از سال‌ها پیش داستان کوتاه می‌نوشتم اما همیشه به خودم می‌گفتم که انسان باید درباره یک موضوعی کتاب بنویسد که ماندگار شود و به این نتیجه رسیدم که هر چقدر سوژه انسانی‌تر و به زندگی انسان‌ها نزدیک‌تر باشد، آن موضوع ماندگارتر خواهد بود. حال شما می‌توانید نمونه‌های موفق این گونه نوشته‌ها را در رمان «بر باد رفته» در نظر بگیرید و جلو بیایید. اگر بخواهم به شما بگویم که ایده نگارش این اثر چطور به ذهنم رسید باید بگویم که تمام ایده‌های من چه در داستان‌هایی که در حوزه بزرگسال و چه در داستان‌هایی که برای حوزه کودک و نوجوان نوشته‌ام در این اثر جمع شده و آمده‌اند؛ حتی بد نیست بگویم که من به دلیل انتشار این کتاب از دو رمانم صرف‌نظر کردم؛ چراکه فکر کردم هر حرفی که باید می‌زدم، در این اثر زده‌ام و سطح آن دو از این کتاب پایین‌تر است؛ به همین دلیل نباید آن‌ها را چاپ کنم. تمام سوژه‌ها و ایده‌ها به‌صورت شهودی به من انتقال پیدا می‌کند. برای مثال وقتی در مترو به افراد نگاه می‌کنم، تمام تلاشم را انجام می‌دهم که زیاد به آن‌ها خیره نشوم تا ناراحت نشوند؛ اما واقعیت این است که من به دنبال ایده‌ها و سوژه‌های اجتماع می‌گردم. حتی گاهی وقتی یک متن خوبی از یک نویسنده می‌خوانم ناخودآگاه وارد دنیای دیگری می‌شوم. در کل باید بگویم که سال 90 ایده اولیه این رمان شکل گرفت و من شروع به نوشتن این اثر کردم و در آن زمان «بی‌کرانگی» یک رمان عاشقانه-فانتزی بود و وقتی تمام شد حدود 100 صفحه داشت؛

پس از اتمام رمان را به یکی از دوستان مطرح حوزه داستان دادم تا نظرش را در این رابطه بیان کند. او اثر را خواند، خوشش آمده بود اما معتقد بود که بخش فانتزی اثر زیاد است و باید کم شود. بعد از آن کتاب را کنار گذاشتم؛ اما بعد از چند وقت دوباره سراغ کتاب رفتم و آن را خواندم و متوجه شدم که پرداختی که روی داستان انجام شده، بسیار خام و بچگانه است؛ به همین دلیل روی کتاب کار کردم که نسخه بعدی حدود 250 صفحه شد. روش من به این شکل است که ابتدا یک داستانی را می‌نویسم و چندین بار آن را بازنویسی می‌کنم و در هر بازنویسی بخش‌های اضافه و بخش‌هایی کم می‌شود. در این ویرایش‌ها به اتفاقات بسیار شاخه و برگ دادم و تلاش کردم تا به شکلی به جذابیت‌های داستان بیفزایم. حتی در برخی مواقع ساختار داستان را تغییر دادم که کار بسیار سختی بود؛ چراکه در رمانی به این حجم اگر ساختار بخشی را تغییر بدهیم، این کار، روی سایر بخش‌ها نیز اثر می‌گذارد و باید آن بخش‌ها را نیز تغییر داد. من تقریبا 15 بار این کار را انجام داده‌ام. در ویرایش‌های بعدی متوجه شدم که کتاب هنوز خیلی جای کار دارد و به خودم می‌گفتم که حیف است که کتاب را به این شکل راهی بازار کنم. بنابراین تصمیم گرفتم موضوع عشق را که یک موضوع انسانی است و برای همه انسان‌ها مفید است،به شاخه‌های دیگری پیوند بزنم. این اتفاق رخ داد و کتاب به 500 صفحه رسید و در این هنگام ویرایش نهایی را آغاز کردم که فکر می کنم در این مرحله رمان پنج بار بازخوانی شد. شاید عده‌ای فکر کنند که اغراق است اما باور کنید که بعضی وقت‌ها به شکلی در کتاب گیر می‌افتادم که یک هفته برای یک پاراگراف زمان می‌گذاشتم تا آن چیزی که دوست دارم دربیاید.
 
