به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، تاکنون پیش آمده کتابی برای فرزندتان خریداری کنید و او پس از مطالعه چند صفحه، جذبش نشود و کنارش بگذارد؟ یا برعکس، کتابی ساده و به ظاهر معمولی آنقدر برایش جذاب باشد که بخواهد بارها و بارها آن را بشنود یا بخواند؟ دلیل این تفاوت این است که انتخاب کتاب توسط کودک بیش از آنکه به ظاهر رنگارنگ یا نام نویسنده و ناشر آن وابسته باشد به تناسب آن با رشد شناختی و هیجانیاش بازمیگردد.
در ادامه پرونده «جایگاه کتاب در زندگی کودکان و نوجوانان» اینبار پای صحبتهای تارا رضاپور؛ روانشناس شناختی و از اعضای هیئت علمی پژوهشکده علوم شناختی نشستیم که سوابق تألیفی و تحقیقی بسیاری در حوزه کودک و نوجوان دارد و با ظرایف تولید کتاب در این حوزه آشناست. رضاپور در این گفتوگو درباره معیارهای انتخاب کتاب متناسب با گروههای سنی، نشانههای مناسب یا نامناسب بودن یک اثر برای کودک، تفاوت تجربه کتاب کاغذی، الکترونیکی و صوتی و نقش کتاب در تقویت تمرکز و هوش هیجانی سخن گفته است. این گفتوگو را در ادامه بخوانید:
والدین و مربیان چگونه میتوانند کتابی متناسب با سطح شناختی کودک انتخاب کنند؟
در پاسخ به این سوال چند نکته وجود دارد. والد یا معلم باید با توجه به اصول و قوانین و دستورالعملهایی که در حوزه روانشناختی وجود دارد آشنایی داشته باشد تا بتواند سطح شناختی کودک را در هر سن تعیین کند. مثلاً کودک سه یا چهار ساله مفاهیم رنگها را میداند و میتوان از این مفاهیم در کتاب استفاده کرد؛ اما اگر کتاب دارای مفاهیم انتزاعی باشد و کودک در سنین پایینتر قرار داشته باشد و درکی از این مفاهیم نداشته باشد، قطعاً پیچیدگی و چالش برای او ایجاد خواهد شد.
کودکان در سنین پایینتر به دلیل محدودیت مهارتهای شناختی خود مانند توجه و حافظه کاری، نیاز به کتابهای سادهتر و کوتاهتر دارند. بنابراین باید طول داستان کوتاه باشد و جملهبندیها ساده تا کودک با آن ارتباط برقرار کند. تصاویر کتاب نیز بسیار مهم هستند. این تصاویر باید آشنا و واقعی باشند و در صورتی استفاده از تصاویر انتزاعی، کودک واقعاً باید قادر به ارتباط با آنها باشد. همچنین نوع و سبک رنگآمیزی کتابها نیز اهمیت دارد؛ هرچه سن کودک کمتر باشد تصاویر با رنگهای روشنتر یا تصاویر واقعیتر میتوانند به او کمک کنند. به طور کل مهم این است که کودک بتواند با کتاب ارتباط برقرار کند.
مسئله بعدی دایره لغات کودکان است. کودکان در سنین مختلف دایره لغات متفاوتی دارند و هرچه رشد سنی آنها بیشتر میشود این دایره لغات نیز افزایش مییابد. نکته مهم این است که از کتابهایی استفاده کنیم که واژگان آنها برای کودکانی با سن سه، چهار یا پنج ساله قابل درک باشد.
هنگام مواجهه با کتاب چه نشانههایی در رفتار کودک نشان دهنده برقراری ارتباطش با آن است؟
هر کتاب یا داستانی برای کودک یک محرک است. این محرک میتواند نشاندهنده این باشد که کودک چقدر قادر است با آن ارتباط برقرار کند. یکی از شاخصهای رفتاری کودک، توجه اوست؛ یعنی اینکه کودک تا چه اندازه به این داستان یا کتاب توجه میکند و این توجه را چگونه نشان میدهد. اگر کودک کاملاً با شما همراه باشد و مسیر داستان را با راوی دنبال کند نشاندهنده این است که او به داستان علاقهمند است. همچنین، اگر کودک سوالاتی درباره داستان کتاب مطرح کند اشتیاق و کنجکاوی او را نشان میدهد. ممکن است او حتی پیشبینی کند یا حدس بزند که چه اتفاقی در ادامه داستان خواهد افتاد. شما میتوانید با پرسیدن سوالات به عنوان فردی که داستان را روایت میکند متوجه شوید که کودک تا چه حد توانسته است داستان را درک کند و آیا پیشبینیهای او نزدیک به واقعیت است یا خیر. بنابراین، علاقه کودک را میتوان از طریق پرسش و پاسخ، کنجکاوی برای ادامه داستان و صحبت کردن او درباره داستان ارزیابی کرد.
