مثنوي معنوي، شامل 424 داستان پي در پي است كه به شيوهي تمثيل، سختيهاي راه رسيدن به خدا را بيان ميكند. برخي از اين داستانها از زبان حيوانات نقل ميشوند و «ناگهان آن پر رقصان افتاد» نيز يكي از همان داستانهاست. اين داستان توسط «علي اكبر والايي» براي نوجوانان بازنويسي شده است.
«ناگهان آن پر رقصان افتاد»، زندگي طاووس زيبايي را روايت ميكند كه: «بياندازه مغرور و خودبين بود. طاووس در جنگل چنان راه ميرفت كه انگار سلطان آن جنگل بزرگ است. هنگام راه رفتن سينهاش را جلو ميداد، دو پاي بلندش را نرم و آهسته حركت ميداد و بسيار با ناز و غمزه راه ميرفت، در ميان راه با هيچكدام از حيوانات حرف نميزند، با كسي سلام و احوالپرسي نميكرد، به روي كسي نميخنديد و به هيچيك از حيوانات جنگل روي خوش نشان نميداد.»
دليل همهي اين رفتارهاي طاووس، چيزي جز زيبايي او نبود. او چنان به زيبايي خود مغرور شده بود كه حتي ديگر به زندگي روزانهي خود توجهي نداشت: «هر صبح تا ديروقت ميخوابيد. ديگر به دنبال دانه به اينسو و آنسوي جنگل نميرفت. ديگر حتي زحمت بيرون رفتن از لانه و نوشيدن از آب بركه را هم به خود نميداد. حيوانات جنگل هرچه او نيار داشت، برايش مهيا ميكردند.»
زندگي طاووس تا مدتها به همين روال ادامه داشت؛ اما همانطور كه «هدهد دانا» پيشبيني كرده بود، بالاخره روزي رسيد كه اين غرور ناشي از زيبايي، كار دست طاووس داد.
براي اينكه بدانيد چه اتفاقاتي باعث شد تا طاووس متوجه اشتباهات خود شود و همچنين به هدف مولانا از گفتن اين داستان پي ببريد، ميتوانيد «ناگهان آن پر رقصان افتاد» را بخوانيد.
اين كتاب را «علياكبر والايي» براي نوجوانان بازنويسي كرده و توسط انتشارات منادي تربيت به چاپ رسانده است. قيمت اين كتاب، 2500 تومان تعيين شده است.
نظر شما