سه‌شنبه ۸ مرداد ۱۳۹۸ - ۰۹:۱۸
چرا حادثه قتل ماژور ایمبری از سوی تاریخ‌نویسان واکاوی نشد؟

نصرالله حدادی نوشت: چرا حادثه قتل ماژور ایمبری، آن‌گونه که باید و شاید، از سوی تاریخ‌نویسان واکاوی نشده است؟

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)؛ نصرالله حدادی ـ چهاردهم مرداد 1285، سی‌ام تیرماه 1331، سوم شهریور 1320، سی‌ویکم شهریور 1359، بیست و هشتم مردادماه 1332، بیست و هفتم تیرماه سال 1303، چهارم مردادماه 1323، چهاردهم خرداد 1368، پانزدهم خرداد 1342، و ... شما را به یاد کدام حوادث تاریخی می‌اندازند؟

در چهاردهم مردادماه سال 1285، مظفرالدین شاه سرانجام فرمان مشروطیت را امضا کرد. در سی‌ام تیرماه سال 1331 دکتر محمد مصدق که قبلاً استعفا کرده بود و احمد قوام‌السلطنه با «کشتی‌بان را سیاستی دگر آمد» زمام امور را در دست گرفت، با قیام مردم مجبور به استعفا شد و مجدداً مصدق به‌عنوان نخست‌وزیر کشور، زمامدار حکومت شد و سرانجام در 28 مرداد 1332 دولت ملی و مردمی‌اش سرنگون و فضل‌الله زاهدی به‌عنوان نخست‌وزیر، سکاندار قدرت شد.

چهارم مردادماه سال 1323، پهلوی اول در ژوهانسبورگ جان به جان آفرین تسلیم کرد و همچون دو پادشاه قبل از خود ـ محمدعلی شاه و احمدشاه ـ در تبعید و دور از وطن، چشم به روی جهان بست. چهاردهم خرداد 1368، امام راحل به دیار باقی شتافت و میلیون‌ها تن در فراق او بر سر و سینه زدند و اشک ریختند؛ و پانزدهم خردادماه سال 1342، قیام مردم ایران علیه حکومت پهلوی دوم، اما در این میان آنچه که در 27 تیرماه سال 1303 رخ داد، کمتر در تاریخ معاصرِ مورد کنکاش واقع شده و نقش تعیین‌کننده حادثه‌ای که در این روز در تهران اتفاق افتاد، چنان پررنگ است که یک سال بعد، باعث انقراض حکومت بیش از 140 ساله قاجاریه شد و حکومت جدید، به نام پهلوی، موسوم گشت و 53 سال، تمامی قدرت در اختیار پدر و پسری قرار گرفت که سرانجام انقراض «سلسله شاهنشاهی» به نام آن‌ها، ثبت تاریخ شد.

پهلوی اول که گفته می‌شد در 24 اسفندماه سال 1256 شمسی در آلاشت سوادکوه به دنیا آمده بود، در سوم شهریور 1320 با هجوم متفقین به ایران، سرانجام مجبور شد متن استعفایی را که فروغی برای او نوشته بود،امضا کند و سرانجام 25 همین ماه برای همیشه، ایران را ترک کرد و چند سال بعد ـ 17 اردیبهشت 1329 ـ پیکر مومیایی شده‌اش به ایران آورده شد و در جوار حرم حضرت‌ عبدالعظیم حسنی (ع) و در محل بازار قدیمی نفریه، به خاک سپرده شد و سرانجام مقبره‌اش پس از پیروزی انقلاب اسلامی، ویران گردید.

پهلوی اول که پس از کودتای سوم اسفندماه سال 1299، مشق سلطنت می‌کرد، طی چهار سال انواع و اقسام ترفندها را به کار برد تا کامیاب شود. ابتدا سیدضیا‌الدین طباطبایی به تبعید رفت. حضرت اشرف احمدخان قوام‌السلطنه، با آن که در کابینه اولش، رضاخان سردار سپه وزیر جنگ بود، ضرب شست او را چشید و به خارج از کشور هدایت شد و چندسال بعد که با وساطت برادرش ـ حسن وثوق‌الدوله ـ و محمدعلی فروغی به کشور بازگشت، صُم بکم به لاهیجان رفت و به کشاورزی مشغول شد و تا شهریور 1320 گِرد سیاست نگشت.

