این کتاب که به شیوه داستانی نوشته شده و روایت همسر شهید حسین محرابی است و شرح عاشقیهایش را در راه رشادتهای این شهید بزرگوار میخوانیم. زبان شیوا و قلم روان اثر این کتاب را بسیار زیبا و تاثیرگذار نموده است. با خواندن این کتاب با گوشهای از دغدغهها، پایداریها، سختیها و شیرینیهای زندگی خانوادگی شهید بزرگوار، حسین محرابی آشنا خواهیم شد.
بخشی از کتاب را با هم میخواهیم:
«نمیشه، نمیشه آقاجان، مسئولیت داره. ما مجاز به همچین کاری نیستیم. اگه خیلی اصرار دارین خودتون با مسئولیت خودتون میتونین برین، کسی جلوتونو نگرفته.
این جوابهایی است که مسئول کاروان میدهد. هیچ جوره راضی نمیشود که با گروه برویم زیارت. میگوید خطر جانی دارد. شهر ناامن است و به او اجازهٔ عبور و مرور در شب را ندادهاند. حسین هم مدام میگوید: برادرِ من، آدم شبِ شهادت فاطمهٔ زهرا نجف باشه و توی هتل لم بده! ما که تا اینجا جونمونو کف دستمون گذاشتیم مابقی رو هم خدا درست میکنه.من کناری ایستادهام و گوش میکنم. هیچکدام کوتاه نمیآیند و حسین هم انگار نمیخواهد تنهایی مزهٔ زیارت را در این شب بچشد.
یکی میانه را میگیرد و میگوید: هر کی بخواد میتونه بره، فقط این بندهٔ خدا مسئوله، نمیتونه. شایدم نمیخواد خودشو به دردسر بندازه، شما خودتون برین برادر من.
با حسین میرویم سالن غذاخوری. شام مختصری میخوریم و دوتایی راه میافتیم سمت حرم. هر دوتامان ذوق داریم. آخ که صفایی دارد ایوان نجف!
توی ماشین که مینشینیم، اولین کاری که میکنیم، کشیدنِ پردههاست. این را به خواستِ راننده انجام میدهیم. بهخاطرِ سربازهای آمریکایی که همه جا ایستادهاند.
حسین نشسته کنار من. یکی دو تا از مسافرها که همراهمان آمدهاند، جلو نشستهاند. راننده، عربی چاقوچله و خوشصحبت است که دستوپاشکسته فارسی صحبت میکند. از راه و طولِ مسیر چیز زیادی را نمیدیدم جز روبرو. کوچههای تاریک و روشن، نظامیها و بعد خیابانهای عریض و طویل و البته خاک.
پیاده که میشویم حسین از راننده کلی تشکر میکند و پول همه را یکجا حساب میکند. هرچه بقیه اصرار میکنند راضی نمیشود. جلوتر که میرویم نگاهی به صورتش میاندازم و میخندد.
- میخوام تو زیارتِ بقیه سهیم باشیم.
همیشه همینقدر زیرک بود. به این زرنگیاش غبطه میخوردم، مثلِ وقتی که وارد حرم میشویم و او اول از همه به خانم زهرا سلام میدهد.
با دلخوری میگویم: به منم از این چیزا یاد بده.
- حالا که دیر نشده، الان سلام بده.
بعد دست میبرد به سینه و جلوتر میایستد و با صدای بلند به هر دویشان سلام میدهد و شروع میکند به خواندن زیارتنامه. چند نفر همراهمان هم کنارمان میایستند و ساکت گوش میکنند. همه راضیاند و کسی حرفی نمیزند.
وارد که میشویم، صحن و سرا خلوت است و غریب. حس خوبی دارم؛ از این خنکیِ شب، ایوان طلا، زمزمههایِ آهستهٔ قرآن و دعا، لهجههای عربی، مردانی با دشداشهٔ سیاه یا سفید که هر کدام سر بر سنگی ساییده و غرق در حالِ خودشان هستند. زنهای عباپوش و مادرانی با نوزادهای سرمهکشیده، به همان سبکِ سی سالِ پیش خودمان، کودکانشان را در قنداقهای سفید پیچیده با دعای تعویذِ چشم، بر شانه یا تکه طلایی به سنجاق زده، داخل میآیند، دور هم مینشینند و خیلی منظم میخوانند و دست به سینه میکوبند.
حسین و چند مردِ همراهش از آن ورودی که سر درش نوشته بودند «الرّجال» داخل میشوند و من از مدخلِ مخصوص «نساء» میروم داخل و درست جایی را انتخاب میکنم که به حسین نزدیک باشم؛ جایی نزدیکِ میلههایِ آهنیِ حایل که مردها دیده میشوند و صدایشان را میشد شنید.
از آنجا صدای حسین را میشنوم و روضهاش را که مثل اکثر اوقات میگوید: «ببخشید که شیعهٔ واقعی نیستم، ولی به هزار امید خودمو اینجا رسوندم.»
مُهری میگذارم و قامت میبندم برای نماز زیارت که باز صدای حسین را میشنوم: «آقاجان، امشب به شما خیلی سخت گذشته، برای عرض ادب اومدیم، سلام ما رو بپذیر.»
شهید خندان مشهدیها
شهید مدافع حرم «حسین محرابی» آدم پیگیری بود. کار خود را همیشه تا انتها پیش میبرد و با توجه به ارادتی که به ائمه (ع) داشت برای شهادت دست به دامن تمام ائمه (ع) شد و دست از طلب برنداشت. بعد از آخرین باری که به زیارت امام رضا (ع) رفت، خیالش راحت بود که حاجتش را از امام رضا (ع) گرفته است و دقیقاً روز شهادت امام رضا (ع) هم به شهادت رسید.
بعد از شهادت شهید محرابی از او یک عکس خندان منتشر شد و به همین خاطر به «شهید خندان مشهدیها» معروف است و چون روز شهادت آقا علی بن موسیالرضا (ع) به شهادت رسید، ملقب به «شهید امام رضایی (ع)» شد.
شهید وصیت نامه دلنشینی دارد که خواندنش خالی از لطف نیست:
«با دلی آرام و قلبی مطمئن از آنچه انجام میدهم (جهاد) از حضور شما عزیزان مرخص میشوم. باشد که این فرزند و برادر کوچک و خطاکار خود را ببخشید و حلال کنید.
مادر! مادر! مادر!
مرا حلال کنید و همانند حضرت زینب(س) صبور باشید. بعد از شهادت من بیقراری نکنید و شاد باشید که با عنایت امام رئوفم علی بن موسی الرضا(ع) فرزند سراپا تقصیر شما را پذیرفتهاند.
هر خانمی که چادر به سر کند و عفت ورزد و هر جوانی که نماز اول وقت را در حد توان شروع کند، اگر دستم برسد سفارشش را به مولایم امام حسین(ع) خواهم کرد و او را دعا میکنم باشد تا مورد لطف و رحمت حق تعالی قرار گیرد.
من مانند کسی هستم که سوار تاکسی شده و به مقصد میرسم، ولی پولی ندارم. از خدا خجالت میکشم، ولی به لطف و رحمت خدا امیدوارم...»
نظر شما