چه اشتباهاتی در انتخاب کتاب میتواند باعث دلزدگی یا فشار شناختی بر کودک شود؟
یکی از این اشتباهات، انتخاب کتابی طولانی، پیچیده و انتزاعی است. تصاویر کتاب باید جذاب و موضوع آن قابل فهم برای کودک باشد. واژگان کتاب نباید پیچیده و دشوار باشند. از سوی دیگر اگر ما بخواهیم کودک را تحت فشار قرار داده و اصرار کنیم که حتماً باید آن را بخواند و یا اجبارش کنیم به گوش دادن قصه، نتیجه معکوس خواهد داشت. هرگاه فردی را مجبور به انجام کاری کنید او بیشتر از آن اجتناب خواهد کرد.
خواندن کتاب کاغذی با کتاب الکترونیکی یا کتاب صوتی چه تفاوتی در پردازش مغز کودک ایجاد میکند؟
به نظر من هر یک از این کتابها نکات مثبت خاص خود را دارند و شاید ترکیب آنها با یکدیگر بهتر از فراهم کردن صرفاً یکی از مدلها برای کودک باشد. کتاب کاغذی حس واقعیتری را به کودک منتقل میکند، زیرا کودک میتواند برگههای کتاب را لمس کند، به ویژه کتابهایی که جنسهای مختلفی دارند؛ و تجربههای حسی متنوعی داشته باشد. علاوه بر این، کودک وقتی کتاب را در دست میگیرد ممکن است حس مالکیت بیشتری نسبت به آن پیدا کند.
کتاب الکترونیکی نیز قابلیتهای متنوعی دارد. مثلاً تعاملی است. البته این قابلیت در کتاب کاغذی نیز وجود دارد. به این معنا که در کتاب کاغذی، کودک میتواند مداد در دست بگیرد و چیزی را رسم یا رنگآمیزی کند و یا دستش را روی کلمات قرار دهد و حتی صفحات را ورق بزند. لامسه ممکن است به آن شکلی که در کتاب کاغذی با جنسها و بافتهای مختلف وجود دارد در کتاب الکترونیکی قابل دستیابی نباشد. با این حال، برخی از کتابهای الکترونیکی نیز حس ورق زدن را برای کودک ایجاد میکنند هرچند که این حس به طور کلی کمتر است.
کتاب صوتی نیز مزایای خاص خود را دارد. مثلاً ممکن است توجه شنیداری فرد را بیشتر جلب کند و تغییر تن صدای راوی احساسات بیشتری را به خواننده کتاب منتقل کند. کتاب صوتی بیشتر بر وجه شنیداری و کلامی متمرکز است، اما همانطور که گفتم، هر سه نوع این کتابها نکات مثبت خاص خود را دارند و میتوانند در ترکیب با یکدیگر استفاده شوند.
چه راهکارهایی برای تقویت تمرکز کودکان در عصر دیجیتال با کمک کتاب وجود دارد؟
نخست اینکه برخی از کتابها بهطور خاص به عنوان کتابهای تمرین طراحی شدهاند. این کتابها معمولاً شامل تمرینات بازیگونهای هستند که هدفمند و بر اساس شواهد علمی تهیه شدهاند. این دسته از کتابها به نوعی کتابهای مغزی محسوب میشوند و میتوانند به تقویت توجه و تمرکز کودک کمک کنند.
همچنین اگر بخواهیم یک کتاب داستان را با کودک مطالعه کنیم و از طریق آن به تقویت توجهاش بپردازیم، چند روش ساده وجود دارد. یک روش اینکه میتوان کتاب را به صورت تدریجی برای کودک خواند. مثلاً دو صفحه را بخوانیم و سپس از سوالی بپرسیم تا به طور فعال درگیر کتابش کنیم. همچنین سعی کنیم به حذف عوامل مزاحمی بپردازیم که ممکن است توجه کودک را از داستان منحرف کنند و تمام این فعالیت را در یک محیط آرام انجام دهیم. علاوه بر این، میتوانیم برخی از موارد موجود در کتاب را به صورت نمایش عروسکی اجرا کنیم یا حتی گاهی اوقات داستان را سادهتر بیان کنیم. تغییر تن صدا در حین خواندن داستان نیز میتواند به جلب توجه بیشتر کودک کمک کند و باعث تعامل بیشتر او شود.