در همین دوران است که میرزاده عشقی به تیر غیب گرفتار شد و چند روز بعد، ماژور ایمبری، کنسول‌یار سفارت آمریکا در تهران کشته شد، تا بهانه کافی به دست سردار سپه بیفتد و با «بگیر و ببند» و اعلان حکومت نظامی، نفس‌ها را در سینه حبس نماید و به رغم مخالفت‌های سیدحسن مدرس، و یاران اندک همراهش، همچون ملک‌الشعرا بهار و سیدحسن زعیم و ... اسبش را برای انقراض قاجاریه و تأسیس سلسله پهلوی، زین نماید.

چرا حادثه قتل ماژور ایمبری، آن‌گونه که باید و شاید، از سوی تاریخ‌نویسان واکاوی نشده است؟ حادثه بزرگی که کنسول‌یار یک کشورِ در حال قدرت‌گیری کشته شد و به‌رغم که همسر ایمبری 85 هزار دلار غرامت گرفت و دولت وقت آمریکا نیز یکصد و ده هزار دلار بابت خسارت وارده طلب کرد، بعدها این وجه را در بانک آمریکا نگاه داشت و پیشنهاد نمود از محل سود این پول، تعدادی از دانش‌آموزان و دانشجویان ایرانی، در امریکا تحصیل کنند و این امر گویا مورد قبول دولت ایران قرار نگرفت.

در این ماجرا، یک سو انگلیسی‌ها قرار داشتند که منافعشان از سوی آمریکایی‌ها، در آن زمان و توسط کمپانی نفت سینکلر به خطر افتاده بود و با کشته شدن ایمبری آن‌ها بساط‌شان را جمع کردند و ظاهراً رفتند و 17 سال بعد، در کنار همین انگلیس و شوروی، دول متفق را تشکیل دادند و بر دُوّل محور ـ آلمان ـ ایتالیا و ژاپن ـ پیروز شدند و از آن پس این آمریکا بود ـ و هست ـ که یکه‌تاز قدرت‌نمایی در دنیا شده و امروز از لیبی و بنغازی و طرابلس گرفته تا عراق و موصل و بصره و کرکوک، دنیا را به خاطر نفت به خاک و خون کشیده‌اند و گویا این امر را پایانی متصور نیست.

در نیمه دوم تیرماه سال 1303 شمسی ناگهان در تهران شایعه شد که سقاخانه‌ای در خیابان آقاشیخ هادی معجزه کرده و نابینایی شفایافته و یا این که فردی قصد داشته در آب سقاخانه زهر بریزد، نابینا شده و آنچه در دوران قاجار بلای جان ملت ایران شده بود ـ فتنه فرقه بابیه ـ در اینجا نیز رخ نمود و مردم در مقام ضدیت با آنها شعار سر می‌دادند: «چهارراه آشیخ هادی، پول ندادی به آبی، از معجزه ابوالفضل(ع)، کور شده چشم بابی!» و ماژور ایمبری که برای مجله جغرافیایی ملی آمریکا، عکس تهیه می‌کرد، درصدد برآمد تا از این حادثه و اتفاق، گزارش تهیه کرده و عکاسی نماید، اما بنا به تحریک عده‌ای عوام ـ که گفته می‌شد، در میان آن‌ها مصطفی فاتح نیز حضور داشت ـ مضروب و سپس در بیمارستان نظمیه کشته شد و به این ترتیب صفحه‌ای جدید، میان مناسبات ایران و آمریکا گشوده شد و واکنش آنها به‌رغم این‌که بعدا یکی از افسران ستاد فرماندهی ارتش آمریکا ـ ماژور شرمن مایلز ـ برای دولت متبوعش نگاشت: «این قتل عمدی بوده و دولت ایران بر آن بود که این اغتشاش‌ها ... به مرگ یک خارجی بیانجامد و رضاخان می‌خواست که یک خارجی به قتل برسد» جالب توجه بود: غرامت گرفتند و پیشنهاد کردند از محل سود آن، چند ایرانی در آمریکا تحصیل نمایند!

آمریکا که در هر دو جنگ جهانگیر، به دور از معرکه بود، بهشت کسانی شد که از جهنم جنگ در اروپا، افریقا، و آسیا گریختند و به این سرزمین موعود گام گذاشتند. از اینشتین آلمانی تا چارلی چاپلین انگلیسی. ماحصل کار، اعدام سه ایرانی، حبس و تبعید شانزده نظامی و غیرنظامی، برقراری حکومت نظامی و سرانجام آن سکه زنی و خطبه‌خوانی به نام پهلوی اول بود.

