
انتشارات روایت فتح در بیست و چهارمین جلد از مجموعه کتابهای یادگاران به زندگی شهید غلامعلی رجبی معروف به جندقی پرداخته است.
اولین روزهای مرداد ۱۳۶۷ و حمله منافقین به اسلامآباد، غلامعلی را باز به جبهه کشاند تا عملیات مرصاد پلی باشد برای صعودش...
غلامعلی جندقی معروف به رجبی در دهم تیر ماه سال ١٣۳٣ در خیابان آذربایجان تهران به دنیا آمد. خانوادهای مذهبی داشت و پدرش حاج حسن از روحانیون برجسته در اخلاق و عرفان بود. علاقه او به اهلبیت از همان بچگی نمود داشت. مادرش در کتاب گفته: چهارم دبستان بود. کلافهام کرده بود. پایش را کرده بود توی یک کفش که: «مامان، پیراهن مشکی ندارم.»
میگفتم: «مادر زوده. چند روز تا محرم مونده!» میگفت: «میخوام زودتر بپوشم...» پارچه داشتم. دادم زنعمویش برایش پیراهن مشکی دوخت. رفتم دیدم بچهها را جمع کرده که انتهای کوچه تکیه بزنند. پیراهن مشکیاش را تنش کرده بود.
سربازی را قبل از انقلاب تمام کرد. در آنجا راننده بود. پس از آن همانند پدرش شغل معلمی را برای خود انتخاب کرد. در کار خود بسیار کارآزموده، و با شاگردانش مهربان بود. او معلمی بود که بچههای زیادی را در مسیر درست تربیت قرار داد و به آنها درس اخلاق داد تا جایی که بسیاری از آنها بزرگتر شدند و به هنگام جنگ ایران و عراق به سوی جبهههای جنگ رهسپار شدند. غلامعلی در آن زمان به یکی از نزدیکان خود چنین گفته: «در و دیوار مسجد پر شده بود از عکس بچهها. میگفت: «من از پدر و مادرای اینا خجالت میشکم. من بچههاشونو هیئتی و جبههای کردم، ولی اونا شهید شدن و من راست راست دارم جلوشون راه میرم! !»
آخرین ماه رمضان خیلی میگفت: «دعا کنید شهید بشم.» مثل پرندهای شده بود که همهاش به در و دیوار قفس میزد تا شاید فرجی شود.
غلامعلی در یک کلمه عاشق اهلبیت بود. دوستان، شاگردان و نزدیکان همه این را اذعان داشتند. این شهید بزرگوار شعرهای زیبایی در وصف حضرت زهرا سروده بود. بسیاری از اشعاری که آن زمان توسط مداحان در ماه محرم خواند میشد توسط او سروده شده بود. اما هیچ ادعا و تخلصی نداشت و برای خدا کار میکرد. حاج علی انسانی در مجلس خود از او دعوت کرد چند بیتی آنها را مهمان کند. اما بسیار بیریا بود و برایش فرقی نمیکرد کجاست فقط به راه امام حسین فکر میکرد. در صفحه ۴٧ اینگونه روایت شده: «بچههای کم سن و سال محله برای خودشان هیئت راه انداخته بودند. وسط کوچه یک چادر به پا کرده بودند، با پارچههای سیاه و کتیبه.»
از کنارشان رد میشد. یکی از بچهها به بقیه گفت: «کاش میشد آقا غلامعلی میآمد برای هیئتمون میخوند...» شنید. ایستاد. راهش را کج کرد سمت چادر آنها. از آن شب اول برای هیئت بچههای محل یک روضه کامل میخواند و بعد میرفت هیئت خودشان. آن سال توی هیئت همه از دستش شاکی بودند که چرا غلامعلی هرشب دیر میرسد.»
با اینکه هیئت نوحهخوان بود ولی با این کار راضی نمیشد و از چای ریختن و ظرف شستن تا هرکاری توان انجامش را داشت دریغ نمیکرد. حقیقتا دیدن این همه ارادت به اهلبیت و مخصوصا امام حسین چیزی جز غبطه برایم نمیگذارد و بيشتر به این باور میرسم که شهادت مخصوص مردان خداست. شهید همواره دیگران را بر خود مقدم دانسته و به کوچک و بزرگ، پیر و جوان که عزاداران اباعبدالله بودند احترام زیادی میگذاشت.
همزمان با معلمی و سرودن اشعار مذهبی با اصرار زیاد دوستانش نوحه خوانی درس میداد. درس که نه فقط از معرفت و ادب نوحهخوان و احترام به عزاداران برایشان صحبت میکرد.
همه شعرهایی که میسرود حتما حفظ میکرد. دانشآموزانش تعریف کرده بودند که حتی وقتی مدیر مدرسه شده بود در راهرو قدم میزد و بیت بیت اشعار را حفظ می کند تا با تمام وجود بتواند آنها را بخواند.
زندگی این شهید از ابتدا بیان نشده و راوی مشخصی نداشته؛ حتی جزئیاتی هم از او بیان نشده است. اما در هر صفحه و هر سطر چیزی عمیق قرار گرفته که قطعا تحسین را برمیانگیزد و موجب تامل میشود.
شهیدان در دسترسترین الگو برای زندگی امروزه ما هستند. حتی همین چند خط میتواند موجب تلنگر در زندگی شود و خواندن کل کتاب منش شهید را برای آنان که در پی شهادت قدم برمیدارند روشن میکند.
«یادگاران» عنوان کتابهایی است که بنا دارد تصاویری از سالهای جنگ را در قالب خاطرههای بازنویسی شده، برای آنها که آن سالها را ندیدهاند نشان دهد. این مجموعه راهی است بر سرزمینی نسبتا بکر میان تاریخ و ادبیات، میان واقعهها و بازگفتهها، خواندنشان تنها یادآوری است؛ یادآوری این نکته که آن دلیر مردها بودهاند و آن واقعهها رخ دادهاند؛ نه در سالها و جاهای دور، بلکه در همین نزدیکی.
این کتاب ساده، سبک و بیتکلف چند خطی از افراد مختلفی است که چون تنها هدفش شناساندن مرام و منش شهید جندقی به مخاطبان بوده، اصلا به نام و نشان راویها اشاره نکرده و بسیار دلنشین و بیشاخ و برگ اضافی در چهار یا پنج خط خاطراتی از غلامعلی را عنوان کرده است. کل خاطرات در صد صفحه است که خواندن آن کمتر از یک ساعت وقت لازم دارد و با قطع نیم ربعی به راحتی میتوان با خود حمل کرد. با تمام این اوصاف درسهای بزرگی به من داد و بسیار دلنشین بود.
نظر شما