با توجه به توضیحات داده شده این کتاب پروژه زمان‌بری بوده است. چقدر برای نگارش این اثر زمان گذاشتید؟
من بیش از پنج سال از عمرم را صرف نگارش این رمان کردم. البته باید بگویم که علاقه داشتم تا کار قابل قبول تولید کنم و کسی من را مجبور نکرده بود که چنین کاری انجام دهم. واقعیت این است که بعد از پنج سال کار کردن وقتی به صفحات کتاب نگاه می‌کنم ترس تمام وجودم را می‌گیرد؛ به هر حال خیلی خوشحالم که این اثر بالاخره زیر خط چاپ رفت و منتشر شد. شاید تعریف از خود باشد اما این روزها وقتی دلم می‌گیرد، می‌روم و صفحاتی از کتاب را می‌خوانم؛ چراکه من فقط این رمان را ننوشتم؛ بلکه خودم با آن رشد کردم. من با تک‌تک شخصیت‌های این کتاب زندگی کرده‌ام. گاهی با یک نفر خندیده‌ام و گاهی با شخصیت دیگر گریه کرده‌ام. در خیلی از جاهای این کتاب به رشد عاطفی و ذهنی رسیده‌ام و تجربه‌های نوشتاری‌ام بیشتر شده است. به عبارتی بهتر است که بگویم با کامل شدن این رمان من هم کامل شدم.
 
 
از شخصیت‌های کتاب صحبت کردید. این کتاب در مجموع هشت شخصیت اصلی دارد. کمی درباره این کاراکترها صحبت می‌کنید؟
همان‌طور که توضیح دادید این کتاب از هشت شخصیت اصلی تشکیل شده است و مخاطب در این اثر با شخصیت‌هایی روبه‌رو است که از نظر سنی بین 3 تا 80 سال را شامل می‌شود. هر کدام از شخصیت‌های این رمان دغدغه‌های متفاوتی دارند. در این اثر می‌خوانیم که دو نفر در حال عاشق شدن هستند و از آن طرف دو نفر در حال طلاق گرفتن. یک نفر قصد دارد سختی‌های گذشته را جبران کند، نفر دیگر به دنبال بهشت می‌گردد.
 
پنج سال برای نگارش یک رمان زمان زیادی نیست؟
کسی شاید این موضوع را باور نکند که من پنج سال از عمرم را صرف این کتاب کردم؛ چراکه وقتی به کتاب‌های بازاری و خیلی از این کتاب‌هایی که جایزه می‌گیرد نگاه می‌کنیم، متوجه می‌شویم که این آثار به فن و تکنیک تکیه می‌کنند. مهم‌ترین هدف من این بوده است که این اثر به لایه‌های زندگی افراد نزدیک باشد و به همین دلیل مهم نبود که چقدر زمان می‌برد.
 
مهدی ابراهیمی لامع در نگارش این کتاب تنها دغدغه قصه‌پردازی نداشته و بدون شک به موضوعات مختلف دیگری نیز پرداخته است. کمی از سایر نگاه‌هایی بگویید که به این اثر وارد شده است.
واقعیت‌ این است که چند محور را در این کتاب دنبال کردم و برایم اهمیت داشت و به جرات می‌گویم که اگر این‌ها نبودند، این اثر را نمی‌نوشتم. من دوست داشتم تا بستر این کتاب رئال اجتماعی باشد و به زندگی انسان‌ها ربط داشته باشد؛ موضوع و نکته‌ای که من در بسیاری از آثار نمی‌دیدم. بعد از این برای من بسیار اهمیت داشت که در نگارش این اثر از کلمات فارسی استفاده کنم و می‌توانم در اینجا بگویم که حدود 95 درصد از واژه‌های این کتاب فارسی است. دغدغه‌ها بسیار زیاد است که شاید در اینجا مجال پرداختن به همه آن‌ها نباشد؛ بنابراین پیشنهاد من به دوستان مطالعه این اثر است.
 