مرحوم ملک‌الشعرای بهار، در «تاریخ احزاب سیاسی» تحلیل جالبی از این ماجرا به دست داده است. او می‌نویسد: «عصر روزی که ماژور ایمبری بیچاره شهید خرافات و دسایس سیاسیون گردید. آقای آشتیانی با رییس دولت ملاقات کرده بود و سردار سپه به معظم‌له گفته بود که: من عاقبت دشمن‌ کام شدم، دیدی؟ بدضربتی به من وارد شد! این حرکت به این سادگی نیست و زیر کاسه نیم کاسه‌ای است و برای ضدیت با من توطئه بزرگی شده است که باید با تمام قوای خودم بر علیه آن توطئه مقاومت نمایم... حالا دیگر تمام موانع را از پیش راه خود برداشته بود. به یک تیر، دو نشان زده بود. افسار را به دست حریف گرفته بود، یعنی برای سرکوبی عوام استفاده کرده بود، همان عوامی که چهار پنج روز قبل دسته بزرگی از آنها دم عمارت شهری ایشان آمده و این سرود را خوانده بود: این بابی بی‌غیرت، یاغی شده با ملت! و پیکری از لته و کاغذ درست کرده و آن پیکر را دم در عمارت ایشان آتش زده بودند. آری برای سرکوبی این احمق‌های خطرناک موقع خوبی پیدا شده بود. این احمق‌ها کارشان به جایی رسیده بود که اجتماع راه بیندازند، بدگویی کنند، پیکره و مجسمه آتش بزنند و حتی تا دم در عمارت کسی که می‌خواهد فردا اختیار سی کرور مخلوق را به دست بگیرد، آمده دشنام بدهند؟!

سردار سپه کسی نبود که از توهین‌ها چشم‌پوشی کند. او مرد حساب بود. در هیچ حسابی و هیچ معامله‌ حاضر به مغبون شدن و باقی دار آمدن نبود. هر حسابی را با چالاکی به نفع خود تصفیه می‌کرد. این هم حسابی بود که بایستی خیلی زود و سریع تصفیه گردد و تصفیه گردید.»

در مورد این حادثه، که رضاخان سردار سپه، بیشترین بهره‌برداری را از آن کرد، در منابع داخلی نام افرادی آمده است که در منابع خارجی یافت نمی‌شود. مصطفی فاتح، کسی که در آن زمان عضو شرکت نفت انگلیس و ایران بود و به نمایندگی از سوی آن‌ها، در جلسات مشترک حضور می‌یافت و گویا پهلوی اول، از حضور او در جمع انگلیسی‌ها، چندان راضی نبود و از سوی دیگر، به‌رغم وجود اسناد و مدارک، و بهره‌برداری کامل سردار سپه از این امر و سرکوب مخالفان، به ضرس قاطع نمی‌توانیم بگوییم او مستقیماً در این توطئه شرکت داشت، اما هرچه بود، به نام او اگر تمام نشد، به کام وی تمام گشت و شانزده ماه بعد، و در آبان ماه سال 1304، رسماً اعلام انقراض سلسله قاجار شد و پهلوی شاه شد و سرانجام پس از شانزده سال، به اجبار متفقین و با اظهار خستگی، استعفا نمود و سرانجام در چهارم مرداد ماه سال 1323، درگذشت.

این حادثه مهم، طی تقریباً یک قرن اخیر، هرگز از سوی آمریکایی‌ها، به‌صورت دیپلماتیک عنوان نشده و به‌عنوان یک مطالبه، مطرح نشده است، حال آن که در روزگار ما، در حالی که تنش میان ما و آمریکایی‌ها، به منتهای درجه رسیده است، آن‌ها تسخیر سفارت خود را از سوی دانشجویان پیرو خط امام، بارها به رخ کشیده‌اند و به دفعات، به همین بهانه، دارایی‌های ما را در سراسر دنیا و به‌خصوص آمریکا بلوکه کرده و تصرف نموده‌اند. امری که ما هم می‌توانستیم به‌خاطر کودتای 28 مرداد به‌عنوان یک مطالبه ملی از آمریکایی همواره، طلب کنیم.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها