احمدعلی رمضانی، نویسنده آزاده کتاب «2582 روز در قفس» گفت: اگر ضبط خاطرات آزادگان و رزمندگان دفاع مقدس در قالب شعر و نظم ادبی قرار گیرد شعرا میتوانند گنجینه بسیار ارزشمندی را به یادگار بگذارند.
صاحب کتاب «۲۵۸۲ روز در قفس» اکید کرد: باید برای این منظور ادیبان و شاعران تعجیل داشته باشند چراکه آزادگان کم کم دارند پا به سن میگذارند و بار سفر را بر میبندند و یکی پس از دیگری به سمت معبود پر میکشند. از شاعران درواست دارم در به تصویر کشیدن رشادت های این عزیزان در قالب منظومههایی شایسته همت کنند؛ بهویژه برای اسرا و شهدایی همچون شهید محمد شهسواری که در اوج اسارت شعار مرگ بر صدام ضد اسلام میدهد.
در ادامه مریم فروزانکیا، این شعر را قرائت کرد:
افتان و خیزان به دنبال اتوبوسها میرفت
چندباری به زمین افتاد
گرد و غبار مانع دیدش شده بود
قاب عکس را اما هنوز در آغوش داشت
چندباری با برخورد جمعیت به این طرف و آن طرف پرت شد
آخرین توان مانده در جانش را در خود جمع کرد، چادرش را به دندان کشید و این بار قاب عکس را روی سر بلند کرد
و در میان گرد و غبار گم شد.
در این ویژه برنامه شاعران و هنرمندانی همچون علیرضا قزوه، امیر عاملی، سیدمسعود علویتبار، مسعود ربانی، سیدمهدی بنیهاشمی لنگرودی، نغمه مستشارنظامی، سارا عبدالهیفر، مهسا ایمانی، مریم فروزانکیا، سارا جلوداریان، فاطمه نانیزاد، صبا فیروزی و فاطمه ناظری حضور داشتند.
برخی از اشعار ارائه شده در این مراسم را مرور میکنیم:
شعر علیرضا قزوه:
دلم زندونی زندون بغداد
فلک داد و فلک داد و فلک داد
فلک گیرم دلم رو کردی آزاد
نشون منزلش رو برده از یاد
گل شمشاد من شادیتو بینم
دلم میخواد دامادیتو بینم
نسیمی میوزد از سمت بغداد
الهی روز آزادیتو بینم
شعر سیدمسعود علویتبار:
فراغ از قیل و قال و این و آنند
برون از حلقه های جسم و جانند
اگر دیدی کسانی اینچنین اند
بدان آنان همان آزادگانند
شعر سیدحکیم بینش:
صدایی گفت چشمان تو روشن
صدایی گفت: دنیای تو گلشن
نگو آزادگان آمد، پدر گفت
بگو آن روح و جان آمد به این تن
شعر نغمه مستشارنظامی:
چقدر منتظرت بودم، چقدر منتظرم بودی
همیشه همسفرت بودم، همیشه همسفرم بودی
سفر مرا به سلام تو، سفر مرا به خودم کوچاند
به هر کجا که نظر کردم، تو پیش چشم ترم بودی
چهارسال پس از طوفان، من و دل و غم بی پایان
به جستجوی تو سرگردان ، تویی که بال و پرم بودی
چه رفته است برین صحرا، چه رفته است برین تن ها
رسیدهاند به تن، سرها، همیشه تاج سرم بودی
به خانه آمده دل آری، ازین شکسته خبر داری؟
به سمت چشم تو برگشتم، تو مقصد سفرم بودی
شعر فاطمه نانیزاد:
اين چندمين نامه است بابا، امروز و امشب مینويسم
گاهی به تنهايی و گاهی با عمه زينب مینويسم
آموختم دیگر پدر جان خواندن نوشتن را، از این پس
حرف دل و دلتنگیام را ديگر مرتب مینويسم
حتماً خبرداري به سختی اين روزها بيمار هستم
امّا به قول بچهها من، در تاب و در تب مينويسم
بی بی برايت نذر كرده يك روضه موسی بن جعفر(ع)
با اشكهای گرم بی بی، جای مُركب مینويسم
آقا بزرگ از مسجد آمد، با خود خبر آورده كه تو ...
از شوق دستم خط میافتد، دارم مورب مینويسم
شعر سارا عبدالهیفر:
دیوار بود و سکوت
و صدای مبهمی
که چنگ میزد به میلههای زندان،
تمام غنچهها
رو به ماه
زمزمه میکردند
رهایی از تاریکی را
نظر شما