بهترین سن برای ایجاد عادت مطالعه چه زمانی است؟
نمیتوانم سن دقیقی را بیان کنم، اما میتوانم بگویم که به نظر میرسد قبل از حدود پنج یا شش سالگی، زمانی که کودک یاد میگیرد برخی از کلمات را که به او گفته میشود، بیان کند و مهارتهای ادراکی و شنیداریاش در مسیر رشد قرار میگیرد، زمان مناسبی برای گنجاندن کتابخوانی در برنامه روزانه کودک است.
اما مهمتر از آن، این محیط است که باید به عادت کتابخوانی کودک کمک کند. کودکان از طریق مشاهده، بسیاری از رفتارها را در سنین پایین یاد میگیرند؛ پدر یا مادر باید در مقابل کودک کتاب بخوانند و کتاب را در دست داشته باشند تا این عادت به این شکل بهتر و راحتتر شکل گیرد.
آیا نویسندگان و تصویرگران ما به اندازه کافی با روانشناسی کودک آشنا هستند؟ به نظر شما پدیدآورندگان کتاب کودک و نوجوان چه نکاتی را باید در آثار خود بیشتر مد نظر قرار دهند؟
در این سالها، ادبیات کودک و تصویرگری کتاب کودک در کشور ما به رشد قابل توجهی دست یافته است. بسیار خرسندم که کتابهایی را میبینم که برای کودکان طراحی شدهاند و جذابیت بالایی دارند. این امر به تثبیت عادت کتابخوانی کمک شایانی میکند. همچنین، قطعاً استفاده از روانشناسی در تألیف و تصویرگری کتاب میتواند بسیار مؤثر باشد.
اما نکتهای که باید در نظر گرفت، متناسب بودن کتاب و جزئیات آن با مهارتهای شناختی کودک است. به عنوان نویسنده، زمانی که کتاب مینویسم، باید بدانم از چه کلماتی برای این گروه سنی استفاده کنم. همچنین، طول جملاتم نباید بسیار بلند باشد و محتوای نوشتههایم باید بومی و متناسب با فرهنگ و ارزشهای رایج در جامعه کودک مخاطبم باشد.
در مورد تصاویر نیز باید به همین نکته توجه شود. تصاویر باید برای کودک طراحی شوند به طوری که متناسب با مهارتها یا سطح توجه او باشند. کودک دو یا سه ساله دامنه توجه محدودی دارد و تصاویر شلوغ یا رنگهای بسیار متنوع ممکن است نتوانند تمرکز او را در طول داستان حفظ کنند. بنابراین، هم تصاویر و هم متنها باید متناسب با سطح رشد شناختی کودک باشند؛ نه آنقدر ساده که حوصله کودک سر برود و نه آنقدر پیچیده که نتواند اطلاعات را تحلیل و دریافت کند. باید سطحی متناسب فراهم شود تا کودک بتواند همگام با راوی داستان پیش برود.
از نگاه مؤلف مجموعه «برای فردا آمادهای؟» کودکان پیش از رسیدن به سن مدرسه چه مهارتهایی را لازم است فرا بگیرند و کتابها تا چه اندازه میتوانند به این فرآیند کمک کنند؟
سالهای پیش از دبستان سالهای کلیدی هستند؛ زیرا مغز در این دوران انعطافپذیری بسیار خوبی دارد و تجارب مختلف میتوانند این انعطافپذیری را تسهیل و تسریع کنند. به عبارت دیگر، هرچه تجارب متنوعتری برای کودک فراهم کنیم قطعاً میتوانیم به رشد مهارتهای شناختی مانند مهارتهای کلامی، دیداری فضایی، حل مسئله، تمرکز و حافظه کودک کمک کنیم. اما مسئله مهم نوع تجربیاتی است که برای کودک طراحی و فراهم میکنیم. به عنوان مثال، اگر بخواهیم برای کودکان کتاب بخریم، باید توجه داشته باشیم که کتابها انواع مختلفی از مهارتهای کودک را هدف قرار دهند. یعنی مثلاً کتابی انتخاب کنیم که با داستان یا رنگآمیزی تمریناتی در زمینه مهارتهای دیداری و فضایی برای کودک به همراه داشته باشد.
«برای فردا آمادهای» یا کتابهایی از این دست که عملکردهای عالی شناختی را هدف قرار میدهند، لزومی ندارد جزو مهارتهای اساسی قبل از مدرسه باشند. ضمن اینکه در دوره پیشدبستانی نیز هنوز رشد کافی برای تمامی آن مهارتها صورت نگرفته است. بنابراین باید بسیار مراقب باشیم که اگر کتابهایی مانند «برای فردا آمادهای» را که پیچیده هستند، برای کودک فراهم میکنیم حتماً یک مربی یا معلم نیز در کنار کودک باشد تا فهم و درک آن کتاب را برای او تسهیل کند.
