«قطره اشکی در اقیانوس»، داستان از اینجا راندگان و از آنجا ماندگانی است که به این وضعیت خود راضی شدهاند و پشیمان و سرخورده نیستند.
موضوع این کتاب مربوط به زمان جمهوری وایمار یعنی دوره تاریخی حدفاصل پایان جنگ جهانی اول تا روی کار آمدن حکومت نازیها در آلمان و سرگذشت انقلابیونی است که در مبارزه به مسائلی برمیخورند که وجدانشان نمیتواند آن را قبول کند.
«قطره اشکی در اقیانوس» را میتوان رمانی علیه استالینیسم دانست. همچنین روایتگر دوران وحشتناک سیطره فاشیسم و مبارزه با آن است. کتاب «قطره اشکی در اقیانوس» اگرچه اول بار بین سالهای 1940 تا 1951 به زبان آلمانی نوشته شد، اما ابتدا نسخه فرانسوی آن، در سالهای 1948 و 1951، به چاپ رسید و سپس، در سال 1961 برای اولین بار به زبان آلمانی منتشر شد.
پیش از این ویراست نخست «قطرهاشکی در اقیانوس» را که زندهیاد روشنک داریوش از آلمانی به فارسی گردانیده بود در سال ۱۳۶۲ منتشر شده بود و اکنون که نزدیک به چهل سال میگذرد ویراست دوم آن پس از مقابله کامل با متن اصلی توسط آقای محمد همتی، و ویرایش نثر فارسی آن توسط محمدرضا جعفری ضمن افزودن برخی پانوشتهای لازم منتشر شده است.
در مقدمه کتاب از قول نویسنده آمده است: «به فکر انتشارش نمیشد بود. احتمالش هم زیاد نبود که مردی که آن وقت 35 سال داشت از جنگ جان سالم به در برد. اما هنوز ذخیره دفتر باقی بود و جوهر هم به اندازه کافی داشتم. صفحه پشت صفحه سیاه کردم نه برای بازیافتن زمان از دست رفته بلکه برای از نو زندهکردن امیدهایی که در این میان بر باد رفته بود و برای بازیافتن مفاهیم آنها: «برای درک موجود زنده باید دانست مردههای او کیستند. باید دانست که آرزوهایش چگونه پایان یافتهاند؟ آیا بهآرامی ناپدید شدهاند یا اینکه کشته شدهاند. از خطوط چهره دقیقتر باید آثار زخم درونی غفلت را شناخت.»
فرهنگ نشر نو «قطره اشکی در اقیانوس» را با ترجمه روشنک داریوش در 1002 صفحه و بهای 600 هزار تومان عرضه کرده است.
در بخشی از کتاب میخوانیم: «روزهایی گرفته و بارانی بود. زمان برای دوینو آهسته نمیگذشت. زیاد میخوابید، آن هم نه فقط شبها. البته به خطرناک بودن موقعیتش آگاه بود، اما دیگر برایش فرقی نمیکرد. آیا خروج از فرانسه اشتباه بود؟ حتما! یک اشتباه دیگر. سالها بود، دهها سال بود که از این حماقتها میکرد. اجازه نداشت از خانه کوچک بیرون برود و اجازه نداشت روزها در باغچه آفتابی شود. گوش دادن به حرفهای لیوبا که از مردم روستا به تفصیل تعریف میکرد، خستهاش نمیکرد. دوباره کنجکاو بود بداند مردم چگونه زندگی میکنند، بهخصوص کسانی که نمیشناخت.»
نظر شما