شما پیشگفتاری در ابتدای کتاب آورده‌اید و به این اشاره داشتید که این رمان از 110 هزار کلمه تشکیل شده است که بیش از 95 درصد آن فارسی است. این پیشگفتار لازم بود؟
من وقتی یک رمان می‌خوانم خیلی علاقه‌مند هستم تا بدانم که نویسنده برای نگارش آن چقدر زحمت کشیده است. برای مثال پیگیر آن بودم که مارکز یا ساراماگو به چه شکل نوشته‌اند. برای ابتدای این کتاب هم یک پیشگفتاری آماده کرده بودم که خیلی مفصل‌تر از این چیزی است که شما در ابتدای کار می‌بینید اما به دلیل آنکه نمی‌خواستم مخاطب احساس کند که به تبلیغ خودم می‌پردازم، بخش قابل توجهی از آن را حذف کردم و تنها در یک صفحه منتشر شد.
 
چه اصراری به فارسی‌نویسی وجود دارد؟ 
استفاده از واژگان فارسی برای من خیلی مهم بود؛ چراکه در همین روزنامه‌ها، کتاب‌‌های داستانی، شعر و حتی کتاب‌های درسی اگر یک آماری منتشر کنیم متوجه می‌شویم که بیش از 50 درصد کلمات عربی است. فاجعه آنجاست که برای هیچکس هم مهم نیست که ما در حال حاضر به زبان فارسی صحبت نمی‌کنیم.
 
این حرف شما درست اما وقتی ما از زبان محاوره فاصله بگیریم، کار ساختگی به نظر می‌رسد و مخاطب حس بدی را از متن می‌گیرد. برای مثال اگر شما در کتاب از واژه «درود»‌ به جای «سلام» استفاده کنید، حس یک متن ساختگی به مخاطب دست می‌دهد و شاید نتواند به راحتی با کتاب ارتباط برقرار کند. البته این مشکل در کتاب شما وجود ندارد. این مشکل را چطور رفع کردید؟
بخشی از این تلاش پنج ساله صرف آن شد که از این واژه‌ها به شکلی استفاده کنم که برای خواننده روان باشد تا به راحتی بتواند با آن ارتباط برقرار کند. واقعا شاید اگر به این قدر روی زبان حساس نبودم این کتاب دو، سه سال پیش منتشر شده بود. متاسفانه ما به زبان فارسی بی‌توجه شده‌ایم، زبانی که افغان‌ها و تاجیک‌ها خیلی بیشتر از ما حواس‌شان به آن است. یکی از آرزوهای من این بود که کتابم را به این شکل بنویسم به همین دلیل از رخ دادن چنین اتفاقی بسیار خوشحال هستم.
 
بعد از  این اثر هم باز به همین شکل و با همین زبان آثارتان را خواهید نوشت؟
قطعا همین‌ طور است! البته این را باید بگویم که من در نگارش این کتاب از کلمات قلمبه‌سلمبه استفاده نکردم و بیشتر از واژه‌هایی استفاده شده است که معادل فارسی آن را داریم و اصلا زیباتر هم است.
 
برای استفاده از این شکل نوشتار نگران آن نبودید که زبان کهنه به نظر بیاید یا ریتم ابتدایی کند شود و مخاطب نتواند با آن ارتباط برقرار کند؟ برای مثال این روزها بسیار مد شده است که نویسندگان با تعریف یک صحنه غیرطبیعی در صفحه نخست داستان، مخاطب را هیجان زده می‌کنند و بعد به تعریف داستان می‌پردازند.
تا آنجایی که می‌توانستم روی موضوع کتاب، ریتم و روند حرکتی آن کار کرده‌ام؛ در کل باید این نکته را مطرح کنم که من در این اثر به همه چیز فکر کرده‌ام. حتی شاید بد نباشد که بگویم ناشر اصرار داشت که اسم کتاب عوض شود اما من واقعا نمی‌توانستم این کار را انجام دهم؛ چراکه حتی اسم داستان روی روند حرکتی و فصل‌ها تاثیرگذار است. من در این کتاب مسیری را طی کردم تا مخاطب واقعی کتاب به سمتش بیاید. من تلاش کردم تا رمان علاوه بر سرگرم کردن مخاطب، حرفی برای گفتن داشته باشد و نگاه خواننده را نسبت به پیرامونش تغییر دهد؛ در کل کسی مخاطب این کتاب است که به معنی واقعی کلمه بخواهد رمان بخواند. من برای مخاطبی که قرار است برای این کتاب پول بدهد ارزش قائل شده‌ام چراکه در حال حاضر 40 هزار تومان پول دادن برای خرید کتاب کار ساده و راحتی نیست.
 