مجموعه «برای فردا آمادهای» خود دارای درجهبندی است؛ یعنی ما از یک درجه ساده شروع کرده و به تدریج آن را پیش میبریم. پس اگر قرار است مهارت پیچیدهای به کودک آموزش داده شود باید توجه داشته باشیم که از چه پلهای شروع میکنیم. نمیتوانیم ناگهان کودک را با جلد سوم «برای فردا آمادهای» مواجه کنیم که مفاهیم انتزاعی را شامل میشود. ما از آیندهای کوتاهمدت مانند یک سفر خانوادگی که ممکن است فردا اتفاق بیفتد، شروع کرده و سپس به دنیای مشاغل و بعد به مفاهیم انتزاعیتر میرویم. بنابراین بسیار مهم است که سطح کتابها دارای درجهبندی مناسب باشد تا والدین بدانند آموزش این مهارتها را از کجا باید شروع کنند.
تعریف شما از «هوش هیجانی» در کودکان و نوجوانان چیست؟ چگونه میتوان با کمک کتاب و مطالعه، این نوع هوش را تقویت کرد؟ چه نوع کتابهایی برای این هدف مناسبترند؟
به نظر من، هوش هیجانی به توانایی آگاهی و تنظیم هیجانات توسط خود فرد اطلاق میشود. بنابراین، هوش هیجانی دارای دو بخش است؛ یک بخش فردی و یک بخش اجتماعی. فرد باید آگاه باشد و بتواند نامی برای هیجانهای خود بگذارد و آنها را تنظیم کند. همچنین، در رابطه با دیگران نیز باید از هیجانات آنها آگاه باشد و بتواند آنها را تنظیم کند.
در مورد کتابهای مناسب برای تقویت هوش هیجانی، این موضوع بستگی به سن کودک دارد. کودکان در هر سنی با تعدادی از احساسات آشنا میشوند. به عنوان مثال، حس غم و شادی احساسهای پایه و سادهای هستند که کودکان معمولاً از سنین پایینتر یاد گرفته و آنها را شناسایی میکنند. اما احساساتی مانند انتقام، حسرت یا پشیمانی احساسات پیچیدهتری هستند که با افزایش سن، کودک آنها را هم میآموزد. بنابراین، مهم است که کتابهایی که به کودکان در سنین مختلف ارائه میدهیم، متناسب با سواد احساسیشان باشد.
کودکان باید بتوانند در کتابها سناریوهای مختلفی را تجربه کنند که هرکدام مرتبط با احساسات خاصی باشد. به عنوان مثال، باید بدانند خشم چه زمانی اتفاق میافتد و اگر این احساس رخ دهد، چهره و حالات فرد خشمگین چه ویژگیهایی دارد. تصویرگری در اینجا بسیار مهم است؛ و باید بتواند خشم را به خوبی در صورت کاراکتر کتاب نشان دهد. کتابها از این جهت اهمیت دارند که میتوانند به کودکان نشان دهند افراد چگونه میتوانند احساسات خود را تنظیم کنند. به عنوان مثال، زمانی که کودک عصبانی است، از ذهنش میگذرد که کاراکتر داستان در زمانی که عصبانی شده بود، از محیطی که خشمگینش کرده فاصله گرفته بود. این مورد به عنوان یک راهکار تنظیم هیجانی برای او محسوب میشود و در ارتباط با دیگران به او کمک میکند.
به عنوان سخن پایانی درباره تاثیرات ناخودآگاه ویژگی محاکات در کودکان بر امر یادگیری و شناخت نیز نکاتی را بیان بفرمایید.
نکتهای که به نظر من بسیار مهم است، این است که بسیاری از ویژگیها و خصوصیات ما در بزرگسالی از دوران کودکی شکل میگیرد. در این دوره مهمترین روش یادگیری، یادگیری مشاهدهای است. بسیاری از والدین از اینکه کودکانشان زیاد تلویزیون نگاه میکنند یا به استفاده از موبایل اصرار دارند، شکایت میکنند. باید توجه داشت که همه این رفتارها ناشی از مشاهده رفتارهای اطرافیان است. اگر پدر و مادر به جای استفاده از موبایل یا ساعتها نشستن پای تلویزیون، کتابی در دست داشته باشند و در حضور کودک مطالعه کنند و درباره کتاب با او صحبت کنند، این میتواند الگوی رفتاری مثبتی برای کودک باشد. این تعاملات در محیط خانه میتواند بر تقویت و تثبیت آن رفتار در کودک تأثیرگذار باشد. البته این تأثیر در شکلگیری رفتارهای کودک در دوران کودکی و تثبیت آنها در سالهای بعد، بهویژه در دوره نوجوانی و جوانی، مشهود است.
نظر شما