تردیدی در نبوغ شریعتی نیست اما نبوغ که گاه بر هوش بالا یا حافظه قوی دلالت دارد همواره راهگشا و گرهگشا نیست و گاه احتمال دارد مشکلی بر مشکلات دیگر بیفزاید.
زیدآبادی نوشت: مخالفان سرسخت شریعتی در نسبت دادن مشکلات پس از انقلاب به او، در حقاش اجحاف و بیانصافی میکنند و موافقان پرشور او نیز متعصبانه از مواردی از اندیشهاش دفاع میکنند که تجربه نیم قرن گذشته ضعف و سستی آن را ثابت کرده است.
اکنون حتی کویریات شریعتی هم مسأله من نیست. شاید چون مسأله وجودی ندارم. هر چند هنوز هم آن سرگشتگیهای جانانه، امر زیستیام را به خود میکشد و نثر آتشین و بیابانیای که به تنهایی بار چند نسل نثرنویسی ممتاز را بر دست میبرد.
شریعتی فلسفه و تفکر فلسفی را آشکارا امری زاید و مزاحم میدانست و فیلسوفان را افرادی بیکار و بیعار. او خوب میگفت و خوب هم مینوشت اما خوب نمیاندیشید.
حسن محدثی گیلوایی میگوید: عصر ما اینک به «خطیبی» شریعتیگونه نیاز دارد که همچون او ما را همزمان به اصلاح خود و اصلاح جامعه فراخواند و شور و شعوری تازه برانگیزاند، نه اینکه یگانه راه اصلاح جامعه را در اصلاح خود ببیند.