شما داستان رئال آغاز می‌کنید اما در دو فصل آخر مخاطب با یک داستان سورئال روبه‌رو است. دلیل این کار چیست؟
شاید حرف شما درست باشد اما نمی‌خواهم از واژه‌ای مثل سورئال برای دو فصل پایانی استفاده کنم. من در فصل‌های ابتدایی تلاش کردم رئال بنویسم اما این نوع نوشتار در دو فصل آخر تغییر می‌کند و مخاطب با فضای جدیدی روبه‌رو می‌شود و او را کنجکاو می‌کند که در صفحات بعدی سرک بکشد تا ببیند چه اتفاقی در حال رخ دادن است.
 
نگارش این رمان با سایر آثار شما چه تفاوت‌هایی دارد؟
داستان‌های کوتاه من در چهار جشنواره ادبی برگزیده شده است و من در این آثار بیشتر از تکنیک استفاده کرده‌ام اما نخواسته‌ام که چنین نسخه‌ای را برای این رمان هم بپیچم؛ چراکه رمان و داستان تنها تکنیک نیست. داستان باید مخاطب را بگیرد، او را همراه خودش کند و به یک شکلی داستان و مخاطب برای مدتی باید با هم زندگی کنند.
 
هر نویسنده‌ای از روزگاری که با کتاب عجین شده است، دوست داشته تا مانند نویسنده مورد علاقه خود بنویسد و شناخته شود. رمان‌نویسان مورد علاقه شما چه کسانی هستند و آیا تفکرات آنها به شما شبیه است؟
بزرگ‌ترین اساتید من در حوزه داستان‌نویسی کسانی هستند که تا به حال آن‌ها را ندیده‌ام. شاید جالب باشد که برای شما بگویم که ما تا به امروز  محمود دولت‌آبادی را از نزدیک ندیده‌ام. البته برای این کار دلیل داشته‌ام و به این شکل نبوده که نتوانم این کار انجام دهم. در واقع نمی‌خواستم به حواشی ادبیات نزدیک شوم؛ چراکه این نگاه‌ها به نوشتن لطمه می‌زند. شما وقتی به یک نشست می‌روید که در آنجا به جای ادبیات حرف موضوعات مختلف بیان می‌شود، بدون شک ادبیات گم خواهد شد. من علاقه‌ای به حواشی نداشتم بنابراین سعی کردم فاصله بگیرم و تنها بخوانم. من در بین نویسندگان ایرانی، آثار محمود دولت‌آبادی و نثرش را بسیار دوست دارم و در نویسندگان خارجی شاید بیش از همه ساراماگو را دوست داشته باشم؛ چراکه به من نشان داد که من در چه باغی باید قدم بگذارم.
 
به همین دلیل ما در «بی‌کرانگی» رگ‌های رمان‌نویسی کلاسیک را حس می‌کنیم؟
من به شیوه نگارش رمان‌های کلاسیک علاقه بسیار زیادی دارم و در این اثر سعی کردم که به آن بازگشت بزنم؛ البته این در شرایطی است که شما در این کتاب می‌بینید که تکنیک خاطره‌نویسی، نامه‌نگاری، فلاش‌بک و چند تکنیک دیگر استفاده شده است.
 
جمله‌ای بین نویسندگان رایج است که می‌گوید: «رمانی که با رمان‌های قبل از خودش گفت‌وگو نکند، اصلا رمان نیست.» از طرفی نویسنده تنها صنعتگر نیست که فقط نوشتن بلد باشد. برای مثال می‌شود به یوسا اشاره کرد که هم نویسنده است و هم سیاستمدار. شما برای رسیدن به این کار چه پژوهش‌هایی انجام دادید؟
رشته تحصیلی کارشناسی ارشدم، پژوهش و هنر بود به همین دلیل هنر را بسیار دوست دارم اما واقعا عشق اولم ادبیات است. به هر حال قبل از این کتاب، اسطوره‌های ایران و جهان را خوانده بودم و روی تاریخ هنر مطالعه و پژوهش بسیار زیادی داشته‌ام. در زمینه واژه‌های فارسی نیز تحقیقات و پژوهش‌های بسیار زیادی انجام داده بودم که همه این‌ها در این کتاب من را کمک کرد.
 
در این پنج سال فقط به این کتاب پرداختید یا آثار دیگری هم نوشته‌اید؟
نه. آثار زیادی نوشته‌ام. در همین پنج سال چند مجموعه داستانم را کامل کرده‌ام؛ همچنین در حوزه کودک و نوجوان چند کتابی را قلم زده‌ام و در چند جشنواره شرکت کردم. اما در همین مدت با خودم عهد بستم که تنها خودم را در معرض داوری قرار دهم. یعنی داوری نکنم و تنها داوری شوم. شاید در این مدت تنها در یک جلسه به‌عنوان سخنران حضور پیدا کرده‌ام و آن هم تنها چند دقیقه محدود بود. علاقه من این است که از طریق اثرم شناخته شوم و نه حواشی کار ادبیات.
 
شما پیش از این کتاب، داستان‌های کوتاه و مینی‌مال موفقی منتشر کرده بودید. چطور به سمت نگارش و چاپ یک کتاب 500 صفحه‌ای رفتید؟ این کار باتوجه به حوصله مخاطب خطر پذیری محسوب نمی‌شود؟
همه چیز به ظرفیت کتاب بستگی دارد و حرف شما درست است؛ چراکه بیشتر دوستان نویسنده این روزها کتاب‌های 100 تا 200 صفحه‌ای منتشر می‌کنند که وقت کم‌تری از خودشان و مخاطب می‌گیرد. از طرفی به دلیل حجم و قیمت کم‌تر بیشتر مورد استقبال قرار می‌گیرد و اگر بخواهم شفاف با شما صحت کنم باید بگویم که من هم چنین قصدی داشتم و همان‌طور که توضیح دادم در ابتدا می‌خواستم که یک کتاب 100 صفحه‌ای بنویسم اما بعد از مدتی دیدم که این موضوع و طرح داستان حیف می‌شود، به همین دلیل با اطمینان خاطر به این موضوع پرداختم. من ادبیات را با داستان‌ کوتاه شروع کردم و حتی بعد از انتشار این کتاب به شما می‌گویم که داستان کوتاه نوشتن، کار دشوارتری از رمان نوشتن است؛ چراکه شما با تعداد کلمات کمتری باید یک داستان را روایت کنید. البته تعریف بهتر این است که بگویم داستان کوتاه سخت‌تر نیست؛ بلکه تکنیکی‌تر است. من در داستان کوتاه یاد گرفتم که چه کاری باید انجام دهم و دقیقا همان را روی رمان «بی‌‌کرانگی» پیاده کردم. من از داستان کوتاه شروع کردم اما بیشتر به رمان نوشتن علاقه دارم.
 
شما در انتخاب زاویه دید این رمان از سوم شخص استفاده کردید اما این راوی اصلا علاقه‌ای ندارد تا کمی مسائل را تجزیه و تحلیل کند و فقط روایت می‌کند. دلیل انتخاب چیست؟
زاویه دید این رمان «سوم شخص نمایشی»‌ است. یعنی مانند دوربین عمل می‌کند و همه چیز را با جزئیات توضیح می‌‌دهد، اما دست به قضاوت نمی‌زند. فقط بعضی وقت‌های خیلی کم وارد ذهن نوید می‌شود.
 
این راوی بسیار جزءنگر است؟
بله من این نوع نگاه را از مارکز یاد گرفتم. مارکز می‌گفت که اگر می‌خواهید چیزی تعریف کنید که مردم آن را باور داشته باشند، روی آن ریز شوید. برای مثال اگر می‌خواهید بگویید که من در اتاقم پنج فرشته دیده‌ام بگویید که دو فرشته قد کوتاه و سه فرشته قد بلند در اتاقم دیدم که یکی از آنها صورتش فلان شکل بود.

سخن آخر...
من از اظهار نظر دوستان استفاده می‌کنم و امیدوارم که دوستان کتاب را بخوانند و اگر نقدی دارند، مطرح کنند؛ چراکه این نظرات باعث رشد همه ما خواهد شد.

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بابایی ۲۱:۲۷ - ۱۳۹۷/۰۶/۱۰
    به اصرار فروشنده در نمایشگاه کتاب این رمان را خریدم. اولش خیلی بدم آمد. طول کشید تا خوشم بیاید. رمانی دوست داشتنی شد.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها